شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳ - 2024 December 14 - ۱۱ جمادی الثانی ۱۴۴۶
۱۱ آذر ۱۴۰۱ - ۱۶:۰۴
ماجرای جالب دو عباس که فقط یکی شهید شد

تشنه بودم وقتی از "شهدای تشنه لب" می‌نوشتم

وقتی از شهیدان تشنه لب می‌نوشتم با هیچ چیز سیراب نمی‌شدم. دهانم گس شده بود، لب‌هایم خشکیده بود و خیلی رنج کشیدم تا شهادت، شهیدانی را که در بیابان‌های بصره با لب تشنه شهید شدند، به تصویر بکشم.
تشنه بودم وقتی از  شهدای تشنه لب  می‌نوشتم
کد خبر: ۵۴۹۳۷۳

به گزارش خبرنگار فرهنگی کتاب «یک دریا افتادگی»، یک کتاب داستانی در حوزه ادبیات دفاع مقدس است که به تازگی توسط نشر شاهد منتشر شده است. این کتاب را اکرم گلبان نویسنده فعال حوزه ادبیات دفاع مقدس در قالب داستان‌های مستند کوتاه نوشته است که روایتی جذاب از زندگی شهید عباس باغستانی ارائه می‌دهد. به مناسبت انتشار این کتاب، گفت‌وگویی با این خانم نویسنده داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

: خانم گلبان ابتدا در یک نمای کلی، توضیحی از کتاب «یک دریا افتادگی» می‌دهید که این شهید که بود و قصه‌اش از کجا شروع می‌شود؟

کتاب «یک دریا افتادگی» داستان زندگی شهید عباس باغستانی است که در 560 صفحه و در قالب داستان‌های مستند کوتاه نوشته شده است و در مجموع 30 داستان کوتاه از زندگی این شهید است.

: داستان‌ها سیر تاریخی مشخصی را طی می‌کنند؟

بله. مشخصاً این داستان‌ها از زمانی که این شهید در یکی روستاهای یزد متولد می‌شود و چند سالی زندگی می‌کند، شروع می‌شود و بعد به نقطه‌ای می‌رسد که به دلیل فقر خانواده‌اش که کشاورز بوده‌اند، به تهران مهاجرت می‌کنند و آنجا داستان شروع می‌شود که فراز و نشیب‌هایی در زندگی این شهید رخ می‌دهد.

به دنبال ردپای شهید رفتم

: این روایت‌ها را برای استفاده در کتاب، چگونه به دست آوردید؟

با مصاحبه با هر کسی که با این شهید در ارتباط بوده است. با خانواده، همسایه‌هایشان، همکارانش و همرزمانشان مصاحبه کردم. به هر حال پژوهش سختی بود و سعی کردم همه‌چیز را ببینم و نوشتن این کتاب 5 سال طول کشید. به هم‌روستایی‌ها، همشهری‌ها و در کل هر جا که ردپایی از شهید بود مراجعه و مستند تهیه کردم. مثلاً در یک تاریخ خاص داستان خیلی جالبی داشته و این مربوط می‌شود به سال 57 که این شهید خیلی جوان بوده است. من برای آن دوران 5 مصاحبه انجام دادم فقط یک مصاحبه به صورت داستان در کتاب آوردم. پاورقی‌های معتبری را در این مجموعه گنجاندم که مجموعه این روایت‌ها در اصل به 800 صفحه رسید ولی دیدم حوصله خواننده سر می‌رود و برخی از داستان‌ها را حذف کردم. مستنداتی را هم که خانواده شهید به من داده بودند مانند عقدنامه، برگه‌های مأموریت، عکس جنازه شهید، عکس محل کار، وصیتنامه و... همه در کتاب آمده‌اند.

: چه زمانی شهید شدند؟

سال 67. در ابتدای کتاب رزومه‌ای از شهید قرار داده‌ام که خلاصه‌ای از زندگی شهید در آن است.

