«پروژه تاریخ شفاهی روزنامهنگاری و رسانه ایران» این بار سراغ دکتر محمد مهدی فرقانی رفته است. استاد بازنشسته گزارش نویسی «دانشکده علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی» و نویسنده کتاب «گزارش نویسی، چشم عقاب روزنامه نگاری».
طبق گفته فرقانی، عشق شدیدش به روزنامه خواندن در دوران کودکی و نوجوانی، سرنوشت شغلی و علمی او را رقم زد.
۲۵ سال فعالیت در روزنامه کیهان که بخش قابل توجهی از آن به دبیری سرویس گزارش گذشت از او گزارشگری توانمند ساخت. عضویت در شورای سردبیری همین روزنامه، فرقانی را با چم و خمهای سردبیری و حضور در شورای تیتر و با بازی با تیترهای اصلی روزنامه آشنا و در آن ماهر ساخت.
فرقانی به تدریس در رشته روزنامه نگاری دانشکده علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی هم پرداخت و به دانشجویان، دروسی از جمله گزارش نویسی را ارائه کرد. او به مدت ۴ سال نیز مدیر مسئول «فصلنامه تخصصی رسانه» بود.
گفت وگو با آقای فرقانی در استودیوی ایران اکونومیست انجام شد و یک ساعت و نیم طول کشید. بخش نخست این مصاحبه به چگونگی علاقهمند شدن ایشان به حرفه روزنامه نگاری و ورود به دانشگاه و روزنامه کیهان اختصاص دارد.
ایران اکونومیست: آقای دکتر فرقانی، شما از جمله استادان علوم ارتباطات هستند که علاوه بر تحصیلات آکادمیک در رشته روزنامه نگاری، مهارتهای این شغل را در محیطهای حرفهای نیز آموختهاید. برای ورود به بحث بفرمایید کجا و چه سالی به دنیا آمدید؟
فرقانی: من متولد ۲۱ بهمن ۱۳۳۱ در شهر یزد هستم.
شغل پدر و مادرتان چه بود؟
مادرم طبق روال همه زنان آن وقت، خانهدار و پدرم هم رئیس دفتر دادگستری یزد بود.
چند برادر و خواهر بودید؟
سه برادر و دو خواهر.
در خانوادهتان کسی اهل مطالعه روزنامه و مجله بود؟
خدا همه رفتگان را رحمت کند، پدرم به شدت اهل مطالعه بود. یادم میآید آن موقع که بچه بودم، ایشان مشترک روزنامه اطلاعات بود. نماینده اطلاعات در یزد، دوچرخهای داشت که عقب آن خورجینی بود. هر روز که روزنامه از تهران میرسید روزنامهها را داخل خورجینش میگذاشت و در خانه مشترکان میآورد. برای پدرم هم هر روز روزنامه اطلاعات را میآورد. جالب این که وقتی روزنامه میآمد، پدرم برای این که از سر و صدا و هیاهوی بچهها دور باشد با روزنامه به اتاق میرفت و مطالب مهم خبری و سیاسی آن را میخواند و سپس از اتاق بیرون میآمد. بعد از آن بود که مطالعه روزنامه برای ما هم آزاد بود و ما به آن دسترسی داشتیم.
پدرم کتابخانه شخصی کوچکی هم داشت که دیوان شعرا و کتب تاریخی و کتابهایی از این دست در آن بود. ایشان مدام آنها را مطالعه میکرد. پدر این کتابها را شبها در جمع خانوادگی با صدای بلند میخواند و ما گوش میکردیم. روزنامهها را هم کسی دور نمیریخت و در یک جعبه چوبی جمع میکردیم. سالها بعد که چند جعبه روزنامه جمع شده بود، من آنها را ورق میزدم و به خصوص پاورقیهایش که دیگر خیلی کهنه شده بود را میخواندم. من عاشق روزنامه بودم. حتی تکههای روزنامه را اگر دستم میرسید، مطالعه میکردم.
