پنجشنبه ۱۴ فروردين ۱۴۰۴ - 2025 April 03 - ۳ شوال ۱۴۴۶
۲۵ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۶

درباره «احمد» و آن چیز دیگر

«احمد» مستندی ساده در همان سبکی است که همه ما بلدیم. درست مانند غزل‌گفتن که همه گفته‌ایم و شعر که سروده‌ایم و آواز که خوانده‌ایم و از همین روست که غزل حافظ را می‌ فهمیم و آواز شجریان را قدر می‌دانیم.
کد خبر: ۷۸۶۵۴۷

تا پیش از تماشای مستند «احمد» برای من، احمد خمینی معنای خاصی نداشت؛ نه مرگش و نه زندگی‌اش. شنیده‌ایم که هر زندگی در خود قصه‌ای یگانه دارد و هر کتابی ارزش یک‌بار خواندن را.

گاهی بدم نمی‌آید تا به دیگران بگویم که شغل من فیلمنامه‌نویسی است، آن موقع یکی پیدا می‌شود و جدی‌جدی می‌گوید «قصه زندگی مرا بنویس. سریالی می‌شود برای خودش» و من هم بدم نمی‌آید « مگر نه آنکه رستم یلی بود در سیستان» و قصه‌ای می‌گوید که بارها شنیده‌ام؛ قصه خطاها و تکرار خطاها و برای‌آنکه مجال در رفتن پیدا کنم می‌گویم.

نه او «یلی» است و نه من فردوسی. می‌پرسم «قصه موفقیت‌هایت کجاست» و چندباری هم پرسیده‌ام «داستان رستگاری‌ات چه شد؟» یک عارف هندی جایی گفت «کسی نیست که دست‌کم یکی از دعاهایش مستجاب نشده باشد» و گمان می‌کنم که هر کسی به نحوی متفاوت این استجابت را تجربه کرده است؛ چون هر وقت آن سخن را به یکی گفته‌ام، دست‌کم سکوت کرده است. با این‌حال یکی در پاسخ این سوال گفت « بذار زندگی‌ام رو از اول برات تعریف کنم».

«احمد» داستان یک رستگاری است. این فیلم مستند راه‌کاری است برای عاقبت‌به‌خیری و دستورالعملی است برای گم‌نشدن و در نتیجه به‌مقصد رسیدن. شبیه‌ترین چیزی که به این فیلم می‌شناسم رساله سلوکیه‌ای است منصوب به سید بحرالعلوم که از جمله کتاب‌هایی است که به‌یک‌بار خواندنش می‌ارزد.

در آنجا مولف از تجربیات خود می‌گوید. کسی نمی‌تواند یک رساله سلوکیه بر اساس تجربیات دیگری بنویسد. اگر هم بنویسد چیزی است بی‌معنی؛ مطرب مهتاب رو باید از آنچه خود دیده و شنیده بگوید نه آنچه که دیگران شنیده‌اند و دیده‌اند و اگر ندیده و نشنیده، باید جان بکند تا ببیند و بشنود.

من به شخصیت مرحوم امام خمینی (ره) علاقه‌ای وافر دارم. ابتدا این علاقه نوعی کشش بود و سپس بامطالعه احوال و آثار او در حد مقدور، به شناختی تبدیل شد که هنوز کنجکاوی‌ام را برمی‌انگیزد. گاهی که از این علاقه دم زده‌ام، هم‌نشینانم با نگاهی عاقل اندر سفیه گفته‌اند «یعنی تو می‌گویی او در حد گاندی یا ماندلاست؟ » و من می‌گویم «گاندی و ماندلا را نمی‌شناسم» و ادامه نمی‌دهم «که شما هم نمی‌شناسید».

آنان شنیده‌هایشان را از گفته‌های دیگران می‌گویند و من بی‌واسطه خود او را دیده‌ام و منظورم از خود او این است همان جایی که او رفته رفته‌ام، چیزهایی که دیده دیده‌ام. من هم بارها مسیر حرم حضرت معصومه تا سه راه یخچال قاضی را رفته‌ام. با همان آخوندها و ملاها و در همان مدرسه‌ها و همان حرف‌ها، همان آدم‌ها همان کوچه‌ها و همان‌های دیگر. هنوز هم می‌ توان دید؛ کافی است تفسیر او را بر سوره حمد که در قم ایراد شده ببینیم و سپس نگاهی هم به تفسیر آقا سلطان محمد گنابادی بیندازیم که مداوم مرحوم امام به آن اشاره می‌کند. همین امر غریب که یک فقیه به تفسیر یک درویش استناد کند، کفایت می‌کند تا بساط تفسیرش برچیده شود؛ چندان که روزی بساط درس و بحثش در حوزه هم برچیده شد. پس اگر به امام علاقه دارم لاجرم باید احمد را هم دوست داشته باشم و همین‌طور مصطفی فرزند ارشدش را. چون گمان نمی‌کنم کسی به‌اندازه احمد امام را دوست داشته باشد و «احمد» در باب راز شگرف این محبت است.

