پنجشنبه ۲۶ تير ۱۴۰۴ - 2025 July 17 - ۲۰ محرم ۱۴۴۷
۲۶ تير ۱۴۰۴ - ۱۰:۴۰

اشک‌ها و لبخندهایی با پنجره‌های تشنه؛ از خواستگار تریلی تا بهترین شفا

رهبر معظم انقلاب از نویسنده کتاب «پنجره‌های تشنه» تشکر کردند که توانسته خاطرات انتقال ضریح امام حسین (ع) به کربلا را با ذوق و سلیقه روایت کند؛ خاطراتی که گاهی خنده بر لب‌های خواننده می‌نشاند و گاهی روضه‌هایی از مقتل روایت می‌کند.
کد خبر: ۸۲۱۴۵۹

به گزارش خبرنگار معارف ایران اکونومیست عاشورای حسینی را پشت سر گذاشتیم و کم‌کم حال و هوای پیاده روی اربعین را پیدا می کنیم. ۱۱ سال پیش و در اردیبهشت سال ۹۳ که مصادف با اربعین حسینی و حضور میلیونی عاشقان ثارالله در پیاده روی اربعین بود، یکی از تقریظ های حضرت آیت الله خامنه ای در جوار بارگاه سیدالشهدا (ع) رونمایی شد؛ تقریظی که با این شعر آغاز شد «این حسین کیست که عالم همه دیوانه‌ اوست‌؛ این چه شمعی است که جان ها همه پروانه‌ اوست‌؟»

رهبر معظم انقلاب بر کتاب پنجره های تشنه؛ روزنوشت های انتقال ضریح جدید امام حسین علیه السلام از قم به کربلا به قلم مهدی قزلی که توسط انتشارات سوره مهر در ۳۸۰ صفحه به چاپ رسیده، نوشتند: ای شعله‌ فروزان، ای فروغ تابان، ای گرمابخش دل های خلایق! تو کیستی با این شکوه و جلال، با این شیرینی و دلنشینی، با این هیبت و اقتدار، با این‌همه لشکر دل‌به‌همراه، با غلغله‌ فرشتگان که در کنار موکب تو با آدمیان رقابت می کنند؟ تو کیستی ای نور خدا، ای ندای حقیقت، ای فرقان، و ای سفینةالنجاة؟ چه کرده‌ای در راه خدایت که پاداش آن، خدایی‌شدنِ هر آن چیزی است که به تو نسبت می رساند؟ بنفسی انت، بروحی انت، بِمُهجَةِ قلبی انت، و سلام الله علیکَ یومَ وُلِدتَ و یوم اُستُشهِدتَ مظلوماً و یوم تُبعَثُ فاخِراً و مَفخَراً.

معظم له پس از این جملات در وصف کتاب پنجره های تشنه نوشتند: بسیار خوب و با ذوق و سلیقه نوشته شده است و با نگاه هنرمندانه و کنجکاو و نکته‌یاب.

اشک‌ها و لبخندهایی با پنجره‌های تشنه؛ از خواستگار تریلی تا بهترین شفا

در مقدمه کتاب آمده است که مرحوم حاج محمد دانش آشتیانی یکی از خیّرین قمی بود که بعد از فروپاشی نظام صدام راه عتبات را در پیش گرفت و خدمتگزار آستان مقدس معصومین، مدفون در عراق شد؛ از بردن لوستر و فرش برای حرم‌های ائمه گرفته تا برگزاری مراسم جشن و عزادارای در آنجا. رفت‌وآمدهای عاشقانه‌اش در این مسیر باب رفاقتی بین او و متولیان عراقی، به‌ویژه مسئولان حرم مطهر حضرت سیدالشهدا (ع) گشود. او در سال ۱۳۸۴ از طریق دوستانش در آستان قدس حسینی مطلع شد که تولیت، به دلیل فرسودگی ضریح مطهر و تعدی متجاوزان بعثی به آن، قصد دارد ضریح جدیدی بسازد و جایگزین ضریح فعلی کند.

پنجره‌های تشنه، حاصل روایت اتفاقی است که شاید هر صد سال یک بار رخ دهد. این کتاب با ادبیات ساده و بی‌غل و غش، درست مانند تمام شخصیت‌هایی است که در صفحه‌صفحه‌ کتاب می‌آیند و خود را به ضریح حسین (ع) می‌رسانند و تبرک می‌جویند و می‌روند. البته آنچه در این کتاب آمده فقط بخشی از اتفاقاتی است که در این سفر رخ داده است.