آن موقع پول تو جیبی مختصری داشتیم که معمولا بچههای هم سن و سالم خرج خرید تنقلات و شکلات میکردند ولی من آن را جمع میکردم تا ۵ ریال شود و هر هفته بتوانم مجله «جوانان امروز» را که فکر کنم «موسسه اطلاعات» منتشر میکرد، بخرم و بخوانم. تک تک مطالب آن را تا آخر میخواندم. حتی جدولش را هم حل میکردم و جوابش را به تهران پست میکردم. یکبار برنده شدم و کتاب «وداع با اسلحه» ارنست همینگوی به عنوان جایزه برایم آمد. گرچه سنم برای خواندن این کتاب کم بود ولی مدتها مشغول خواندن آن بودم. واقعا برایم جالب و لذتبخش بود.
برای همین به تحصیل در رشته روزنامه نگاری پرداختید؟
کاملا همین طور است. من در رشته حقوق دانشگاه ملی (شهید بهشتی فعلی) هم قبول شده بودم. اما یک روز آگهی پذیرش دانشجو در دانشکده علوم ارتباطات را در روزنامه اطلاعاتی که برای پدرم میآمد، دیدم. آن موقع عنوان رشته، روزنامه نگاری نبود بلکه «مطبوعات، رادیو و تلویزیون» بود. انگار گمشده خود را پیدا کرده بودم. آرزویم فقط این بود که بتوانم در این رشته قبول شوم. ثبت نام کردم و به تهران آمدم و امتحان دادم. یادم است نفر دوم پذیرفته شدگان آن سال، یعنی سال ۱۳۵۰ شدم. وقتی نتیجه آزمون و اسامی قبول شدگان را در روزنامه اعلام کردند انگار بال پرواز به من داده بودند. احساس عشق و علاقه خاصی به این رشته میکردم و فکر میکردم افرادی که در مطبوعات، رادیو و تلویزیون کار میکنند آدمهای عادی و زمینی نیستند. واقعا این طور فکر میکردم. با خود میگفتم آیا میشود روزی پایم به روزنامه یا مجلهای باز شود؟ خوشبختانه بعدا این اتفاق افتاد که اگر لازم بود و خواستید، توضیح خواهم داد.
بفرمایید.
من دو برابر ظرفیت قبول شدم. سپس مصاحبه کردند تا ببینند چه کسانی از بین قبول شدگان، به قول معروف آن «جنم» روزنامه نگاری را دارد. یادم است دکتر صدرالدین الهی که خدا رحمتش کند مدیر گروه روزنامه نگاری دانشکده بود. ما یکی یکی برای مصاحبه میرفتیم. یکی دو نفر دیگر هم با دکتر الهی بودند. دکتر الهی روزنامه نگار برجستهای بود و خیلی خوب استعدادها را تشخیص میداد. ایشان مصاحبه میکرد و میپرسید چرا به این رشته آمدهای؟ سابقه و علاقهات چیست؟ و از این قبیل پرسشها. و از پاسخها ارزیابی میکرد که آیا این شخص «جنم» روزنامه نگاری را دارد یا خیر و در آینده قرار است روزنامه نگار شود یا خیر؟
خوشبختانه اسم من به عنوان پذیرفته شدگان نهایی اعلام شد و شروع به تحصیل کردم. اساتید آنجا چهرههای آشنایی بودند. مثلا دو سه نفر از مفسران سیاسی رادیو از جمله تورج فرازمند جزو استادان ما بودند. بهترین اساتید آن موقع را از دانشگاههای مختلف دستچین و دعوت کرده بودند تا بیایند و به ما درس دهند. مثلا اصول علم سیاست را دکتر عبدالحمید ابوالحمد و اقتصاد را دکتر منوچهر فرهنگ تدریس میکرد. دروس روزنامه نگاری از جمله مصاحبه و گزارش را خود آقای صدرالدین الهی درس می داد. ایشان نمونههای کار خود را اغلب تکثیر و در کلاس توزیع میکرد که از نظر حرفهای کارهای بسیار برجستهای از نظر جذابیت نثر و شیوه نگارش و نوع نگاه و رویکرد به موضوعات مختلف بود. مرحوم دکتر کاظم معتمدنژاد هم اصول خبرنویسی و غیره را تدریس میکرد. ایشان آن زمان معاون آموزشی دانشکده بود.
