شنبه ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 April 27 - ۱۷ شوال ۱۴۴۵
۳۰ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۴:۰۴

چند خاطره و یک اشتباه در «عملیات والفجر 8»

رزمندگان، یک فرمانده تیپ عراقی ر ا به اسارت گرفته بودند. در بازجویی‌هایی که از او کرده بودند، گفته بود: من به فرمانده لشکر گفتم که احساس می‌کنم ایرانی‌ها حرکت‌های مشکوکی در اطراف آب انجام می‌دهند. فرمانده گفت: تو بی‌شعوری. اگر عقل نظامی داشتی، این حرف را نمی‌زدی. کدام ارتش دنیا هست که بتواند از این رودخانه عبور کند؟! امکان ندارد!
کد خبر: ۵۸۸۰۲۰

به گزارش ایران اکونومیست، مرحوم سردار محسن پاکیاری، معاون عملیات لشکر ۱۹ فجر در دوران دفاع مقدس روایت کرده است: «بعثی‌ها همه تلاش خود را برای بهره‌برداری حداکثری از شبه‌جزیره فاو کرده بودند. آن‌ها با استقرار سامانه‌های پیشرفته موشکی، بر بندر ماهشهر و بندر امام خمینی مسلط شده بودند. هر کشتی که برای تخلیه یا بارگیری به بندرهای ما نزدیک می‌شد، آن را از اطراف ام‌القصر می‌زدند و مشکلات زیادی برای پهلو گرفتن کشتی‌ها در بندرگاه ایجاد می‌کردند.

این سکوهای موشکی را در ساحل خور عبدالله مستقر کرده بودند. خارجی‌ها وقتی هواپیماهای سوپر اتاندارد و موشک‌های اگزوسه را به عراق داده بودند، این سامانه‌ها را هم برای این کشور ساخته بودند. از طرفی، نیروی دریایی عراق در خور موسی که بندر ام‌القصر را به خلیج‌فارس متصل می‌کند، مستقر بود. عملیات در این منطقه اهداف زیادی داشت: اشراف بر تردد شناورهای عراقی، قطع دست بعثی‌ها از آب‌های آزاد، تسلط بر اروندرود، تهدید بندر ام‌القصر و هم مرز شدن با کویت، از مهم‌ترین اهداف این عملیات بود.

بیستم بهمن ۱۳۶۴، دو ساعت قبل از شروع عملیات، سه هزار غواص از اروند رد شدند و به ساحل فاو رسیدند؛ کاری که تقریباً ۱۵ با آن را تمرین کرده بودند. نیروها وارد خطوط دشمن و سنگرها شدند. بعثی‌ها که غافلگیر شده بودند، به سمت نخلستان‌های داخل عراق فرار کردند و خطشان سقوط کرد.

 

تو بی‌شعوری؟ کدام ارتش دنیا از این رودخانه عبور می‌کند؟!

رزمندگان، یک فرمانده تیپ عراقی ر ا به اسارت گرفته بودند. در بازجویی‌هایی که از او کرده بودند، گفته بود: من به فرمانده لشکر گفتم که احساس می‌کنم ایرانی‌ها حرکت‌های مشکوکی در اطراف آب انجام می‌دهند. فرمانده گفت: تو بی‌شعوری. اگر عقل نظامی داشتی، این حرف را نمی‌زدی. کدام ارتش دنیا هست که بتواند از این رودخانه عبور کند؟! امکان ندارد!

ارتش صدام برای بازپس‌گیری فاو، با همه تجهیزات وارد عمل شد و پاتک‌های سنگینش را شروع کرد. بچه‌ها همچنان مقاومت می‌کردند. درگیری سختی روی جاده ام‌القصر درگرفت. آنجا نقطه حساسی بود. عراقی‌ها روی این جاده خیلی فشار می‌آوردند؛ چون می‌ترسیدند ایران به نیروی دریایی عراق برسد. کل نیروی دریایی‌شان در ام‌القصر بود که از طریق خور عبدالله به دریا وصل می‌شد. همه تلاششان این بود که این جاده را ببندند.

تعداد زیادی تانک تی ۷۲ روی جاده‌های منتهی به فاو آوردند که هلی‌کوپترهای ما آن‌ها را زدند. هلی‌کوپترهای کبرای ایران مدام وارد خاک عراق می‌شدند و از روی سر رزمنده‌ها در منطقه رد می‌شدند و بعد از مدتی برمی‌گشتند. دیدن آن‌ها در عمق مواضع دشمن، موجب تقویت روحیه نیروهایمان می‌شد.