سال‌ها بود داستانی عاشقانه‌ای چنین شگرف نه دیده و نه شنیده بودم. وصف عشق شمس و مولوی را شنیده بودم. اما خیلی ساده بگویم عشق را هم نمی‌شناسم. چون در حین نوشتن یادم آمد که بزرگ‌ترین عشق، عشق والد به فرزند است و ما چرا عشق را همیشه پایبند جنسیت دیده‌ایم؛ شاید چون عشق را ندیده‌ایم و تنها شنیده‌ایم که هست.

درباره «احمد» و آن چیز دیگر علی فرقانی کارگردان و مستندساز

امام خواب دیده بود که مرگش نزدیک است

اما در «احمد» می‌دیدم آنچه را که پیش چشمم بود و سال‌ها ندیده بودم. در جایی از مستند یکی از مصاحبه‌شوندگان که عموماً از رجال سیاسی‌اند می‌گوید « او آدم سرزنده‌ای بود و پر از شادی اما بعد از امام دیگر آن آدم سابق نبود» ما پدرمرده، برادرمرده، شوهرمرده، زن مرده، دیده‌ایم. عموماً یک روز یا در نهایت یک هفته بعد دیگر اگر چیزی باقی بماند گریه‌ای و اشکی است گاه‌به‌گاه. مگر آنانی که فرزند ازدست‌داده‌اند که می‌گویند غمناک‌ترین غم‌هاست و دیده‌ام مادرانی را که هرگز به زندگی عادی بازنگشته‌اند و پدرانی تا پایان عمر معطل این داغ مانده‌اند. اما اینجا احمد در مرگ پدر و در فراق او از ۱۴ خرداد ۱۳۶۸مشغول جان کندن می‌شود تا آنجا که در ۲۵ اسفند ۱۳۷۳ جان می‌ دهد و عجیب آنکه در این مستند تجربه مرگ فرزند را هم می‌ بینیم و آن هم فرزندی که داستانی رازآمیز و سری پنهانی با پدر دارد. از مرگ عجیب مصطفی می‌گویم و از صبر پدرش. در جایی از مستند یکی می‌گوید «اگر انقلاب نبود بعید نبود که امام بار غم مصطفی را نتواند تحمل کند» و چه آنکه «امام خواب دیده بود که مرگش نزدیک است»

اما چه می‌شود که پدری تاب مرگ فرزندش را دارد و ای‌بسا بعد از مرگ او درخشان‌ترین دوره زندگی‌اش در هفتاد و هفت سالگی آغاز می‌شود و پسری در بی‌تابی مرگ پدرش در ۴۹ سالگی درست یک روز پیش از سالروز تولدش در ۲۴ اسفند جان می‌دهد.

امام در شعری گفته بود «انتظار فرج از نیمه خرداد کشم. » نمی‌دانم انتظار فرج او چیست. جایی دیگر هم گفته بود که این جام زهر را سرمی‌کشم که من معنای این عبارت را نمی‌فهمیدم تا زمانی که یادم آمد «سقراط هم جام زهر سرکشید». اما «احمد» درکی از این «انتظار فرج» می‌دهد. امام در سالهای آخر بی‌صبرانه منتظر مرگ بود. بارها گفته بود که مرگ می‌خواهد و در جایی مستند این اشتیاق را با نشان‌دادن یک «مبل» برایمان مجسم می‌کند؛ جایی که خانم طباطبایی همسر احمدآقا به ما از درد تلخی که امام تجربه کرده بود می‌ گوید؛ «خدا مرا مرگ بدهد» و این جمله را امام بعد از پذیرش قطعنامه گفته بود؛ مشابه همان صحنه در سال شهریور ۱۳۵۷ که او در پشت مرز کویت و پای دیوار خرابه‌ای، عبایش را درمی‌آورد تا وضویی بگیرد و نمازی بخواند، با همان حالت اما دو صد خراب‌تر و فسرده تر، وارد خانه احمد می‌شود و روی «مبل» می‌افتد و می‌گوید «ای پیرمرد به تو نمی‌گویند که ما که داشتیم می‌جنگیدیم، به تو چه که صلح کنی با نکنی؟ خدایا مرگ مرا بده» و امام یک روز مانده به ۱۵ خرداد یعنی در ۱۴ خرداد از دنیا می‌رود. آیا این همان «انتظار فرج» است که یک روز پس‌وپیش می‌شود و یا مرگ همان تولد است با یک روز اختلاف؟ آیا « احمد» به ما کمک می‌کند تا این را بفهمیم؟