از چه زمانی همکاریتان با رسانههای حرفهای شروع شد؟
اواخر ترم اول سال دوم دانشگاه بود که اعلام کردند روزنامه کیهان از دانشکده خواسته است ۱۰ گروه سه تا پنج نفره تشکیل دهد و هر کدام از این گروهها را به روستاها و شهرهای مختلف اعزام کند تا گزارش تهیه کنند.
من هم به اتفاق یکی از این گروهها به روستاهای جنوب استان خراسان رفتیم. اوایل بهمن ماه بود و برف شدیدی آمده بود. ما در برخی از روستاها تا زانو در برف فرو میرفتیم تا به روستاییان سر بزنیم و ببینیم چه کمبودها و مشکلاتی دارند. گزارشی نوشتیم و آوردیم که بلافاصله در صفحه ۵ روزنامه کیهان منتشر شد تحت عنوان: دانشجویان جوان به روستا رفتند.
این برای ما انفجار خوشحالی بود. این که گزارش دانشجوی اوایل سال دوم، در صفحه ۵ روزنامه کیهان که صفحه اول لایی آن بود چاپ شود، واقعا خوشحال و امیدوار کننده بود.
عید همان سال دوباره ماموریت پیدا کردیم به آبادان، خرمشهر و جزیره خارک برویم چرا که در جزیره خارک از انگلیسیها خلع ید شده بود. قرار بود از مستقل شدن صنعت نفت و فعالیتی که مهندسان و کارشناسان ایرانی انجام میدهند تا صنعت نفت را در غیاب کارشناسان خارجی اداره کنند، گزارشی تهیه کنیم.
حدود یک هفته در این منطقه بودیم و از پالایشگاه و نقاط دیگر بازدید و با مسئولان آنجا گفت و گو کردیم و گزارش آن را نوشتیم. این گزارش هم بعد از عید سال ۱۳۵۲ در کیهان منتشر شد.
یکی دو ماه بعد من و چند تن دیگر از هم کلاسیهایم توسط دکتر صدرالدین الهی برای کار به روزنامه کیهان معرفی شدیم. چون کیهان تصمیم گرفته بود از نیروهای جوان و دانشجوی دانشکده استفاده کند. به نظرم یکی از مزایایی که کیهان داشت این بود که برای پاسخگویی به نیازهای زمان خودش، ایجاد تحول در سبک و محتوای روزنامه نگاری و جوانگرایی در ساختار روزنامه، از جوانان استفاده کرد.
در ابتدای ورود به کیهان با چه چالشهایی روبرو شدید؟
آن زمان این طور نبود که بگویند به کیهان خوش آمدید، بیا این میز و این صندلی و این هم... باید خودتان را به زور جا میکردید. قدیمیها آنجا مستقر بودند. آنها شاید حضور جوانها را تهدیدی برای آینده خود میدیدند و احساس میکردند رقابت سختی از نظر کیفیت کار در خواهد گرفت. چون بهرحال آنها به کار و روشهای سنتی عادت کرده بودند و چندان خلاقیت و نوگرایی در بعضی از آنها نبود. البته در خیلی از آنها هم بود و نمیخواهم ارزش کارشان را کتمان کنم و آنها در زمان خود افراد خلاق و خوشفکری بودند.
قرار شد با مرحوم ... که مسئول حوزه انرژی در کیهان بود کار کنم. من خبر، کسب و تهیه میکردم و آن را به ایشان میدادم و ایشان آن را ویرایش میکرد. البته همیشه هم ویرایشهایش با سلیقه من جور نبود. ولی برای این که بتوانم به کارم ادامه دهم ناگزیر بودم خیلی وقتها سکوت کنم و به این اصلاحات و تغییرات تن دهم. شاید سردبیر هم متوجه نمیشد خبر را چه کسی تهیه کرده است. تقریبا یک سالی به این ترتیب گذشت و من اخبار زیادی را به طور اختصاصی گرفتم و دیدم به نام کس دیگری تمام میشود. اما یک بار خبر را مستقیم پیش سردبیر بردم. سردبیر آن را گرفت و برد در صفحه اول و آن را تیتر کرد. بعد من مورد اعتراض قرار گرفتم که شما قرار نیست مستقیم خبر را به سردبیر بدهی بلکه قرار است زیر نظر من کار کنی، بنابراین باید خبرت را به من دهی تا هر جا صلاح میدانم کار کنم. او وقتی هم صلاح نمیدانست اصلا خبر را پیش خود نگه میداشت.