همان اول کار، تعداد زیادی از تانک‌های دشمن منهدم شدند. یکی از کارهای دیگری که هلی‌کوپترها انجام می‌دادند، پشتیبانی از عملیات بود. زخمی‌ها را از منطقه می‌بردند و از عقب، مهمات می‌آوردند. من هم بر این کارها نظارت می‌کردم.

 

هواپیمای عراقی چگونه ساقط شد

آقای (حسین) علایی (فرمانده وقت نیروی دریایی سپاه) من را خواست و پشت بی‌سیم گفت: پاکیاری، بچه‌های لشکر ۲۷ الآن پشت کارخانه نمک مستقرند. می‌گویند یک ناوچه عراقی هر روز حدود ساعت ۹، از سمت ام‌القصر خارج می‌شود و از خور عبدالله، نزدیک کارخانه می‌آید و با کاتیوشایی که رویش نصب‌شده، آتش سنگینی روی خط شان می‌ریزد و می‌رود. چه‌کار می‌توانی بکنی؟

گفتم: فردا صبح ان‌شاءالله می‌زنیمش. گفت: چطوری؟ ناوچه جنگی است! گفتم: هوانیروز، موشک ماوریک زیر هلیکوپتر بسته! تا شنید، خیلی خوشحال شد. موشک ماوریک مال جهاد خودکفایی نیروی هوایی بود. بردش حدود پنج کیلومتر بود و با قدرت انفجاری زیاد، در جنگ‌های هوایی استفاده می‌شد. ماوریک چشم الکترونیک داشت، یعنی روی هدف قفل می‌شد و تا نمی‌خورد، ول نمی‌کرد.

صبح فردای آن روز، آماده شدیم. یک جیپ عراقی غنیمت گرفته بودیم. یک تویوتا وانت هم خودمان داشتیم. جیپ هوانیروز هم بود. آقای سلامی هم با ما آمد. با او به شیلتر (سوله‌ای آلومینیومی برای نگهداری موشک‌اندازها) عراقی‌ها رفتیم.

آن‌ها کشتی‌هایی را که می‌خواستند وارد خور موسی و ماهشهر شوند، از همان‌جا می‌زدند. شیلتر با کارخانه نمک، سه چهار کیلومتر فاصله داشت. با بی‌سیم درخواست دوتا هلی‌کوپتر کبرا کردم و گفتم یکی‌اش به موشک ماوریک مجهز باشد. یک هلی‌کوپتر ۲۱۴ هم به‌عنوان آمبولانس خواستم. می‌خواستم اگر برای هلیکوپترهای عمل‌کننده اتفاقی افتاد، آمبولانس حاضر باشد. ما رفتیم و برای هدایت هلیکوپترها در شیلتر مستقر شدیم.

من هلیکوپترها را با بی‌سیم هدایت کردم تا به نزدیکی نقطه‌ای که ما در آن مستقر بودیم، رسیدند. گفتم هلیکوپتری که موشک دارد بنشیند و دو تای دیگر روی آسمان بچرخند. اگر آن‌ها روی زمین می‌نشستند، برای هواپیماهای دشمن که یکسره در آسمان فاو بودند و منطقه را رها نمی‌کردند، یک هدف ثابت می‌شدند و زدنشان راحت بود.

خلبان هلیکوپتری که روی زمین نشست، پایین آمد و من نقشه را جلویش باز کردم و ماجرا را برایش گفتم. خلبان شجاعی بود. می‌گفتند در کردستان هم عملیات کرده. خیلی عجله داشت که سروقت ناوچه برود. مسیر بی‌خطر و امن رفت‌وبرگشت را به او گفتم و تأکید کردم که موقع برگشتن، با ارتفاع پایین برگردد. تا او با هلی‌کوپترش بلند شد، من و سلامی هم سریع خودمان را پشت کارخانه نمک رساندیم. تا آنجا حدود یک کیلومتر راه بود.