در ابتدای کتاب یک نگاه کلی به مسیر انتقال ضریح صورت گرفته و بر روی نقشه مشخص شده ضریح را از شهر قم به تهران می بَرند و سپس از شهرهای ساوه، اراک، بروجرد، خرم آباد، اندیمشک، دزفول، شوشتر، اهواز، آبادن و خرمشهر از مهران به سمت عراق و کربلا انتقال داده می شود. البته مردم در شهرها و روستاهای بسیاری که از انتقال ضریح در استان یا شهر خود خبردار می شوند، با شور و اشتیاق تلاش می کنند تا همچون حلقه ای، نگین ضریح را دربرگیرند.

قزلی نوشت: قرار بود ضریح روی یک تریلی برده شود و کسانی هم که همراه آن هستند با اتوبوس بروند. من سوال کردم درباره امکاناتی مثل اینترنت در طول مسیر و وجود ماشین های سواری که بشود گاهی جلوتر از تریلی ضریح رفت و سر و گوشی آب داد و مهم تر از همه امکان حضور نویسنده و گزارشگر در هر مکان و زمانی و مطلع بودن او از هر رویدادی. همه جواب ها مثبت بود. به تجربه برایم روشن بود وقتی همه چیز، اول کار رو به راه به نظر می رسد، میان کار این طور نخواهد بود! (صفحه ۱۶)

 

اشک‌ها و لبخندهایی با پنجره‌های تشنه؛ از خواستگار تریلی تا بهترین شفا

 

وی در جایی دیگر نوشت: در راه خانه همسرم گفت «روزی که رفتی برای قرار مدار سفر، می گفتی نباید به این طلا و نقره خیلی هم اعتنا کرد. چی شد حالا بچه ها را بردی تبرکشان کردی به همان طلا و نقره؟» گفتم آن موقع نمی دانستم ضریح چطور ساخته شده ولی حالا فهمیده ام خیلی ها به عشق امام حسین (ع) و اهل بیت برایش خرج کرده اند و بعضی هم کار. همین نفس عاشقانه و نیت خالصانه این طلا و نقره و چوب را باارزش می کند چه برسد به این که منسوب به ا مام حسین (ع) هم باشد. (صفحه۷۳)

نمونه ای از هنر مدرن ایرانی

نویسنده از آیت الله علی نظری منفرد یکی از اساتید حوزه علمیه و عضو هیات امنای ساخت ضریح یاد کرد و نوشت: کنارش ایستادم و سلام کردم. کنار گوشش با صدای بلند گفتم «حاج آقا! حالا که این ضریح دارد می رود خوشحال هستید یا ناراحت؟» جواب داد «ما که با این ضریح انس گرفته بودیم؛ الان چهار سال و نیم است. واقعا سخت است برایمان جدا شدن از آن ولی از بابت این که ساخته شده که روی مضجع شریف امام حسین قرار بگیرد، خوشحالیم که کار انجام شده و ان شاء الله به سلامتی برسد و نصب بشود. این ضریح نمونه ای از هنر مدرن ایرانی و علاقه آن ها به اهل بیت است. اولین ضریح مردم ساز هم هست. قبلی ها را سلاطین و حکام می ساختند یا هزینه اش را می دادند ولی همه هزینه های این ضریح را مردم داده اند. ساختش هم مردمی بوده و هیچ دستگاهی در آن دخالت نداشته است. (صفحه ۳۵)

قزلی در ابتدای این سفر نوشت: تریلی وارد استراحتگاه مهتاب شد که حدود ۲۵ کیلومتری قم است. اتوبوس هم پشت سرش آمد. مردم از ماشین هایشان پیاده شدند. آنجا دیگر هیاتی ها و مسجدی ها نبودند؛ مردمی بودند که در اتوبان می رفتند و می آمدند. خیلی ها باورشان نمی شد زن ها گریه می کردند. ماشین ها کنار اتوبان پارک می کردند و سرنشین هایشان از روی گاردریل (حفاظ میان جاده) می پریدند و می دویدند سمت ضریح. پلیس ها هم رسیدند ولی به جای این که مردم را منظم کنند، خودشان قاطی ماجرا شدند. عده ای، انگار بخواهند ماجرا را مستند کنند، تندتند با موبایل عکس و فیلم می گرفتند. (صفحه ۳۹)

