به گزارش ایران اکونومیست، سیدرضا پردیس ۲۴ اسفندماه ۱۳۲۵ در قزوین متولد شد. پدرش، سیدتقی، که از سادات قافله باشی قزوین بود، به عنوان مباشر در چند روستای حومه شهر کار میکرد. سیدرضا که نام خانوادگیاش را به «پریس» تغییر داد، دو خواهر و سه برادر داشت. آنها خیلی زود (زمستان ۱۳۳۲) پدر را از دست دادند. سیدرضا دوران ابتدایی را در دبستان خواجه نصیر زادگاهش، و شروع دوران متوسطه را در دبیرستان محمد قزوین در قزوین و ادامه آن را در دبیرستان دیگری با همین نام در خیابان شاهپور تهران طی کرد. محمدعلی رجایی، دومین رئیس جمهور محبوب و شهید جمهوری اسلامی ایران، دبیر اولین سال دبیرستانش بود؛ دبیری مجرب و مهربان که ریاضیات تدریس میکرد. دبیری که خاطرهاش همواره در ذهن سیدرضا باقی است. سیدسال آخر تحصیل را در دبیرستان دارالفنون خواند و در سال ۱۳۴۴ موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد.
پردیس اول آبان ماه ۱۳۴۴ به استخدام نیروی هوایی درآمد. پس از گذراندن تمرینهای نظام جمع و کلاسهای زبان انگلیسی و دروس علمی به عنوان کمک مهندس فارغالتحصیل شد و در سال ۱۳۴۶ دوره پانزده ماهه رادار هواپیمای اف-۴ را در پایگاه لاری ایالت کلرادو آمریکا گذراند. دو سال بعد نیز برای ارتقا به معلمیِ رادار همین هواپیما، به کارخانه «مک دانل داگلاس»، که سازنده اف-۴ است، اعزام شد.
علاقهمندی کار با فانتوم انگیزه خلبان شدن را در او تقویت کرد. به همین دلیل در بهار ۱۳۵۱ با گذشتن از سد معاینات دقیق پزشکی آزمونهای علمی به جمع دانشجویان خلبانی پیوست. زبان انگلیسی را به خوبی میدانست. دوره آکادمیک پرواز را نیز با موفقیت طی کرد و آموزش پانزده ساعته با هواپیمای ملخدار پاپ را هم گذراند. سپس برای ادامه دوره به تگزاس آمریکا رفت. از پایگاه مدینا با هواپیمای سبک تی-۴۱، سی ساعت پرواز کرد. دوره هواپیمای جت تی-۳۷ و جت مافوق صوت تی-۳۸ را در پایگاه هوایی هوم استید نزدیک شهری به همین نام در ایالت فلوریدا و با دانشجویان آمریکایی و یک پرتغالی به آخر رساند و به ایران برگشت.
پردیس از سوی معاونت عملیات ستاد نیروی هوایی برای خلبانی شکاری /بمبافکن اف-۴ انتخاب، و پس از طی کردن دوره کابین عقب این هواپیما به پایگاه هوایی شیراز و سپس بوشهر منتقل شد.
سال ۱۳۵۶ آموزش کابین جلو را در پایگاه یکم شکاری مهرآباد دید و به پایگاه سوم شکاری همدان که آن را «شاهرخی» مینامیدند، منتقل شد.
پردیس در خلال جنگ تحمیلی در مأموریتها و عملیاتهای متعددی از جمله: بمباران عقبه دشمن، پشتیبانی نزدیک از نیروهای سطحی، پوشش هوایی مناطق حساس و... شرکت داشت. او بعد از فرار بنیصدر و تغییر و تحول در فرماندهی پایگاههای هوایی، به معاونت عملیات پایگاه هوایی شهید نوژه همدان منصوب شد. وی مدتی نیز فرماندهی گردان نگهداری این پایگاه را به عهده داشت. بعدها در سال ۱۳۶۶ به فرماندهی پایگاه هوایی شهید نوژه و درمورخه ششم خردادماه ۱۳۸۰ به سمت فرماندهی نیروی هوایی منصوب شد. او چهل ماه در این پست خدمت کرد.
امیرسیدرضا پردیس دوره فرماندهی و ستاد را در دافوس نهاجا سپری کرد و دوره فشرده دکتری را در رشته دفاع ملی در دانشگاه عالی دفاع ملی به اتمام رساند.
سه بار ملاقات تقریبا خصوصی با حضرت امام (ره) و بیعت با ایشان، یکی بعد از خنثی شدن جریان موسوم به کودتای پایگاه شهید نوژه همدان و دیگری در بهار سال ۱۳۶۰ همراه خلبان شهید محمود خضرایی و سومین بار پس از انجام یک عملیات مقابله به مثل، با هدف بمباران اهدافی در شهر بغداد، ازبهترین خاطرات او هستند. سادگی و بیآلایشی زندگی رهبر فقید و معمار انقلاب تاکنون در ذهن او نقش بسته است.
خاطراتی کوتاه از امیرسرتیپ سیدرضا پردیس را به بیان خودش بخوانید.
