این کارگردان جوان سینما در سی و سومین جشنواره فیلم فجر با فیلم «در دنیای تو ساعت چند است ؟» در بخش نگاه نو حضور پیدا کرده است؛ فیلمی که از جمله عاشقانه های سینمای ایران است و فضای متفاوتی از روابط انسان امروز را به تصویر می کشد. البته یزدانیان معتقد است این فیلم سینمایی برای او بیش از اینکه عاشقانه باشد به نوعی دعوت مخاطب به بردباری است.
صفی یزدانیان در گفتگو با خبرنگار مهر به برخی پرسشها درباره چند و چون این فیلم سینمایی پاسخ داد و از همکاری خود با زوج علی مصفا و لیلا حاتمی سخن گفت. با ما در این گفتگوی کوتاه همراه میشوید:
* «در دنیای تو ساعت چند است؟» چطور در رشت و حال و هوای ابری و بارانیاش شکل گرفت؟
- همیشه آرزو داشتم فیلمی با همین بازیگران در شهر رشت بسازم؛ فیلمی در فضای ابری که در تصاویرش زمین همیشه باران خورده باشد و موسیقیاش بعد از تماشایش هم در یاد بماند.
* و چقدر عاشقانه فیلمتان دلچسب است و جای آن در سینمای ما خالی بود.
- در مورد فیلمهای دیگر نمیدانم اما این فیلم خاص را میتوانم بگویم که بیش از آن که عاشقانه باشد برایم مثل یکجور دعوت به بردباری است و فراموش نکردن و به زبان میلان کوندرا شاید بشود گفت یکجور دعوت به «آهستگی».
* از دوستی شما با زوج حاتمی و مصفا آگاهی دارم. آیا این آشنایی و دوستی موجب انتخاب شدن این دو بازیگر برای حضور در فیلم شد؟
- این یک روال طبیعی است. زیاد موکول به تصمیم و اراده نیست. وقتی زنگ در خانه مادرتان را میزنید، انتظار دارید که مادرتان در را باز کند. چنین نقشهایی را حتی خیال هم نمیکردم که کسان دیگری زنده کنند.
*از زمانی که طرح ساخت این فیلم سنیمایی مطرح شد نام علی مصفا در کنار نام شما به عنوhن مشاور بود. نقش او به عنوان مشاور چطور بود و اساسا به مشاوره ایشان در طول فیلم قائل هستید؟
- کار علی مصفا در این فیلم برای من بیش از عنوانهای رایج است. این حضوری و کاری گستردهتر و نزدیکتر از آن بود که حالا به قول ادبیات روز بتواند «رسانهای» شود اما شاید این یکی را بشود گفت که به پیشنهاد او ما چند بار پیش از فیلمبرداری همه سرگروهها را جمع کردیم و سه یا چهار بار فیلمنامه را در این جلسات از اول تا آخر دوره کردیم با تمام جزییات.
همه درباره هر چیزی که شاید مستقیم ربطی به کار خودشان هم نداشت، نظر میدادند. این شد که وقتی به گیلان رفتیم و فیلمبرداری شروع شد همه میدانستند که فیلم قرار است چه فضایی داشته باشد، پسند من و دیگر دوستانم - که از خیلی پیش در جریان فیلمنامه بودند- چیست و قصه قرار است بر چه پایههایی استوار شود و پیش برود.
*موسیقی فیلم در عین دلنشین بودن با پلان به پلان فیلم همراه است. از ابتدا این حجم از موسیقی را می خواستید؟
- راستش نه، قرار نبود موسیقی چنین نقش محوری داشته باشد اما در سرم بود که حتما آوازهایی را که حالا هم در فیلم هست، اجرا کنیم. خودم موسیقی فیلمی که با شنیدنش، حتی سالها پس از تماشای آن، صحنههایش پیش چشمتان زنده شود بسیار دوست دارم. کریستف رضاعی چنین کاری کرد. اما شاید اگر درک درست او از این داستان، با طنزی نه چندان رو و با یکجور سرخوشی و پیچیدگی احساسات آدمهایش نبود، به این حجم از موسیقی راضی نبودم. حالا خودم در خیابان، موسیقی فیلم را زمزمه میکنم و آوازهای فیلم را میخوانم و یاد فیلمی میافتم که گاهی یادم میرود که ساخته کیست.