براوو، براوو/ الله‌اکبر، الله‌اکبر

به‌محض اینکه هلیکوپترمان از خط عبور کرد، خلبان توی بی‌سیم داد زد: یک‌چیز دارم می‌بینم. بزنم؟ من هم داد زدم: ببین ثابت است یا سیار. با چراغ‌های دریایی اشتباه نگرفته باشی! گفت: نه؛ حرکت دارد. گفتم: اگر حرکت می‌کند، سریع بزنش! موشک را زد و فریادش بلند شد که براوو! براوو! زدم! ناوچه را زدم و سه‌تکه‌اش کردم! گفتم براوو یعنی چه؟! بگو الله‌اکبر. خلبان با شوق‌وذوق پشت بی‌سیم فریاد زد: الله‌اکبر! الله‌اکبر!

آن‌قدر خوشحال و هیجان‌زده بود که حواسش پرت شد و موقع برگشتن به خط خودی، ارتفاع گرفت. بچه‌ها که دیدند؛ یک هلیکوپتر دارد از طرف خاک عراق می‌آید، گمان کردند پرنده دشمن است و آن را به دوشکا بستند.آقای علایی تماس گرفت و گفت: پاکیاری این چه مسخره‌بازی است که درآورده‌ای؟! گفتم: چه مسخره‌بازی‌ای؟ گفت: چرا یک هواپیمای خودی را توی خور عبدالله زدید؟! گفتم: ما ناوچه دشمن را زده‌ایم. گفت: نه الآن گزارش رسیده که یک هواپیما ساقط‌شده.

دیگر واقعاً اشکم درآمد. با خودم گفتم خدایا، این چه‌کاری بود که این دفعه به ما سپردند؟! یک هلیکوپتر که افتاد. یک هواپیمای خودمان را هم که زدیم. به‌شدت ناراحت بودم و رویم نمی‌شد به قرارگاه بروم. از ناراحتی بی‌سیم به کول، همین‌طور توی بیابان‌ها می‌گشتم. دوباره آقای علایی روی خط آمد و گفت: پاکیاری، حالا چرا نمی‌روی خلبان‌های هواپیما را که توی آب افتاده‌اند، نجات بدهی؟!

دوباره گفتم: برادر، ما ناوچه دشمن را زده‌ایم! گفت: قبول نمی‌کنی، خودت برو نگاه کن، دوتا سر روی آب پیداست. بچه‌ها خودشان توی خط رفته‌اند و دیده‌اند خلبان‌ها روی آب شناورند! من آن موقع، در فاصله یک کیلومتری آنجا بودم. دوربینم را درآوردم و آنجا را نگاه کردم. دیدم راست می‌گوید. دو تا سیاهی مثل سر آدم در آنجا پیدا بود. ناراحتی‌ام بیشتر شد.

سریع با خلبان هلی‌کوپتر ۲۱۴ تماس گرفتم. او را آوردم و دو تا سرسیاه را نشانش دادم و گفتم: برو آن‌ها را بیاور. او گفت: هلی‌کوپتر من مخصوص آب نیست و ممکن است توی آب بیفتم. بالاخره قبول کرد که بالای سر آن دو خلبان برود. رفت و زود برگشت. گفت: بابا این‌ها ایرانی نیستند! عراقی‌اند!

ما یک جنگنده عراقی را زده بودیم! هلی‌کوپتر ما رفته بود ناوچه عراقی را بزند؛ اما ناوچه آمده بود و موشک‌هایش را زده بود و رفته بود. خلبان هلی‌کوپتر یک جسم متحرک دیده بود و موشکش را زده بود. موشک به هواپیمای جنگنده عراقی که با ارتفاع پایین از خور عبدالله به سمت فاو می‌رفت تا خطوط ما ر ا بمباران کند، خورده بود.

این یک امداد غیبی بود که موشکی با برد پنج کیلومتر، یک جنگنده با سرعت هزار کیلومتر بر ساعت را بزند. خلبان عراقی بخت‌برگشته با سرعت زیاد رسیده بود و دقیقاً در برد موشک هلیکوپتر ما قرارگرفته بود. اگر موشک یک ثانیه زودتر یا دیرتر شلیک می‌شد، محال بود به هواپیمایی با این سرعت بخورد و منهدمش کند.

منبع:

علی عسگری، زهره، تاریخ شفاهی دفاع مقدس، روایت: محسن پاکیاری، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول ۱۴۰۱، صفحات ۱۳۲، ۱۳۵، ۱۳۶، ۱۳۷، ۱۳۸، ۱۳۹، ۱۴۰

 

نظر شما در این رابطه چیست
آخرین اخبار