به گزارش ایران اکونومیست؛ آنا نعمتی، سینما را با ملاقلیپور شناخته است و خودش میگوید فعالیت سینماییاش را مدیون این کارگردان است. در آستانه دهمین سالگرد درگذشت رسول ملاقلیپور (16 اسفند)، آنا نعمتی از اولین تجربه سینماییاش با این کارگردان گفت. او همچنین ویژگیهای شخصیتی این کارگردان را توصیف کرد.
اولین فعالیت سینمایی شما با بازی در فیلم زنده یاد ملاقلیپور رقم خورد، درست است؟
بله، هم اولین کار سینمایی من بود، هم اولین همکاریام با مرحوم ملاقلیپور و هم بهترین تجربه سینمایی عمرم بود. شاید تعجبآور باشد اگر کسی بگوید اولین کار سینماییاش بهترین تجربهاش بوده است اما برای من واقعا «هیوا» بهترین تجربه سینماییام است. در فضای سینمایی آن روز و با وجود مدیران آن روزگار که اصلا سینما حال خوبی نداشت، من با رسول ملاقلیپور آشنا شدم و در فیلمی بازی کردم که شرافت و احساس داشت و مملو بود از فکر عمیقی که از ملاقلیپور سرچشمه میگرفت.
چطور با او آشنا شدید؟
من آن موقع در کلاسهای مرحوم سمندریان درس بازیگری میخواندم، فکر میکنم سال سوم بودم. آقای شاهین باباپور من را برای فیلم از آن کلاس انتخاب کرد، بعد رفتم پیش آقای آتیلا پسیانی ایشان تست بازیگری گرفت و من را برای نقش گلشن در فیلم «هیوا» انتخاب کردند. بعد هم که با خود مرحوم ملاقلیپور آشنا شدم و کار را شروع کردیم.
از خلقیات مرحوم ملاقلیپور میتوانید بگویید؟
حقیقتش آن ابتدا که من برای بازی در فیلم «هیوا» انتخاب شدم، چند نفر از بچههای سینمایی گفتند ملاقلیپور بداخلاق است، حواست را جمع کن! من هم خودم را برای مواجهه با همچنین فردی آماده کرده بودم، از طرفی این اولین تجربه کاری من بود و ترس اینکه نتوانم از عهده کار خوب بر بیایم را هم داشتم اما اصلا بداخلاقی را از مرحوم ملاقلیپور ندیدم. اتفاقا انسان بسیار لطیفی بود، اگرچه در کار جدی بود و این هم جزیی از اخلاق حرفهایاش بود که من میپسندیدم. من برای اینکه با فضای سینما بیشتر آشنا بشوم و «هیوا» بتواند تجربه بیشتری از یک نقش به من بدهد، هر روز با همان ماشینی که مرحوم ملاقلیپور و آقای پسیانی به شهرک سینمایی دفاع مقدس میرفتند، راهی آنجا میشدم. حتی در روزهایی که من زمان بازی نداشتم، در این مسیر و درآنجا خیلی چیزهای از این شخصیتها آموختم و آنجا نیز بزرگواری مثل گلچهره سجادیه حضور داشت که آنقدر برایم عزیز شد و آنقدر خوب بود که تبدیل شد به نماد سینمایی من.
پس از آن عصبانیتی که میگفتند خبری نبود؟
نمیتوانم بگویم نبود، اما عصبانیتی نبود که نکوهیده باشد، ایشان فقط کار را جدی میگرفتند و این هم البته به تیم کمک میکرد و کار بهتر انجام میشد. البته یادم هست که ایشان یک بار به حالت عصبانی، واقعا عصبانی با یکی از عوامل برخورد کرد. آن هم دلیل داشت، چون این فرد در یک بیاحتیاطی داشت میرفت زیر چرخ تانک و مرحوم ملاقلیپور جوری تشر زد که همه بفهمند ما در یک محیط جنگی داریم کار میکنیم که خطراتش به مراتب بیشتر از حالت عادی است.
شما اولین بار بود که در سینما حضور پیدا میکردید. آیا مرحوم ملاقلیپور در اینکه راحتتر بتوانید کار کنید، موثر بود؟
البته، من همان ابتدا گفتم که استرس داشتم و از طرفی شنیده بودم که ملاقلیپور آدمی عصبانی است اما از همان روز اول «هیوا» برای من یک کلاس درس شد. مرحوم ملاقلیپور خیلی تلاش کرد که من هیچ استرسی نداشته باشم، یک سری از آنچه که نقش گلشن بایستی داشته باشد و من به مرور باید آنها را با تجربه کسب میکردم، ایشان همان ابتدا برایم موشکافی کرد و همین باعث شد که بتوانم راحتتر و بدون استرسی کار را به انجام برسانم.
میگویند رسول ملاقلیپور اگرچه در سینمای دفاع مقدس کار میکرد اما فیلمهایش سرشار از عشق و احساس است. برای شما واقعا اینطور بود؟
دقیقا همین طور است. عرصه سینمای دفاع مقدس و اساسا سینمای جنگ یک خشکی خاص خودش را دارد اما شما همین «هیوا» را نگاه کنید؛ تمامش عشق و احساس است و شاید این را باید بهواسطه شاخصه اخلاقی خود ملاقلیپور دانست. یکی از ویژگیهای اخلاقی مرحوم ملاقلیپور هم که در رفتارهایش متجلی بود، همین عشق، محبت و انسانیتی بود که در وجود ایشان بود و تلاش داشت این را در فیلم پیاده کند. یادم هست که همان روز اول کاری فیلم «هیوا» ایشان به همه گفتند که ما باید در این فیلم عشق را متجلی کنیم و اساسا اگر عشق وجود نداشت، کسی به سمت دفاع مقدس نمیرفت. گفت شما باید بدانید که کسانی که برای دفاع از دین، ناموس و وطنشان به میدان جنگ سخت رفتند عاشقترین آدمها هستند و به نظر خود من هم همین طور است. اگر عشق به وطن، عشق به همنوع و هموطن، عشق به دین نباشد، اگر اعتقاد قلبی و ایمان واقعی نباشد کسی حاضر نیست جانش را در برابر گلوله قرار دهد. همین امروز این مدافعان حرمی که سینه سپر میکنند برای حفظ امنیت ما قطعا عاشق هستند. غیر از عشق نیست و ملاقلیپور هم البته خودش عاشق بود. خودش از روز اول در دفاع مقدس بود و وقتی میگفت فلان اتفاق در فیلم بیفتد خودش آن اتفاق را از نزدیک درک کرده بود و این باعث میشد فیلم از درون یک کشش داشته باشد. این نگاه عاشقانه در همه فیلمهای مرحوم ملاقلیپور بود؛ در «سفر به چزابه»، در «میم مثل مادر»، در «خسوف» و در همه اینها عشق یک شاخصه بود که به نحوی از طریقی متبلور میشد و اتفاقا همه کسانی هم که با ایشان کار میکردند هم در دراماتیک کردن قصه هنرمند بودند.
بعد از «هیوا» تجربه کاری دیگری با مرحوم ملاقلیپور نداشتید.
من یکی از حسرتهایم این بود که دیگر فرصتی نشد که با ایشان همکاری کنم. سال بعد از «هیوا»، ایشان نسل سوخته را میخواستند شروع کنند که اتفاقا به من پیشنهاد بازی در آن را دادند اما من درگیر بازی در فیلم «دلباخته» بودم و فرصت همکاری دوباره پیش نیامد و بعد هم که ایشان خیلی زود از این دنیا رفتند و یکی از حسرتهایم این شد که «هیوا» تنها کار مشترکم با ایشان بود.