خواستگار تریلی

نویسنده به نکات ریز و درشت ضریح و کارهای انجام شده در تریلی اشاره کرد و نوشت: حمید آزادگان آرام به من گفت «برایت گفتم آمده بودند برای تریلی خواستگاری؟» با تعجب گفتم «چی؟» گفت «امروز سه نفر آمدند پیش قاسم و گفتند این تریلی را هر قدر بگویید می خریم. بروید کارتان را انجام بدهید و برگردید. ما خریداریم؛ حتی به سه برابر قیمت!» توی دفترچه ام نوشتم «تریلی ۳۰ ساله و اسقاطی شهرداری قم هم به آبروی امام حسین (ع) به سه برابر قیمت خریدار پیدا کرد. تازه، آن که می خواهد این قراضه را بخرد، دیگر نمی خواهد کار بکشد از آن که! می خواهد نونوارش کند و بگذارد گوشه گاراژ برای تبرک. یعنی ما هم به اندازه این تریلی مورد توجه آن که باید قرار می گیریم؟ (صفحه ۶۲)

۹۵۰ کیلومتر تا کربلا

قزلی از استقبال مردم نوشت که چگونه در حرم امام خمینی (ره) به استقبال ضریح سیدالشهدا آمدند و به نکته ای جالب در مسیر اشاره کرد: برنامه بی سامان روستای قاسم آباد و مردم پرندک و زرند بیشتر از برنامه های قم و تهران به من چسبید. اینجا هیچ مسئولی به معنای رایج متولی کارها نبود. خود مردم آمده و خودشان برنامه را درست کرده بودند. (صفحه ۹۹)

اشک‌ها و لبخندهایی با پنجره‌های تشنه؛ از خواستگار تریلی تا بهترین شفا

وی به ابتکار مردم در برنامه های فرهنگی هم اشاره ای می کند و بعد از عبور از شهر مامونیه در استان مرکزی نوشت: یک دفعه در سمت راست خیابان، تابلویی دیدیم که برایمان جالب بود. بچه های کاروان، تابلو را به همدیگر نشان می دادند. یکی دو دقیقه حواس همه جمع شد به تابلو. فکر می کنم خستگی این چهار پنج روز از تن هم در رفت. روی تابلو نوشته بود «کربلا ۹۵۰ کیلومتر» برای بچه هایی که از صبح تا ظهر ۱۲۰ کیلومتر راه پیموده بودند، ۹۵۰ کیلومتر یعنی هشت نُه روز. یعنی تا مقصدی که دلشان آنجاست هشت نُه روز دیگر مانده. اگر قسمتمان بشود! (صفحه ۱۰۵)

نویسنده به تراکم روستاها در استان مرکزی اشاره می کند و از روستاهایی همچون ابراهیم آباد، شهسواران و امرآباد یا قلعه نو، معصومیه، مالک آباد و موت آباد یاد می کند که مردم چگونه به استقبال ضریح می آیند. آنگاه از حضور بسیجی هایی که چفیه انداخته بودند تا جوان های زیر ابروبرداشته یاد می کند، یا از قربانی کردن گوسفند و دود کردن اسفند می نویسد و از مهمان نوازی مردم اراک که با انار دانه دانه شده پذیرایی می کردند و سپس به نقل از حجت الاسلام قربانعلی دری نجف آبادی امام جمعه اراک گفت که چنین جمعیتی در تاریخ اراک سابقه نداشته و تاکید کرد «اگر من جای آن ها بودم، این روز را در تقویم استان ثبت می کردم». (صفحه ۱۳۴)

تا پلیس راه هم نمی رسی!

قزلی شاید به همان اندازه که به شور و حال مردم در این سفر ۱۹ روزه اشاره کرده، به نکات طنز و خنده دار هم پرداخته است. در یک جا از حاج آقای تکیه ای یاد کرده که کیسه ای دست گرفته بود و دور می چرخید و صدقه جمع می کرد. به شوخی می گفت «با این وضعی که من می بینم، اگر همه تان هم صدقه بدهید، باز هم معلوم نیست سالم بمانیم.» بعد با لگد به یکی از بچه ها زد و گفت «مرد حسابی! با این صد تومانی تا پلیس راه هم نمی رسی!» (صفحه ۱۳۴)

