نیمه مهرماه زاد روز
سهراب سپهری
-شاعر و نقاش سرشناس و معاصر ایران- است که این بخت را داشته که بر خلاف
بسیاری دیگر از نوپردازان، شعر او به گفتار مردم راه یابد؛ چندان که شماری
از آنها ضرب المثل یا زبانزد شود: زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد
من و تو برود/ تا شقایق هست زندگی باید کرد/ زندگانی سیبی است گاز باید زد
با پوست/ آب را گِل نکنیم و ده ها پاره شعر و مصراع دیگر.
سهراب
اما در نثر هم بسیار چیره دست بود و شاعرانه می نوشت. از این رو به بهانه
هشتاد و ششمین زادروز او نقل نامه ای که در سال 1349 خورشیدی از نیویورک و
برای شاعری دیگر- احمد رضا احمدی- نوشت جا دارد و روح را تازه می کند؛
نامه ای که از صفحه 42 کتاب «از مصاحبت آفتاب» - کامیار عابدی- نقل می
شود:
« من به شدت در این شهر [نیویورک] درمانده ام در این شهرِ بی
پرنده و نادرخت. هنوز صدای پرنده نشنیده ام. چون پرنده نیست. صدایش هم
نیست. در همان امیرآباد خودمان توی هر درخت نارون، یک خروار جیک جیک بود.
نیویورک و جیک جیک؟!
توقعی ندارم. من فقط هستم و گاهی در این شهر
گولاش* می خورم. مثل این که تو دوست داشتی و برایت جانشین قورمه سبزی بود.
الهام گولاش اما کمتر است. غصه نباید خورد. گولاش باید خورد و راه رفت و
نگاه به چیزهای سر راه.
مثل بچه های دبستانی که ضخامت زندگی شان بیشتر است. می دانی باید رفت به طرفِ یا شروع کرد به.
من
گاهی شروع می کنم ولی همیشه نمی شود. هنوز صندلی اتاقم را شروع نکرده ام.
وقت می خواهد. عمر نوح هم بدک نیست ولی باید قانع بود. و من هستم. مثلا یک
چهارم قارقار کلاغ برای من بس است. یادم هست به یکی نوشتم: سه چهارم قناری
را من می شنوم. می بینی قانع تر شده ام.
راست است که حجم قارقار
بیشتر است ولی در عوض خاصیت آن کمتر است. مادرم می گفت قارقار برای بعضی از
دردها خاصیت دارد. من روزها نقاشی می کنم. هنوز روی دیوارهای دنیا برای
تابلو جا هست. پس تندتر کار کنیم. باید کار کرد ولی نباید دود چراغ خورد.»
سهراب سپهری آنگاه و در بخش دیگری از این نامه می نویسد:
«گاه
فکر می کنم شعر، مهربان تر است از نقاشی. ولی نباید زیاد خوش خیال بود. من
خیلی ها را می شناسم که از دست شعر به پلیس شکایت کرده اند. باید مواظب
بود. من شب ها شعر می خوانم. هنوز ننوشته ام. خواهم نوشت. من نقاشی می کنم.
شعر می خوانم و یکتایی [منوچهر یکتایی – نقاش] را می بینم. گاهی در خانه
غذا می پزم و ظرف می شویم و انگشت خودم را می بُرم و چند روز ازنقاشی باز
می مانم.
غذایی که من می پزم خوش مزه می شود به شرطی که چاشنی آن نمک باشد و فلفل و یک قاشق اغماض.
غذاهای
مادرم چه خوب بود. تازه من به او ایراد می گرفتم که رنگ سبز خورش اسفناج
چرا متمایل به کبودی است! آدم چه دیر می فهمد. من چه دیر فهمیدم که
انسان یعنی عجالتاً. ایران، مادرهای خوب دارد و غذاهای خوش مزه و روشن فکران بد و دشت های دل پذیر... همین».
-------------------------------------------------------------------
* گولاش، نام خورشی مجارستانی است که در شکل و طعم به خورش های ایرانی بسیار شبیه است