من نمی‌دانم «هیچ» چیست. بارها درباره هیچ خوانده‌ام. به‌خصوص در آثار نیچه و بعدها ساموئل بکت و برخی دیگر. من هرگز آن هیچ‌ها را نفهمیدم. در لحظاتی البته راز کلمات نیچه برایم آشکار می‌شد آن هم در عجیب‌ترین جاها. مثلاً وقتی حدیثی از پیامبر شنیدم که «من کودکان را به‌خاطر چند چیز دوست دارم؛ بسیار گریه می‌کنند، خاک‌بازی می‌ کنند، با یکدیگر دعوا می‌کنند و زود آشتی می‌کنند، چیزی برای فردا ذخیره نمی‌کنند، خانه می‌سازند و با دست خود خراب می‌کنند» وجالب آنکه این حرف را نه از یک منبری بلکه از زبان کارگردانی می‌شنوم که به قول خودش از گفته یک فیلسوف عرب است و آن موقع بود که فهمیدم چرا نیچه می‌ گفت «شتر به شیر و شیر به کودک تبدیل می‌شود»

من آن «هیچ» را اینجا و در این فیلم یافتم. در جایی از مستند امام خطاب به احمد می‌ نویسد «دسیسه‌های این دنیا مانند خود آدم‌های این دنیا و خود این دنیا پوچ است » و آیا تنگ‌تر از جایی پوچ، جایی هست؟ و آیا کسی را دیده‌اید که از زندانی شدن در قفس هیچ به تنگ آمده باشد. و این مستند این هیچ را نشانمان می‌ دهد. و آیا نمی‌توان نسبتی بین مصطفی رزاق کریمی که نیمی از شخصیتش در فرهنگ آلمانی شکل گرفته و آن «هیچ» آلمانی و این «هیچ» که امام از آن می‌نالد و حتی می‌ گرید، ارتباطی برقرار کرد؟ ارتباط برقرار است. بهتر است به قول آقا سلطان محمد گنابادی اینگونه بیندیشیم «دانش‌پژوه نیز باید بنگرد که از چه کسی علم خویش را دریافت می‌کند تا مبادا از جاهلی که به نظر او عالم جلوه‌گر است، دانشی را بیاموزد که در حقیقت جهل است» و هشدار می‌ دهد و از زبان معصوم می‌گوید «اهل کتاب و دفتر شما را نفریبند»

می‌دانم که مصطفی رزاق کریمی، قریب به 10 سال است درگیر ساخت دو مستند بوده است «بانو» روایت زندگی همسر امام و دیگری «احمد» در باره پسر کوچک‌تر امام. این 10سال بیهوده نبود؛ 10 سال برای زدودن زوائد؛ 10 سال برای پیداکردن نخ ساده حقیقت. تکنیک واقعی« احمد» تلاش مستمر برای فریب‌نخوردن است. و این یک هدیه‌ای است که مصطفی رزاق کریمی از بلاد پروس آورده است.

مستند «احمد» چیزهای ساده‌ای را که شنیده بودم، نشانم داد. نکات تازه، تصاویر بکر و حرف‌های شنیده نشده هم در کار هست اما « احمد» به طور بی‌رحمانه‌ای در کار حذف کردن چیزهای بیهوده است. « احمد» چیزی را به من آموخت که می‌دانستم و این بهترین آموختن‌هاست که که بزرگ‌ترم می‌کند؛ مگر نه چه بسیار فیلم‌ها و کتاب‌ها که ما را نه گامی به‌پیش که صد گام به پس می‌برد و به جای سبک بال کردن سنگین و زمینگیرمان می‌کند یا سرزنشمان می‌ کند و طعنه و تحقیرمان می‌ کند. رویایی « طلا شدن» را به کابوس بدل می‌ کند. با بدانجا که می‌ گوییم« مرحمت کرده و ما را مس کنید»

«احمد» اما چیز دیگری است. مستندی ساده در همان سبکی همه ما بلدیم. درست مانند غزل‌گفتن که همه گفته‌ایم و شعر که سروده‌ایم و آواز که خوانده‌ایم و از همین روست که غزل حافظ را می‌ فهمیم و آواز شجریان را قدر می‌ دانیم.

ای کاش مصطفی رزاق کریمی « مصطفی» را هم بسازد.

* کارگردان و مستندساز

آخرین اخبار