: از زمان شهادت ایشان تا به الان زمان زیادی گذشته است. چطور هم محلی‌ها، هم شهری‌های شهید باغستانی خاطرات او را هنوز به یاد دارند؟

همه فکر می‌کنند نویسندگی خیلی آسان است، اما پرداختن به زندگینامه شهدا کار بسیار سختی است. این سختی به خصوص درباره شهدای زمان دفاع مقدس بیشتر است. همیشه می‌گویم نویسنده باید پژوهشگر باشد و قدم به قدم حرکت کند و بتواند مستندات خوبی جمع کند. من یک سال فقط  مستندات جمع می‌کردم و اطلاعات کاملی از شهید کسب کردم که مثلاً شهید در چه مدرسه‌ای درس خوانده است؟ چه همسایه‌هایی داشته یا مثلاً هم‌رزمانش چیزی از او به یاد دارند؟ پژوهشگر، هم مصاحبه‌گر است و هم مشاهده‌گر دقیق و باید همه اینها را چون پازل کنار هم جمع کند. این پازل‌چینی‌ها یک سال طول کشید تا در نهایت با چیدن پازل‌ها نویسنده این مجموعه شدم. شهید زندگی‌اش خیلی فراز و نشیب داشته؛ از این کتاب می‌توانیم داستان‌های مهمی را بچینیم و در روزنامه و مجلات بیاوریم، برای کسانی که داستان‌های کوتاه دو سه صفحه‌ای می‌خواهند، قطعاً جذاب خواهد بود.

قصه جالب دو عباس باغستانی

: چرا این شهید را انتخاب کردید؟

این شهید قصه قشنگی دارد. من متوجه شدم در روستای باغستان دو عباس باغستانی وجود دارد. این دو عباس باغستانی در یک روز باهم به دنیا آمدند، در همسایگی هم زندگی کردند، با هم کشاورزی کردند، با هم به تهران رفتند و در کارخانه کاشی ایرانیان مشغول به کار شدند، در یک زمان ازدواج کردند، با هم در یک محل بودند؛ با هم به جبهه رفتند و جالب است وقتی خبر می‌رسد که عباس باغستانی اول شهید شده، عباس دوم یعنی دوستش سکته می‌کند و در نهایت باهم از این دنیا می‌روند. وقتی من این قصه را شنیدم، به صورت خودکار و به عنوان یک پژوهشگر دوست داشتم ببینم قضیه چیست. نویسنده همیشه سعی می‌کند دنبال نقطه عطفی باشد تا کار را بگیرد. این یک نقطه عطف بود و باعث شد این کتاب را بنویسم و نقطه عطف دیگر برای من نوع زندگی‌اش بود. مسئولیت شهید در جبهه برایم مهم نبود، این مهم بود که ببینم زندگی‌اش چگونه بود.

: یعنی این شهید یک فرمانده یا یک شهید شاخص در دفاع مقدس نبوده است؟

این شهید برخلاف شهدای دیگر این گونه نبود که در یک عملیات دلاورانه بجنگد یا بارها در جبهه حضور پیدا کند بلکه یک عارف بود. عارفی بود که وقتی به عنوان پژوهشگر قدم به قدم در زندگی او حرکت کردم این عرفان را درک کردم.

پدر کاچی را برای سگ برد!

: چه طور؟ بیشتر توضیح می‌دهید؟

 مثلاً من یک خاطره از زندگی شهید برایتان تعریف می‌کنم. همسر شهید تعریف می‌کند که یک بار عباس آقا به خانه آمد و به من گفت که کاچی درست کنم. من ناراحت شدم و گفتم کدام زن تازه زایمان کرده که تو خبر داری و من خبر ندارم؟ گفت ناراحت نشو مسئله خاصی نیست لطفاً کمی کاچی درست کن. خانمش تعریف می‌کند که با ناراحتی رفتم و کاچی پختم. کاچی را در قابلمه‌ای به پسرم دادم و گفتم بروید. عباس آقا گفت پسر کجا می‌آید؟ با ناراحتی به او پریدم که آها پسر را نمی‌بری که ندانم کجا می‌روی و... خلاصه پدر و پسر می‌روند. وقتی برمی‌گردند خانم از پسر می‌پرسد پدرت قابلمه را چکار کرد که پسر می‌گوید پدر کاچی را برد و برای سگی که تازه زاییده بود، گذاشت. مامان نمی‌دانی که سگ چه قدر خوشحال شد تا ته قابلمه را لیسید و وقتی برمی‌گشتیم دنبالمان می‌آمد و به ما دم تکان می‌داد.

