پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳ - 2024 December 12 - ۹ جمادی الثانی ۱۴۴۶
۳۰ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۴:۴۸

زندگینامه رهی معیری ، آثار و اشعارش

تحقیق درباره رهی معیری: رهی معیری یکی از غزلسرایان معاصر ایرانی است که در این مطلب از بخش تحقیق ماگرتا می‌خواهیم به زندگینامه و اشعار او بپردازیم با ما همراه شوید.
کد خبر: ۵۸۸۰۵۰

زندگینامه رهی معیری

 محمد حسن معین معروف به رهی معیری در ۱۰ اردیبهشت سال ۱۲۸۸ در تهران بدنیا آمد، او فرزند موید خلوت نوه‌ی معیر الممالک است او تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در تهران به پایان برد سپس وارد دستگاه دولتی شد و در چندین مشاغل فعالیت کرد، او در سال ۱۳۲۲ به ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزرات پیشه و هنر منصوب شد و پس از بازنشستگی در کتابخانه مرکزی مشغول شد.

رهی معیری از کودکی به شعر، موسیقی و نقاشی علاقه زیادی داشت و توانست در هفت سالگی اولین رباعی خود را بسراید.

او یکی از بهترین شاعران ایرانی است که بیشتر شعرهایش از سعدی، حافظ، نظامی، صائب و مولوی تاثیر گرفته است، از اشعار مهم معیری می‌توان به شب جدایی، کاروان، جوانی، مرغ حق و شد خزان اشاره کرد.

رهی معیری در آغاز شاعری در انجمن ادبی حکیم نظامی شرکت می‌کرد و اعضای فعال آنجا بود و در انجمن ادبی فرهنگستان از اعضای برجسته به شمار می‌رفت، همچنین او در انجمن موسیقی ایران عضو بود و اشعارش در بیشتر روزنامه‌ها و مجلات ادبی نشر یافت و در شعرهای انتقادی از نام مستعار زاغچه، شاه پریون، حق گو و گوشه گیر استفاده می‌کرد.

آثار رهی معیری

مجموعه‌ای از اشعار رهی معیری در سال ۱۳۴۵ به عنوان سایه عمر چاپ شد، او یکی از چند چهره ممتاز غزل سرای معاصر است او دلبستگی زیادی به اشعار سعدی داشت و سادگی و روانی و طروات غزل‌های سعدی را می‌توان در اشعار او پیدا کرد.

عامل اصلی اهمیت کار او مضامین لطیف است و جمع میان سه عنصر اصلی شعر در غزل کار بسیار دشواری است.

نمونه اشعار رهی معیری

شعر بهار

نوبهار آمد و گل سرزده چون عارض یار
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار

با نگاری چو گل تازه روان شو به چمن
که چمن شد ز گل تازه چو رخسار نگار
لاله‌وش باده به گلزار بزن با دلبر
کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار

زلف سنبل شده از باد بهاری درهم
چشم نرگس شده از خوابزمستانبیدار
چمن از لالهٔ نورُسته بُوَد چون رخ دوست
گلبن از غنچهٔ سیراب بُوَد چون لب یار

روز عید آمد و هنگام بهار است امروز
بوسه ده‌ای گل نورُسته، که عید است و بهار
گل و بلبل همه در بوس و کنارند ز عشق
گل من، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار

گر دل خلق بُوَد خوش که بهار آمد و گل
نوبهار منی ای لاله‌رخ گل‌رخسار
خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید
جای عیدی، تو به من بوسه ده‌ای لاله‌عذار

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم

گِردِ آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شِکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم

چون سرشک از شوق بودم خاک‌بوس درگهی
چون غبار از شُکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم

درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم «رهی» باشد ز تنهایی خموش
نغمه‌ها بودی مرا تا هم‌زبانی داشتم

آخرین اخبار