در یکی از ورزهای شروع جنگ، سروان اصغر رضوانی، که سوخت هواپیمایش به حداقل رسیده بود از عملیات گشت زنی رزمی به پایگاه برمیگشت. در مسیر با یک دسته چهار فروندی میگ-۲۳ برخورد کرد که عازم بمباران پایگاه نوژه همدان بودند. به رغم کمبود بنزین، به تعقیب هواپیماهای مهاجم پرداخت و یک فروند از آنها را که دو خلبان هدایت میکردند، با موشک حرارتی هدف قرار داد. یکی از خلبانان موفق به ترک هواپیما شد و دیگری با سقوط به زمین جانش را از دست داد. با این کار دسته پروازی از هم پاشید و بقیه با تخلیه بمبهایشان در محل نامناسب به عراق برگشتند. به این شکل پایگاه از بمباران در امان ماند. نیروهای امدادی و امنیتی به سرعت خلبان زنده را دستگیر و جسد آن دیگری را جمعآوری و به پایگاه منتقل کردند. وقتی خلبان برای تخلیه اطلاعات به پست فرماندهی راهنمایی میشد، گروهی از خلبانها و کارکنان پایگاه که در آنجا تجمع کرده بودند، فریاد الله اکبر سردادند. خلبان دشمن با شنیدن صدای تکبیر پاهایش به لرزه افتاد و نزدیک بود به زمین بیفتد. بعد علت را از او پرسیدم. گفت: «به ما گفته بودند چنانچه صدای تکبیر شنیدید، بدانید بلافاصله شما را خواهند کشت. به همین دلیل خیلی ترسیدم.» اینجا بود که اسرای خودمان را با این افراد ترسو مقایسه کرده و به آنها احسنت گفتم؛ کسانی که شهادت آرزویشان بود.
خاطره دیگر پردیس مربوط به عملیاتی است که در مقابله به مثلِ بمباران شهرهای ایران، به او محول شد. در این عملیات، که ریسک آن خیلی بالا بود، او و سروان جهان بخش حسنی داوطلب شدند. نقشه مسیر، طراحی و نوع مهمات مصرفی تعیین شد. بخشی از توجیه چگونگی انجام عملیات نیز انجام شد و هر دو خلبان برای استراحت به منزل رفتند. امیر پردیس خاطره را چنین تعریف میکند:
صبح زود بیدار شدم. غسل شهادت کرده و نماز به جای آوردم. نگاهی عمیق به همسر و دخترم که در خواب بودند، انداخته و منزل را ترک کردم. حسنی هم آمد. کارهای قبل از پرواز انجام شد. هنوز هوا تاریک بود که به آشیانه پارک هواپیماها رسیدیم. بازدید لازم را طبق چک لیست و با چراغ قوه انجام داده و سوار هواپیما شدیم. موتورها را به ترتیب روشن کرده و یکایک سامانههای مهم را بازبینی کردم. همه چیز درست کار میکرد، به جز نشان دهنده راداری حفظ ارتفاع. چند بار کلید آن را درگیر کردم، اما عمل نکرد. بدون آن پروازی در ارتفاع پست سخت بود. از طرفی تصمیم داشتم هر طور شده این عملیات انجام شود. ناامیدانه از خداوند طلب کمک کرده و گفتم: «خدایا این مأموریت را برای رضای تو انجام میدهیم. خودت کمک کن.» کلید را زدم و مشکل رفع شد. خیلی خوشحال شدم. چرا که یقین کردم خداوند از این عملیات رضایت دارد.
در سکوت رادیویی بلند شدیم. دقایقی بعد در خاک دشمن بودیم. خورشید پشت سر ما قرار داشت و نور آن، به دید خوب ما و عدم دید مناسب دشمن روی ما کمک شایان توجهی میکرد. در حالی که زیر لب آیاتی از قرآن مجید را زمزمه میکردم، به حسنی گفتم: «انشاءالله سالم برگشتیم، به دیدار امام برویم.» میدانستم اگر درخواست ما در خدمت ایشان عرضه کنند، خواهند پذیرفت.
به هدف رسیده و از نقطهای مناسب به سوی آن حمله بردیم. آن را با مسلسل و بمب مورد اصابت قرار داده و به سمت مرز خودی برگشتیم. در مسیر، یک شکاری دشمن به تعقیب ما آمد. با افزایش سرعت و کاهش ارتفاع از دستش خلاص شدیم. بعدها شنیدیم او در حالی که برای زدن ما ارتفاعش را کم کرده و حواسش به ما بوده، با زمین برخورد کرده و کشته شده است.
ارتفاع خیلی کم ما هم باعث شد در نقطهای به کابل فشار قوی برخورد کنیم و بخشهایی از هواپیما صدمه ببیند. به محض ورود به مرز خودی، برای صرفهجویی در مصرف سوخت شروع کردم به اوج گیری و خود را به ارتفاع سیهزار پا رساندم. اینجا صدای افسر کنترلر رادار به گوش میرسید که با رمز پیام میداد: «پرواز شما کنسل شد، عملیات را متوقف کنید و به پایگاه برگردید.» خبر دادم: «مأموریت با موفقیت انجام شد و ما در حال برگشت هستیم!»
بعد از نشستن و دیدن وضع هواپیما، از اینکه سالم بودیم شکر خدای را به جا آوردیم. همان موقع خواسته خود را به مسئول عقیدتی-سیاسی پایگاه گفتم. او خیلی زود هماهنگی لازم را انجام داد و پاسخ حضرت امام (ره) را به ما رساند: «به فرزندانم بگویید بیایند آنها را ببینم.»
فردا صبح زود همراه حجتالاسلام غلامی، رئیس عقیدتی-سیاسی پایگاه و ریاست عقیدتی سیاسی نهاجا، حجتالاسلام غروری و سروان حسنی به محضر رهبر کبیر انقلاب شرفیاب شدیم. ایشان برای ما دعا کرده و فرمودند: «شما سربازان آقا امام زمان (عج) هستید. آقا از شما راضی است، خدا شما را محفوظ بدارد. من برای شما دعا میکنم.» این ملاقات برایمان لذتبخش، فراموشنشدنی و زیبا بود.