این مسئله پیش پا افتاده وقتی به قلم شیوا می‌آید، زیبا می‌شود. از این قبیل داستان‌ها در زندگی این شهید زیاد بود. همین شهید مغازه فروش لوازم خانگی در استان البرز داشته است و هرکسی جهیزیه می‌خواسته خیلی آبرومندانه کمک می‌کرده است. برای یکی جهیزیه، برای دیگری پول پیش خانه و کمک به خرید خانه و... از این مدل کمک‌ها بسیار داشته است.

: یک موضوع مهم در ذهن من شکل گرفته است. ما در زمان جنگ جوان‌هایی را داشتیم که یا خودشان از مرگ می‌ترسیدند و می‌گفتند ما را چه به جنگ و گلوله یا خانواده‌هایشان برای اینکه فرزندشان را حفظ کنند مانع رفتن آنها به جبهه شدند و اتفاقاً در همان زمان جنگ و در سن جوانی و در جایی که فکرش را نمی‌کردند، این جوان‌ها به مرگ ناگهانی از دنیا می‌روند. حالا سؤال اینجاست دونفر بودند هم اسم و هم محلی که همزمان متولد شده بودند، چطور می‌شود یکی شهید می‌شود و یکی سکته می‌کند؟ یعنی چطور می‌شود که مرگ برای هر دو هم‌زمان است اما روزی یکی شهادت است و رزق آن دیگری مرگ ناگهانی؟

من وقتی این ماجرا را شنیدم، طبعاً سراغ عباس باغستانی دوم هم رفتم. شهید کتاب ما یک جور الگو برای آن دیگری بوده است. این دو عباس با هم هستند. اما خب آن عباس مشکلات خانوادگی داشته و در کل نسبت به شهید شخصیت سرکش‌تری داشته است و جالب اینکه شهید به دوستش در رفع این مشکلات کمک می‌کند و ماجرای ازدواج یا تحصیل فرزندانش با کمک این شهید درست می‌شود و داستان ما اینجا شکل می‌گیرد. زندگی عباس دوم زیر سایه شهید بوده است.

خیریه‌ای که با دست پی آن را کند

: تا آنجا که من متوجه شدم این شهید یک شخصیت اجتماعی فعال داشته و مرتب به دنبال گره‌گشایی از کار مردم بوده است. به عبارت دیگر بهتر است بگویم به دنبال باقیات الصالحات برای خودش بوده که ثمره‌اش تا سال‌ها برایش باقی بماند. هنوز هم از این ذخیره‌های صالح برای این شهید باقی مانده است؟

بله، من مثلاً به حسینیه یزدی‌ها در محله بریانک تهران رفتم. در دهه محرم یزدی‌ها پرشور مراسم برگزار می‌کنند، آنجا اتاقی را برای خیریه ساخته‌اند و هنوز فعال است و بنیانگذارش این شهید بوده‌ است. زیر سایه شهید این صندوق شکل گرفته است و هر کسی از یزد به تهران می‌آمده و گرفتاری و مشکلی داشته به آن صندوق رجوع می‌کرده و کمک می‌گرفته است و الان هم اعضای زیادی دارد و مجموعه بسیار گسترده‌ای است. این دو عباس پی آنجا را با دست می‌کنند و هیچ‌کس به ساختش کمک نمی‌کند و شهید ما و عباس آقای دوم آنجا را می‌سازند. یکی دیگر از کارهای او ساخت کتابخانه بود که کتابخانه‌ای در آن حسینیه تأسیس کردند و در آن زمان هر کتابی که دانش آموز و دانشجوی آن زمان نیاز داشت، در آنجا پیدا می‌شد و همچنان هم فعال است. این شهید اتوماتیک یک عارف بوده است.