او در جای دیگر نوشت: سعید صنیعی گفت «راستی! گفتم بهت ساوه هفت هشت تا شهردار داره؟» معنی حرفش را نفهمیدم. گفتم «چطور؟» گفت «هفت هشت نفر آمدند و گفتند شهردار ساوه هستند و می خواهند بروند داخل ضریح زیارت کنند. حاجی هم گفته بود بگذاریم شهردار داخل برود. بالاخره یکی شان را گیر انداختم.» گفتم «چطوری؟» گفت «تا گفت شهردار هستم. مچ دستش را گرفتم و گفتم وایستا ببینم. اگر تو شهرداری، آن کسی که الان داخل رفته کیست؟» این کار را که کردم، دیگر کسی به اسم شهردار جلو نیامد.» (صفحه ۱۴۸)

همه را ماچ کنید!

وی همچنین درباره درخواست یکی از اعضای هیات امنای ساخت ضریح نوشت: حاج محمود پارچه باف از بچه ها خواهش کرد مواظب خوراک و استراحتشان باشند و مهم تر از آن خواست بچه ها در جواب هر حرف و هر حرکتی از طرف مردم، هرچند ناشایست، خویشتن داری کنند و مقابله به مثل نکنند. حاج آقا تکیه ای با صدای گرفته ای گفت «در جواب حرف بد احتمالی، حداکثر بگویید نوکرتم و دو تا هم ماچ کنید؛ چون ما در این برنامه خادم امام حسین (ع) هستیم و باید شان خودمان و ایشان را حفظ کنیم.» حاج خلج با شیطنت گفت «هر کس بود، ماچش کنیم؟» و همه خندیدند. (صفحه ۱۵۲)

نویسنده درباره خاطره ای دیگر نوشت: حاج آقا طالبی گفت «امروز یک خانم جوانی از من پرسید «شما قرار است کربلا بروید؟» گفتم ان شاء الله. گفت «آنجا دعا کنید خدا یک شوهر خوب نصیب من کند». همه خندیدند. یک نفر گفت «این همه آدم بودیم. چرا به شما گفت» (صفحه ۷۷)

ای قنبری آرام برو!

قزلی درباره یکی از خاطراتش نوشت: من روی سینی تریلی خیس خیس شده بودم. حاج خلج میکروفون را دست گرفته بود و می خواند «حسینم وا حسینم!» مردم جواب می دادند. همان طور که می خواند، گاهی با همان آهنگ نوحه می گفت «ای قنبری آرام برو.» باز مردم جواب می دادند «حسینم وا حسینم» (صفحه ۱۹۷)

اشک‌ها و لبخندهایی با پنجره‌های تشنه؛ از خواستگار تریلی تا بهترین شفا

وی همچنین نوشت: مداح هم مثل ما قاتی کرده بود. می گفت. «ای بی کفن!» و مردم جواب می دادند «حسین جان» یک ثانیه بعد، یادش می رفت امام حسین کفن نداشته و به جای خونین بدن می گفت «خونین کفن!» مردم هم که حواسشان پی خود امام حسین بود نه کفنش، باز جواب می دادند «حسین جان» اشتباه بود اگر فکر کنیم مردم به مداح جواب می دادند. (صفحه ۱۶۸)

نماز قبل از اذان

قزلی همچنین نوشت: ساعت حدود پنج صبح، اتوبوس جایی نگه داشت. از تریلی خبری نبود. تند تند دویدم و وضو گرفتم و در نمازخانه آنجا نماز خواندم. خوشحال از این که مهم ترین دغدغه های چند ساعت بعد را از بین برده ام، به اتوبوس برگشتم. تا رسیدم به ته اتوبوس، مهدی جعفری پرسید «نماز خواندی؟» گفتم «بله که خواندم.» همه با هم زدند زیر خنده. جعفری گفت «من هم ضایع شدم. هنوز اذان نشده که!» (صفحه۱۷۷)

نویسنده در این کتاب از زبان هر یک از اعضای کاروان خاطراتی به یادماندنی تعریف کرده است: حجت گفت پسری از عقب تریلی بالا آمد. به او گفتم «برو پائین پسرجان! الان تریلی سرعت می گیرد. خطر دارد!» پسر گفت «اگر نروم پائین، چه کار می کنی؟» گفت «می خورمت.» پسر نگاهی به هیکل من کرد و بی دردسر رفت پائین. حجت که هیکل و اخلاقش مثل جان کوچولوی کارتون رابین هود بود، گفت «من که خسته شدم از بس فک زدم و با مردم صحبت کردم و جواب دادم. از یک جایی به بعد گفتم "اَنا لاایرانی، من لاایرانی." (صفحه۱۱۱)

