در آخرین روزهای سال ۱۳۸۱ که همزمان با ایام سوگواری ماه محرم و صفر بود، خبرنگاران ایران اکونومیست، مریم رضازاده و علیرضا بهرامی، پای صحبت تعزیهخوانی نشستند که به دوران طلایی تعزیه تعلق داشت، مردی که در داخل کشور، «معینالبکا»ی تهران نام گرفته بود و پیتر بروک ـ هنرمند سرشناس تئاتر بریتانیا ـ هم هنرش را ستوده بود.
همزمان با روز تاسوعا، یادی از او میکنیم که عاشق امام حسین بود و دوستدار تعزیه و حالا نزدیک ۱۹ سال از درگذشتش میگذرد. آنچه پیشرو دارید، بازنشر سخنان زندهیاد هاشم فیاض است.
«سال ۱۲۹۵ در یکی از محلههای قدیمی تهران به دنیا آمدم. ما نذرمان تعزیه بود، چون قبل از من خدا یک دختر به پدر و مادرم داده بود و ما ۹ سال با هم فرق داشتیم. همین باعث شد تا با تولد من، پدرم که آن موقع سرهنگ و اولین پلیس شهربانی بود، نذر کند و مرا در ماههای محرم به تعزیه بیاورد.
خانهی ما در «جلیلآباد» که آن زمان، یکی از قسمتهای مهم تهران بود، قرار داشت. من هم در تکیه «قرخونه» در همان محله سنگلج به دنیا آمدم. ماه محرم که میشد با بچهها لباس میپوشیدیم و به تکیه دولت میرفتیم. کم کم بزرگ هم که شدیم عشق امام حسین (ع) ما را ول نکرد و تا امروز ۸۱ سال است که برای امام حسین (ع) تعزیهخوانی میکنم.
تهران یک میلیون جمعیت داشت و صدها تکیه
آن زمان رادیو و تلویزیون نبود و مردم به همین تعزیه و روحوضی و خیمه شببازی دلخوش بودند. آن زمان تعزیه قرب و منزلت داشت و با خون مردم آغشته بود، چون همه آن را میخواستند. در آن زمان در تهران یک میلیون جمعیت و صدها تکیه وجود داشت و هر محلی هم تکیه مخصوص خودش را داشت، اما امروز یک تکیه هم برای تعزیه نداریم.
حالا تعزیهخوانها یک تکه کرباس میپوشند و اجرا میکنند
همه چیز تعزیه باارزش بود، سپرهای قدیمی همگی زرکوب بودند و لباسها تمام دستدوز که هر کدام امروز چند میلیون ارزش دارند ولی حالا تعزیهخوانها یک تکه کرباس میپوشند و تعزیه اجرا میکنند. آن زمان تمام زرگرها، زره و نیزه و از این دست لوازم درست میکردند، اما الان از صبح تا شب یک زره درست میکنند، چون کسی به آن بها نمیدهد.
یک تعزیهخوان اول باید تعزیهدان باشد و بعد کار کند. تمام آنهایی هم که امروز تعزیه را خوب میخوانند، زیر دست ما بودهاند. اما چون کاری ندارند، به ناچار خود را فروختهاند.