: شهید در جبهه یک شخصیت خیلی معمولی بوده است؟

بله، یک رزمنده معمولی بوده است و به صورت بسیجی سه بار به جبهه می‌رود و در آخر هم نگهبان ذاقه مهمات بوده و هنگامی که نماز صبح می‌خوانده، شهید می‌شود.

: پس یک رزمنده ساده اما در عین حال شخصیت اجتماعی مؤثر و دلسوزی بوده است؟

بله و با وجود اینکه خودش 9 بچه داشته و زندگی‌اش در شرایط سختی بوده است، به جبهه می‌رود.

: شما در ابتدا به قصه دو عباس باغستانی اشاره کردید، شنیدن این قصه تصادفی بود یا از قبل شناختی داشتید؟

نویسنده یک پژوهشگر است که با او تماس‌های زیادی گرفته می‌شود که مثلاً بیا و زندگی این شهید، این جانباز و... را بنویس. من با حوزه‌های هنری استان البرز و... همکاری می‌کنم و همگی از من شناخت دارند. جلوی من لیستی از نام شهدا می‌گذارند که امسال که کاری نداشتی از این لیست هر کدام را می‌خواهی انتخاب کن. من نگاه می‌کنم تحقیق می‌کنم و بعد یکی را انتخاب می‌کنم. ابتدای آشنایی من با شهید باغستانی به کنگره شهدا برمی‌گردد که من در کنگره شهدا با خانواده ایشان آشنا شدم.

: شما نویسنده پرکاری هستید و تا اکنون 24 کتاب نوشته‌اید، همه این کتاب‌ها در حوزه زندگینامه شهیدان و شهدای دفاع مقدس است؟

فقط موضوع دفاع مقدس نبوده است و در حوزه‌های دیگر هم کتاب‌هایی نوشته‌ام. فرهنگنامه فارسی نوشتم. من یکی از فرهنگنامه نویسان استان البرز بودم که به فارسی، تمام شهدا را فهرست کرده‌ام. مقاله هم می‌نویسم و در نشریه‌ها 50 مقاله و دانشنامه دارم.

: در حوزه زندگی شهدا چند کتاب نوشته‌اید؟

18 کتابم درباره زندگینامه شهدا است. به عنوان کارشناس ادبی اداره‌کل فعالیت دارم. از شهرهای مختلف کتاب برای من می‌آید که ایراداتش را بررسی کنم.

 تشنه بودم وقتی از شهدای تشنه لب می‌نوشتم

: نوشتن درباره شهدا و به نتیجه رسیدن تحقیق کردن درباره آنها، عنایت خاصی است که من عقیده دارم نصیب هرکسی نمی‌شود، یعنی باید خود شهدا توجه ویژه‌ای به آدم کنند تا این اتفاق بیفتد. خودتان هم که همسر شهید هستید در این باره بیشتر برایمان بگویید.