وی در جایی دیگر نوشت: احمد پسر حاج محمود هم که عقب تریلی بود، گفت «توی قاسم آباد یکی دیگر آمده بود بالا. جلوی او ایستادم و گفتم برو پائین! گفت «ببین! نه تو من را می شناسی نه من تو را. پس برو کنار بیام بالا.» من داشتم به معنی جمله ای که گفته بود فکر می کردم که پسر آمده بود بالا و جاگیر شده بود. چند لحظه بعد تریلی سرعت گرفت. پسر به من گفت «آقا! این تریلی کِی می ایستد؟» گفتم «ببین! نه من تو را می شناسم نه تو من را ولی تا ساوه می رود.» (صفحه ۱۱۰)

«فرشاد» یادت نره

قزلی به گونه ای از نذورات مردمی یاد کرده که گاهی اشک را بر گونه های خواننده می غلتاند و گاهی به التماس های مردم اشاره کرده است. مثلا هنگام عبور از استان مرکزی نوشت: رسیدیم به روستای نهرمیان. من هنوز پشت تریلی بودم. مردم یا حسین گویان، انگاری بخواهند تریلی را فتح کنند، سمت ضریح می دویدند. چند دقیقه ایستادیم تا مردم لبه حفاظ تریلی را رها کنند. پسر جوانی سماجت می کرد. گفتم «پسر جان! ول کن. الان زمین می خوری.» پسر که فهیمد دیر یا زود باید تریلی را رها کند، به من گفت «ببین! من فرشادم. کربلا رسیدی، من را به اسم دعا کن.» بعد تریلی را رها کرد. داشتیم دور می شدیم که داد زد «فرشاد... یادت نره» همان جا نشست به گریه و کف دستش را بر زمین کوبید. دور می شدیم و فرشاد همان جا کنار جاده نشسته بود. من هم پشت تریلی نشستم به گریه. حاضر بودم همه چیزم را بدهم و جایم را با فرشاد، جوان نهرمیانی عوض کنم. (صفحه۱۴۰)

اشک‌ها و لبخندهایی با پنجره‌های تشنه؛ از خواستگار تریلی تا بهترین شفا

سلام بر حسین (ع)

وی در جای دیگر از زبان سعید صنیعی اینگونه تعریف کرد: در یکی از روستاها مثل خیلی جاهای دیگر، گوسفند، قربانی کردند. سعید صنیعی صدایم زد و گفت «دیدی گوسفند را سر برید؟ حالا صبر کن ببین چه کار می کند.» مردی که سر گوسفند را بریده بود، بعد از جان دادن حیوان، لاشه اش را کشید و برد در حاشیه جاده. سعید گفت «دیدی؟ گوسفند را کشید کنار که زیر دست و پای مردم نماند. لشکر یزید همین قدر معرفت نداشتند که لااقل بدن امام حسین (ع) را کناری بکشند. قربان امام حسین (ع) که برای لگدمال کردن بدن مقدسش به اسب ها نعل تازه زدند.» (صفحه۱۵۷)

یکی از خاطرات قزلی درباره خواب دیدن خانمی بیمار بود که همان خانم در حرم امام خمینی (ره) برای برخی از اعضای کاروان تعریف کرده بود. وی درباره شفا گرفتن این خانم نوشت: مهم این بود که نسبتش با خودش فرق کرده بود. نسبتش با امام حسین (ع) هم فرق کرده بود. معجزه خوابی که دیده بود، همین بود به نظرم. دیگر بیماری و مرگ به چشمش نمی آمد. بیشتر نگران رابطه اش با خدا و امام حسین (ع) بود. دختر بهترین شفا را گرفته بود. (صفحه۷۰)

وی درباره یکی از خاطراتش در نزدیکی های خرم آباد نوشت: خواستم داخل دفترچه ام از شلوغی و ازدحام مردم بنویسم و کلمات تکراری شهرهای قبل را ننوشته باشم، نوشتم «نم نم باران را می شود توصیف کرد؛ باران را هم، حتی رگبار بهاری هم قابل توصیف است اما وقتی سیل می آید، فقط باید با آن بروی تا درکش کنی و ما درگیر سیل هستیم، در این چند روز.»

آخرین اخبار