«قمرالملوک وزیری» علاقه خاصی به موسیقی تعزیه داشت
قدیم از چند روز قبل از محرم و صفر میآمدند و برای چندین جا پول پیش میدادند، اما حالا تعزیهخوانها برای ده روز خواندن سیصد - چهارصد (هزار) تومان میگیرند و کارهایی انجام میدهند که اصلا تعزیه نیست. اما از نظر من کار آنها غلط است، چون تعزیه سفرهای دارد که خاص خودش است و موسیقی، خطاطی، مجسمهسازی و ... همگی در آن جایگاه ویژهای دارند. مثلا اگر موسیقی تعزیه نبود، شاید موسیقی ایرانی کاملا از بین رفته بود، چون موسیقی دست تعزیهخوانها است. آن زمان «بنان» با من طفلان مسلم میخواند و «قمرالملوک وزیری» علاقه خاصی به موسیقی تعزیه داشت. اما الان تعزیه خوانها هیچ کدام موسیقی ندارند و اصلا معلوم نیست چه میخوانند؟ آن زمان مردم میدانستند که «علی اکبر» باید چهارگاه و «حر» باید نوا بخواند، یعنی تمام آن آوازها روی ذهن آنها ضبط شده بود، اما حالا هر کسی هر چی بلد است میخواند، در حالی که آن زمان هر کسی نسخهی مربوط به خودش را میخواند و اجرا میکرد، مثلا یک نفر بود که ما به او « ابرام سیا» میگفتیم و در تعزیههای ما همیشه «غلام ترک» بود. کل محرم و صفر همین نسخه را اجرا میکرد. یا مثلا «حاجی باریکالله» همیشه «حر» میخواند. اما امروز یک نفر همه چیز میخواند.
از تکیه دولت همه چیز را یاد گرفتم
وقتی مرا برای داوری جشنوارههای تعزیهخوانی میبرند، به همه آنها صفر میدهم چون آنها کار تعزیه را خراب کردهاند. باید بروند و اصل آن را یاد بگیرند. یعنی باید اصل هر چیز را از مهندس آن پرسید. بعضیها که میآیند و از من سوال میکنند، تازه میفهمند که تمام آنچه نوشتهاند و تا امروز اجرا کردهاند، اشتباه بوده ولی از طرفی اینها تقصیری هم ندارند چون من از تکیه دولت همه چیز را یاد گرفتم و اینها از خودشان. از نسل من هم، همه مردهاند و فقط من یکی ماندهام.
نسخههایی که برای حتی تعزیهخوانان و بانیان غریب است
فیاض با اشاره به نسخههای متعددی که از انواع مجالس تعزیهخوانی دارد، گفت: در حدود ۱۲۰۰ مجلس تعزیه داریم که من توانستم فقط ۳۰۰ مجلس را جمعآوری کنم و وقتی آنها را در جشنوارهها میخوانم، همه تعجب میکنند ولی امروز تعزیهخوانها با این نسخهها نمیتوانند کار کنند چون از دست آنها بر نمیآید. آنها فقط ۱۰ تا تعزیه مثل حضرت عباس، علی اصغر، مسلم و حر (علیهمالسلام) را بلد هستند که مخصوص ماه محرم است، اما از تعزیههای تاریخی چیزی نمیدانند. سال پیش «حر» را میخواندند و امسال هم آن را تکرار میکنند. خودم چندین دست کلاه، دیو و جن و لباسهای آنها را دارم و همه آنها را به دیوار آویزان کردهام که سالی به دوازده ماه خاک میخورند. قدیم وقتی که تعزیه «بلقیس سلیمان» را میخواندم، تمام آنها استفاده میشد، اما الان دیگر نه تعزیهخوانها میتوانند این تعزیهها را اجرا کنند و نه بانیان تعزیه میدانند که این تعزیهها وجود دارد.
گنجی که باید از زیر خاک بیرون کشید
امروزه تعزیهخوانها، کلاه خود را به هوا میاندازند و فکر میکنند این تعزیه است، در حالی که تاآرت (تئاتر) را با تعزیه مخلوط کردهاند و درست مثل آش رشتهای شده که به جای کشک و سرکه، رب انار در آن ریختهاند. حتا امروز اکثر تاآرتیها (تئاتریها) تعزیهخوان شدهاند. ولی من در این هشتاد سال هنوز سیاه نشدهام و البته در مصاحبهای که با آنها داشتم، گفتم که کار شما در برابر هنر تعزیه صفر است. چون شما برای یک تاآرت (تئاتر)، یک ماه تمرین میکنید و یک ماه هم آن را اجرا میکنید، در حالی که تعزیهخوان امشب یک تعزیه میخواند و فردا تعزیه دیگری و در نهایت در کل ماه، سی تعزیه متفاوت اجرا میکند چون تعزیه هنری است که تمرین و اجرا را با هم دارد.