من هرگز یادم نمی‌رود که چرا کارهایم به این سمت رفته است. چند سال پیش می‌خواستم کتابی برای شهید کیانپور بنویسم و دنبال این بودم چه کسی برای این شهید کتابی نوشته است. همه‌جا دنبال آن می‌گشتم حتی نوشته‌های در سطح کشوری را هم جمع می‌کردم. آن موقع فهمیدم وقتی می‌خواهم درمورد شهیدی بنویسم باید پژوهش کنم و از ابتدای جنگ و در مورد عملیات‌های جنگی بدانم. وقتی این کتاب را تألیف کردم، سرگذشت حداقل 1000 شهید مفقود الجسد را بررسی کردم. این کتاب جزو کارهای ابتدایی‌ام بود اما الان به صورت مرجع در آمده و همه به آن کتاب رجوع می‌کنند که مثلاً فلان شهید آیا برای فلان عملیات بوده یا نبوده، این مدل اطلاعات را در آن کتاب جمع آوری کردم. وقتی من آن کتاب را که تألیف کردم تازه پی به جنگ بردم. یعنی زوایای مختلف جنگ ایران و عراق برای من آشکار شد، گرسنگی‌ها و تشنگی‌ها و سختی‌هایی که می‌کشیدند. فداکاری‌هایی که می‌کردند. شهیدانی داشتیم که تشنه شهید شدند. من درباره یک شهیدی می‌نوشتم که تشنه شهید شد، وقتی به روایت زمان شهادتش رسیدم اصلاً نمی‌توانستم نوشتن را ادامه دهم.

: از بغض و ناراحتی؟

نه از تشنگی. با هیچ چیز سیراب نمی‌شدم. دهانم گس شده بود، لب‌هایم خشکیده بود و خیلی رنج کشیدم تا شهادت شهیدانی را که در بیابان‌های بصره با لب تشنه شهید شدند به تصویر بکشم، اینها خیلی بر نویسنده تأثیر دارد.

خوردن نان شهدا برایم افتخار است

: چقدر غم انگیز!

ادبیات دفاع مقدس داستان‌هایی دارد که اگر به آنها پرداخته شود دنیایی برای خودش است. یا مثلاً شهید باغستانی قبل از شهادت از خواهرش حلالیت می‌گیرد که من یک بار تو را به خاطر حجابت دعوا کردم  و من را حلال کن. خواهرش می‌گوید نوعی حرف می‌زد که انگار می‌دانست برای همیشه می‌رود و انگار پرواز می‌کرد. البته من اصلاً به خواب و رؤیا استناد نمی‌کنم چون برای عده‌ای باورناپذیر است اما من این شرایط را معجزه می‌بینم.

: از عنایت شهدا به خودتان نمی‌گویید؟

خیلی‌ها به من توهین کردند که نان شهیدان را می‌خورم. من این را توهین قلمداد نمی‌کنم من شغلم این است و تا زنده‌ام قلمم برای شهدا می‌چرخد و به آن افتخار می‌کنم.4

: اهمیت تولید آثار و کتاب‌های شهدا را در چه می دانید؟

من درباره کتاب‌های دفاع مقدس نقد دارم، کتاب‌های دفاع مقدس متأسفانه از قالب روایت و خاطره استفاده می‌کنند که اینها پایین‌ترین درجه علمی و ادبی هستند. این باعث می‌شود شاخ و برگ نداشته باشند و جوانان و دانش آموزان و نوجوانان ما در سنین کم به رمان‌های خارجی رو ‌آورند. زندگینامه شهیدان آن‌قدر خوب باید نوشته شود که تبدیل به رمان‌های خوب شود.

: شما کتاب‌های شاخص ادبیات جنگ کشورهای دیگر را خوانده‌اید یا سعی کرده‌اید در سبک آنها بنویسید؟

ما کتاب می‌نویسیم تحویل می‌دهیم و مزد آن را می‌گیریم. این کتاب یا راهش را پیدا می‌کند یا نه. اما مسئولان ما کم کاری می‌کنند. اگر این کتاب ترجمه بشود و به کشورهای دیگر فرستاده شود می‌تواند تاثیرگذار باشد. چطور کتاب‌ها درباره جنگ کشورهای دیگر بعد از یکسال منتشر می‌شود و بلافاصله ترجمه‌اش به دست ما می‌رسد. ما کلی کتاب درباره جنگ جهانی دوم در کشورمان داریم اما ما بعد از 43 سال برای نوشتن از شهدا باید دنبال سوزن در انبار کاه بگردیم که این شهید اصلاً کجا شهید شده است. مبلغی که دستمرد می‌دهند فقط تا مرحله پژوهش را جواب می‌دهد و به تألیف نمی‌رسد.

