سعید زارعی برادر «شهیدان جواد و احمد زارعی» در گفتوگو با ایران اکونومیست پیرامون نحوه شهادت و بخشهایی از زندگی برادران شهیدش روایت میکند: براردم آقا جواد زارعی سال ۱۳۴۵ به دنیا آمد و هنگامی که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد به عنوان بسیجی راهی جبهه شد. او در منطقه سرپل ذهاب فعالیت خود را به عنوان یک رزمنده عادی آغاز کرد و رفته رفته معاون گردان و فرمانده گردان شد.
آقا جواد برای انجام مأموریت شناسایی به یکی از مناطق رفته بود که خودرو آنها روی مین میرود و یک پا و یک دستش قطع میشود و بر اثر شدت جراحت سال ۱۳۶۱ به درجه شهادت میرسد. او یک ماه قبل از شهادتش برای مرخصی به تهران آمده بود. والدینم بر اصل ازدواج اصرار داشتند و به آقا جواد گفته بودند این بار که از منطقه به خانه بازگشتی هر خانواده یا دخترخانمی که خودت در نظر داری به ما معرفی کن تا برای امر خیر و خواستگاری اقدام کنیم.
او حجب و حیایی بسیاری داشت و خجالت میکشید موضوع را بگوید. تا اینکه پیشنهاد داد به خواستگاری خواهر یکی از دوستانش بروند. خانواده همراه با بستگان برای خواستگاری رفتند. باجناق آقا جواد معمم بود و وقتی موضوع خواستگاری را متوجه شد بلافصله خطبه عقد را خواند. یعنی فاصله میان خواستگاری و محرمیت با همسرش ۲۴ ساعت بود.
آقا جواد پس از این محرمیت، ۲۴ ساعت دیگر درتهران ماند و ماه عسل عقدش زیارت شاهعبدالعظیم به همراه همسرش بود. همین که از زیارت بازگشت به جبهه رفت و ۲۰ روز بعد خبر شهادتش را به ما دادند.
یک سال از شهادت جواد گذشته بود که برادر دومم یعنی احمد آقا که پاسدار بود و به عنوان فرمانده پرسنلی - اجرایی ستاد نیروی زمینی سپاه فعالیت میکرد به جبهه اعزم شد و در مسیر اهواز- اندیمشک به دلیل اینکه شاهرگش را زدند به شهادت رسید.
احمد فعالیتهای انقلابی بسیاری همراه با جواد داشت. آنها در تظاهرات علیه شاه حضور داشتند و اعلامیههای امام را در میان مردم توزیع میکردند. یک بار به خانه بازگشتند و متوجه شدیم لباس هردو آنها خونی است. متعجب بودیم که گفتند در تدفین و غسل دادن پیکر شهدای انقلاب به کارکنان بهشت زهرا(س) کمک کردهاند.
همچنین احمد با هزینه شخصی خودش اتوبوس کرایه میکرد و مردم محل را از مسجد پورجواد در محله خزانه بخارایی برای دعای کمیل به مهدیه میآورد. او در صنف جامعه مداحان بود.
برادران من نسبت به انقلاب و اهداف آن و امام پایبند بودند. همواره به رعایت این اصول توصیه داشتند. همچنین نسبت به مسأله حلال و حرام حساس بودند. یادم میآید که احمد آقا دورهای در ستاد بسیج اصناف و اقتصاد بود. مادر من به احمد آقا گفت که شما حواله یک ماشین لباسشویی به من بدهید تا زمستان و تابستان در پشت بام لباس بشویم. برادر به مادرم گفت: «دستتان و مچتان همچنان کار میکند و افراد مستحقتری هستند بنابراین هنوز به شما نوبت نخواهد رسید.» رعایت بیتالمال را در عمل اجرا میکردند.
احمد هم مجرد بود. وقتی سال آقا جواد پایان یافت، خانواده پیشنهاد دادند که ازدواج کند. احمد آقا گفت حالا که ما یک اسم روی دختر خانمی گذاشتهایم بیاییم همین خانم را به عقد من در بیاورید. خوشبختانه خانواده دختر خانم موافقت کردند و مراسم عقد و عروسی انجام شد. برادرم سال ۱۳۶۵ به شهادت رسید و حاصل ازدواجش سه دختر شد. خدا را شکر آنها هم در مسیر شهدا هستند و چادر حضرت زهرا (س) را هنوز بر سر دارند.