در مورد ترانهها هم بگویم که یکی از سطوح فیلم نگاه ایرانی به فرهنگ غرب است. پس، از خیلی زود به یاد ترانههایی بودم که سالها پیش در جمعی خصوصی با صدای آقای روزبه رخشا شنیده بودم. ترانههایی که ساختشان به سالها پیش برمیگردد، اما هرگز، دستکم تا آنجا که ما میدانیم، ضبط نشده بودند. حدود شصت سال پیش جهانگیر سرتیپپور از شخصیتهای سیاسی و فرهنگی گیلان، برای ترانههای غربی مشهور آن زمان شعر گیلکی مینوشته است. به لطف آقای رخشا و کریستف رضاعی این ترانهها که کاملا با فیلم همخوان هستند، برای این فیلم اجرا شد.
* حضور کریستف رضاعی آهنگساز این فیلم و بازی در نقش آنتوان از نکات بامزه فیلم بود آیا بازیگر شدن کریستف رضاعی از ابتدا مطرح بود.
- برای «موسیو لوگران» که از کتابهای درسی زبان فرانسه میآید و «آنتوان» یکی دیگر از شخصیتهای فرانسوی فیلم، حضور کریستف انتخابی طبیعی بود اما اعتراف میکنم که مطمئن نبودم پیشنهاد ما را بپذیرد که خوشبختانه لطف کرد و پیش از آن که کارش به عنوان خالق موسیقی فیلم قطعی شود، این حضور را پذیرفت.
* ساخت فیلم با دو ملیت ایران و فرانسه از جمله فضاهای بکر و دیده نشده در سینمای ایران است و به نوعی فیلم دو رگه است. چرا فرانسه را انتخاب کردید؟
- بله، فیلم دو رگه است اما هر دو رگهاش ایرانی است! ایرانیهایی با شخصیتهای فرهنگی متفاوت.
از مشروطه به بعد اگر انگلیس برای ایرانیها نماد قالبی «سیاستورزی» بوده، فرانسه طبق همان کلیشه (و این یکی مختص نگاه ایرانی هم نیست) جایگاه رمانتیسم بوده است. در این نگاه، فرانسوی کاری ندارد جز این که شعر بخواند و آکاردئون بزند و عاشق بشود و درباره ادبیات و هنر بحث کند! رعایت این کلیشه را در کار وودی آلن هم چند بار دیدهایم، مثلا در «همه میگویند دوستت دارم» یا اخیرا در «نیمهشب در پاریس».
ایرج رامین فر در طراحی فضا و لباسها، مدام روی مرز باریک حفظ این کلیشه و در عین حال خلق محیطی که هم از کدهای بومی، هم از سینمای ایران و هم از مثلا فیلمهای فرانسوی در آن نشانی باشد، راه رفت. به یک معنی، همان اتفاقی که در موسیقی میافتد در قابهای فیلم هم تکرار شده است.
*فیلمبرداری این فیلم سینمایی در شمال کشور و گشت و گذار گلی پس از سال ها در این فضا به شاعرانگی فیلم اضافه کرده است. اصولا چرا این خطه را برای روایت «در دنیای تو ساعت چند است ؟» انتخاب کردید؟
- جدا از این که رشت شهر مادری من است، پیش از این با فیلمبرداری دوستم همایون پایور (که تمام حس و تجربه سالیانش را به «در دنیای تو ساعت چند است؟» داد) چند فیلم در آنجا ساخته بودم. یک مستند درباره بازار ماهیفروشان رشت و گربههایش و نیز فیلم کوتاه «قایقهای من» که در آن علی مصفّا بازی میکند و صدای لیلا حاتمی را میشنویم. از یک نگاه دیگر، طبق چیزی که درباره سطحی از قصه گفتم، گیلان دروازه سفر نخستین دانشجوهای اعزامی از ایران به اروپا بوده است. حالا یکی در این فیلم از اروپا برگشته است و داستان به اختلاف ساعت در مبدا و مقصد این سفرها اشاره دارد. یکجور تلاش برای نزدیکتر کردن ساعتهایی که با هم نمیخوانند.