عده‌ای کتاب می‌چاپند!

: قالب کار هم مهم است که خوب باشد. خب برخی کتاب‌های دفاع مقدس واقعاً شاخص‌اند و خوب نوشته شده‌اند، اما بعضی هم واقعاً بد نوشته شده‌اند.

عده‌ای کتاب می‌چاپند نه این که چاپ کنند، از آن سمت هیچ‌کس این کتاب را نمی‌خرد و خودشان هدیه می‌دهند. این آزردن درخت و هدر دادن منابع است. کنگره شهدای سال 95 دست من بود تقریباً 30 کتاب را رد کردم و کنگره با شکست مواجه شد. واقعاً نویسنده‌ها خوب نبودند و از پس کار برنیامده بودند، پژوهش نکرده بودند و هرچیزی به ذهن‌شان رسیده بود نوشته بودند و به تعبیر بهتر شهید را دوباره شهید کرده بودند! من کتاب درباره شهدای بسیار شاخص جنگ دیدم که بسیار بد بود. کسی نیست به این کتب رسیدگی کند و نهایت چاپ می‌کنند و به بسیجیان و.. اهدا می‌کنند که خوانده هم نمی‌شود. اگر کتاب ما از قالب روایت بیرون بیاید و با قلم بهتری نوشته و کارشناسی شود، آن وقت هر کتابی چاپ نمی‌شود.

: مهم‌تر از آن نقد شوند. اصلاً کتاب‌های دفاع مقدس به صورت جدی نقد می‌شوند؟

 نه. کتاب‌ها باید نقد شود، 5 نفر با سواد کتاب را مطالعه کنند و بعد چاپ شود. کاری نکنند که عده‌ای به این کتاب‌ها بخندند. الان عده‌ای من را مسخره می‌کنند که هنوز وقتش نشده از شهید و شهادت بیرون بیایی؟ چون کارها ضعیف است عواقبش متوجه شهدا می‌شود. هیچ‌کس نمی‌گوید این کتاب‌ها ابتدایی و در حد خاطره است و نباید چاپ شود.

: من معتقدم در حوزه دین و شهدا یا باید کار انجام نشود یا کار خوب انجام شود. حتی در چاپ هم از نظر ویژگی‌های چاپی مثل طراحی و صفحه‌آرایی و قطع و...  همه‌چیز باید خوب باشد. چون وقتی آن شهید به بالاترین درجه‌ای که یک انسان می‌تواند برسد، رسیده حداقل کاری که می‌شود کرد این است که کتابش کتاب تراز و قابل قبولی داشته باشد تا خواندنی و ماندنی باشد.

متأسفانه آن‌قدر کتاب بد در این حوزه چاپ شده که در واقع جوان‌های ما دچار نوعی دلگزدگی شده‌اند. نظارتی روی کار و چاپ کتب دفاع مقدس نیست. فقط کتاب چاپ می‌کنند که گزارش کار بدهند و نتیجه‌اش این می‌شود که می‌بینید.

کارشناسان کتاب ترمز من هستند

: نهادهای مسئول در این حوزه چگونه فعالیت می‌کنند، آیا همکاری مناسبی دارند؟

الان افرادی به عنوان کارشناس بر کتاب‌های من اعمال نظر می‌کنند که اصلاً سواد این کار را ندارند. تا می‌خواهم کتابی را شاخ و برگ دهم این کارشناسان ترمز من می‌کشند. هیچ چیزی سرجای خودش نیست. من که نمی‌توانم بیایم و درباره متن ادبی به کارشناسان آنجا آموزش بدهم.

: کارهای شما حامی مالی هم دارند؟

من یکی از ناشناخته‌ترین و کنج نشین‌ترین نویسنده‌ها هستم. من 25 سال عمرم را در این کار گذاشتم. یک رونمایی از کتاب در حد انجام وظیفه می‌گیرند، تقدیرنامه می‌دهند و تمام! چرا باید یک کتاب من راهی بیت رهبری نشود، چرا باید ناشناخته بماند؟ ما این همه راوی خوب داریم، این کتاب‌ها می‌توانند روایت شوند. من نویسنده شدم که دیده و شنیده بشوم.

