به گزارش ایران اکونومیست، این شاعر و منتقد ادبی در معرفی کتاب «متافیزیک شعر» نوشته است: «سهگانه «متافیزیک شعر»، اثر مهدی مظفری ساوجی، تاریخ تکوین و تکامل روح شعر است و جستوجوی «سرچشمههای روح» در شعر، از گیلگمش، تا امروز با استناد به منابع و مآخذ منتخب و معتبر. کتابی است که نگاهی هستیشناسانه به پدیده شعر دارد؛ هنری که از روزگار باستان تا امروز، همواره همدم انسان بوده است و منشأ طلوع و تبلور روحِ او. هنری که همیشه، در پشت کلمات چاپشده، بر فراز زبان حرکت کرده و در تمام تاریخ، بهتعبیری، موجد خط سوم و دوائر درک بوده است.
مهدی مظفری ساوجی، در این کتاب، بر آن بوده که نشان دهد انسان، چگونه به تعبیر هلدرلین، اقامتی شاعرانه در جهان دارد و چطور، به زعم هایدگر، شاعری، در زندگیِ ما فضای روشنی میآفریند که در پرتو آن، همهچیز تازه و متفاوت از آنچه پیشتر مینمود جلوهگر میشود. به همین دلیل، تا وقتی، بیانِ آدمی، پیوندش را با زبانِ هستی حفظ کند، لحظه به لحظه نو میشود و هستی، پابهپای این آشکارگی، بر او گشوده. مظفری ساوجی، در جستوجوی ریشههای این بینش، در ادبیات فارسی به دیوان کبیر میرسد و با استناد به این ابیات از مولوی:
نو ز کجا میرسد؟ کهنه کجا میرود؟
گرنه ورای نظر، عالَم بیمنتهاست
عالَم چون آبِ جوست، بسته نماید ولیک
میرود و میرسد، نو نو این از کجاست؟
نتیجه میگیرد که این اندیشه، از یونان باستان و به شکل مشخص از سقراط آب میخورد که البته، باز به زعم مظفری این بینش، ریشهای عمیقتر دارد که اگر در جستوجوی آبشخور اصلی آن برآییم، به هراکلیتوس، از فیلسوفان پیشاسقراطی میرسیم. هراکلیتوس میگفت: «ما نمیتوانیم دوبار در یک رودخانه فروبرویم، زیرا آب رودخانه، هر دَم، آبی تازه است.»
از جمله دریافتهای قابل تأمل مؤلف این کتاب، نگاه متفاوتی است که به «فلسفه» و «شعر» دارد. نگاهی که اگرچه در مواجهه اول، سهل مینماید، اما عمیقاً، ممتنع است. مظفری مینویسد: «شعر و فلسفه، از آنجا که هر دو مبتنی بر خلق جدید و خرق عادتاند، ما را به وجه یا وجوهی مشترک رهنمون میشوند. به عبارتی، زبانی که این دو برای بیان خویش برمیگزینند، از جنس زبان رایج و روزمره نیست که حوایج عرفی و عادی را برطرف کند. اگرچه اجزا و عناصر کشف و شهود هرکدام، در ادراک و انعکاس جهان، مغایر و مباین با دیگری است؛ شعر متکی بر تخیّل خلاق است و فلسفه، مبتنی بر تعقّل خلاق.»
مؤلف در آغازین سطرهای کتاب خود به رابطه میان ادبیات و فلسفه که پیوندهایی ناگسستنی با هم دارند اشاره میکند و فیلسوفان را شاعران شکستخوردهای میداند که پس از ناکامی در آفرینش هنری، به صورتبندی استدلالی اندیشههای خود پرداختهاند؛ اندیشههایی که حامل نوعی شهود هنری بودهاند. ساوجی در ادامه به مهمترین کتاب ویتگنشتاین، یعنی تراکتاتوس اشاره میکند و مینویسد: «بسیاری، تراکتاتوس را به عنوان یکی از مهمترین کتابهای فلسفی قرن بیستم و تنها کتاب منتشرشده در زمان حیات ویتگنشتاین، در شمار کاملترین کتابهای شعر مدرن، در ردیف کارهای ریلکه و پل سلان قلمداد کردهاند که ابیات آن نه با وزن و قافیه که با منطق نوشته شده است. کتابی که از حیث شکل و محتوا، هدف و بیان، شعر غنایی است. کتابی با برنامهای اقلیدسی که مثل شعر هرمسی خوانده میشود و در آن، منطق و فلسفه، در قالب انتزاعیاتی شفاف، مانند بلور، به مرزهای عروض رسانده شده است. جالب آنکه ویتگنشتاین، خود، نسبت و تناسب فلسفه و شعر را نزدیکتر از آن میدید که بتوان آنها را از هم تفکیک کرد، تا آنجا که بهصراحت، در کتاب فرهنگ و ارزش، که پس از درگذشتش منتشر شد، بر این نکته تأکید میورزد که فلسفه را مُجازیم فقط بسراییم.»
دوست دارم این یادداشت کوتاه را با پیشانینوشت نخستین فصل سطرهای متافیزیک شعر به پایان ببرم؛ آنجا که مؤلف، از قول افلاطون، به «طبیعتِ تن» در مقابل «طبیعت روح» اشاره میکند و به نقل از رسالۀ فایدروس، مینویسد: «در هنر پزشکی باید طبیعتِ تن را بشناسی و در هنر سخنوری، طبیعت روح را.» این سخن افلاطون در حقیقت، از مهمترین راههای وصول به شعر است که اعتبار خود را همچنان پس از قرنها حفظ کرده است.