مثلا آن زمان معینالبکاء چون همه چیز را میدانست، وسط میایستاد و به تعزیهخوانها میگفت که چه کاری انجام دهند، اما امروز این کار شدنی نیست. مثلا وقتی من وسط میایستم، مردم همه فریاد میزنند که «آقا برو کنار دوربین فیلمبرداری میکند» یا مثلا میکروفن درست کردهاند و کسی که میخواهد جنگ کند، باید این میکروفون را با آن سیم بلندش با خودش ببرد، آن وقت این سیم به دور پای او میپیچد و یکی باید آن را باز کند. در حالی که آن زمان نه میکروفون بود و نه دوربین فیلمبرداری. آن زمان با وجود جمعیت زیاد، ما با همان صدای خودمان میخواندیم. به همین خاطر تعزیهخوانی کار سخت و پر هزینهای است. در واقع تعزیه مثل گنجی زیر خاک است که باید درش آورد و از آن استفاده کرد، چون همه چیز از موسیقی، خنده، گریه، سوگواری و شادی در آن وجود دارد.
روزهای پر شکوه تکیه دولت
آن زمان همه چیز تکیه دولت اول بود. جمعیت از صبح میآمد و یک کوزه آب و یک سفره نان کنارش میگذاشت و تا عصر مینشست که تعزیه شروع شود. آن وقت برق هم نبود و همین مردم صدها هزار شمع روشن میکردند و تکیه روشن میشد. این برنامه ادامه داشت تا زمان رضاخان (رضا پهلوی) که همه چیز را جمع کردند و مرا هم آن زمان «عربشاهی» و «تیمسار مختاری» هفت روز حبس کردند تا دوباره زمان محمدرضا همه چیز تا مدتی آزاد شد. البته در دورهی پسر هم بعد از مدتی کار ما را تعطیل کردند که من در پی آن، مغازهی الکتریکی باز کردم.
معینالبکاء کجا و ما کجا؟
آب وضوی «معینالبکا» را میبردند و مریض را شفا میدادند. یک روز که قرار بود مجلس «جرجیس سلیمون» را بخواند، چون مجسمه علی اصغر (ع) را جا گذاشته بود، بچه کوچکی را از زنی میگیرد و در لباس و پوشال میکند، شمرخوان هم آن زمان «شیخ حسن شمر» بود، موقعی که ابن سعد دستور میدهد تا علی اصغر را از پشت خیمهها پیدا کنند، شمرخوان شروع به فرو کردن نوک نیزه به زمین میکند، آن زمان هم نیزهها خیلی تیز بود. اما شمرخوان نمیدانست که علی اصغر (ع) آن روز مجسمه نیست، پس نیزه را فرو میکند و بچه شروع به گریه میکند، مادر بچه هم شیون راه میاندازد، اما معین البکاء میگوید که تعزیه امام حسین (ع) را به هم نزنید. وقتی هم بچه را برداشتند، دیدند که طوری نشده است. چند وقت پیش پلاکاردی درست کردند و گفتند: «استاد هاشم فیاض، معینالبکای تهران» همان موقع گفتم جلوی این کار را بگیرید، چون معینالبکاء کجا و ما کجا؟
همه چیز امام حسین (ع) اعجاز است. من به عشق حسین (ع) تا آخر عمر همین طور ادامه میدهم ولی واقعا حیف است که به این هنر بها نمیدهند و اگر قدر آن را بدانند، همه مردم به آن افتخار میکنند. هر چند که امروز کمتر کسی میداند که تعزیه به واقع چیست. من هم هر کاری که بتوانم برای این جوانان میکنم و هر چه که بلد باشم به آنها میآموزم.»