من اینجا این نکته را که بارها گفتهام باز برای دانشجویان و روزنامه نگاران جوان می گویم که همه را فرزند خود میدانم و به خاطر عشقی که به روزنامه نگاری دارم به تک تکشان عشق میورزم. البته وقتی میگویم روزنامه نگاری، منظورم انواع رسانه است. آن نکته این است که من وقتی وارد کیهان شدم تا ماه ها پس از ورود، از صبح تا ظهر سرپا میایستادم؛ البته نمیخواهم بگویم هنر کردم.
نه صندلی داشتم نه میز و تلفن. باید از تلفن روی میز آقای خیرخواه تماس میگرفتم. با این حال کلی خبر تهیه کردم. وقتی میخواستم بنویسم هم به کتابخانه میرفتم. انتهای تحریریه کیهان، کتابخانهای بود که برای مطالعه میز و صندلی داشت. از میز و صندلی آنجا برای نوشتن استفاده میکردم. تا ۵، ۶ ماه و شاید هم بیشتر این طور بود. پس از آن اتفاقاتی افتاد که نمیخواهم وارد جزئیات آن شوم چرا که شاید ملال آور باشد. اما این اتفاقات باعث شد صاحب میز و صندلی شدم. آن وقت بود که احساس هویت کردم. چون تا وقتی سرپا هستید معلوم نیست چقدر ماندگار باشید. ما تهدید هم میشدیم ولی آن عشق باعث شد که هر سختی و ناملایمتی را به امید آینده تحمل کنیم.
دریافتی مالی تان از کیهان چقدر بود؟
من تا دو سه ماه هیچ حقوقی نگرفتم؛ چون هنوز ما را به رسمیت نمیشناختند. بعد از آن به عنوان حق التحریر ماهی ۲۵۰ تک تومان به من میدادند.
این برای چه سالی است؟
برای سال ۱۳۵۲، ۵۳.
به پول آن زمان هم چیزی نمیشد...
بله. حتی کرایه تاکسی من تا کیهان در نمیآمد. ولی هیچ کدام از اینها برای من مهم نبود. من تا بعد از انقلاب وضعیت استخدامی ثابتی نداشتم. ۶ سال در کیهان بودم ولی در پرونده کارگزینیام به عنوان نیروی حق التحریر شناخته میشدم. سال ۱۳۵۸ رسمی شدم. البته بین سال های ۵۵ تا ۵۷ خدمت سربازی بودم. به جز دوره آموزشی، مابقی خدمتم را هم در کیهان بودم.
از ووردم به کیهان یک سال و نیم گذشته بود. اگر حافظهام درست یاری کند قیمت روزنامه یک مرتبه از ۲.۵ ریال به ۵ ریال افزایش پیدا کرد. اعتراضات زیادی از سوی مردم صورت گرفت که چرا روزنامه را یکمرتبه گران کردید. کیهان تصمیم گرفت پایگاهی ایجاد و شماره تلفنی را اعلام کند تا پیامها و گلایهها و انتقادهای مردم را بشنود و در روزنامه چاپ کند و حتی به آنها جواب دهد. یعنی همان وقت که مردم تلفن میکنند سعی کنیم قانعشان کنیم که جز افزایش قیمت، چارهای نبود. جالب است که برای روزنامه مهم بود که مخاطبانش را به خاطر این افزایش قیمت اقناع کند که مثلا به دلیل قیمت کاغذ و هزینههای چاپ، قیمت تمام شده روزنامه افزایش یافته است.
من مسئول این میز شدم تا از طرف سردبیر به این تلفنها پاسخ دهم. او دورادور شاهد بود که من با دقت و حوصله تمام، دقایق طولانی با هر کدام از این تماس گیرندگان گفت و گو و بحث و اغلب مواقع آنها را قانع و راضی میکردم. این برای روزنامه مهم بود که تصویرش در افکار عمومی مخدوش نشود. چون بهرحال هر گرانی با یک واکنش عمومی روبرو میشود.
پایان بخش نخست