: چگونه ناشر پیدا می‌کنید، کتاب‌ها را نهادها چاپ می‌کنند یا خودتان دنبال ناشر می‌روید؟ چرا چاپ همین کتابتان که سال 97 تمام شده این قدر طولانی شد؟

اغلب سازمان‌ها مرا به عنوان نویسنده می‌شناسند. حوزه هنری البرز،کنگره شهدا، کنگره شهدا لشکر 10 تهران و... در اینجاها من به عنوان نویسنده هستم که به من حق تألیف می‌دهند و جالب است بدانید که مبلغ قابل توجهی را هم به عنوان مالیات از قراردادم کم می‌کنند. حقوق را تقسیط می‌کنند که اصلاً کفاف نمی‌دهد. برای این کتاب 20 میلیون دادند و من 5 سال برای نوشتنش زحمت کشیدم و در نهایت همان رونمایی و تقدیرنامه‌ای و تمام. نه ترجمه می‌شود، نه تدریس می‌شود، نه در نمایشگاه‌های مختلف دیده می‌شود و کار به بن بست می‌رسد و تمام می‌شود.

ما صدای شهدا هستیم و شنیده نمی‌شویم

: آیا این مشکل در رابطه با ناشران خصوصی هم هست؟

یک مجموعه از داستان‌های 5 شهید که بسیار شاخص و جذاب بودند، داشتم که در عین حال کوتاه و خوشخوان و مناسب حوصله جوان امروزی بودند. این داستان‌ها را در یک مجموعه جمع کردم و به سازمان‌های مختلف رفتم. هرکدام بهانه‌ای آوردند و چاپ نکردند و.. آخر آمدم از جیبم پول دادم و آن کتاب را چاپ کردم. این کتاب هنوز رونمایی نشده، هنوز دیده نشده است در صورتی که فوق‌العاده کتاب خوبی است. کسی که 25 سال کارش داستان است، می‌داند چه داستانی خوب است و مخاطب دارد. سه چهار کتاب را شخصی چاپ کردیم. ما صدای این شهید هستیم وقتی می‌بینیم صدای شهدا به جامعه نمی‌رسد، چه کار کنیم؟ جالب است بدانید من هنوز کارت نویسندگی ندارم.

:چرا؟

من لوح‌های تقدیر زیادی دارم که برایم مهم نیست. من همیشه می‌گویم یک شاعر یا نویسنده به سمت نوشتن می‌رود که حرفش را بزند. از طرف خدا قلم من به سمت شهدا رفته، وقتی دفترچه خاطرات شهدا به دست من می‌رسد، می‌بینم چقدر مظلوم بوده‌اند من به عنوان نویسنده وظیفه خودم را انجام داده‌ام و کتاب را به بهترین شکلی که می‌توانستم، نوشته‌ام. اما وظیفه مسئولان چیست؟ من کارم را انجام می‌دهم و بعد می‌خورم به سد مسئولان! وقتی هم حرف می‌زنم می‌گویند پولت را گرفتی دنبال چی هستی خانم؟!

: آن کسی که مسئولیت دارد، دنبال چی هست؟ دستمزد چه کاری را می‌گیرد؟

 من زندگی شهیدی نوشتم که اولین عکاس خاکریز بوده است و هنوز از عکس‌هایش استفاده می‌شود. شهیدی که هنوز مفقود الجسد است و خانواده منتظرش هستند. این کتاب را چه‌کار کردند؟ این کتاب‌ها را چه‌کار می‌کنند؟

: از دوره‌های تحصیلی و ادبی که گذرانده‌اید می‌گویید؟

من لیسانس علوم اجتماعی دارم. دوره‌های نویسندگی متعددی گذرانده‌ام چندین سال شاگرد راضیه تجار بودم، نفر اول داستان‌نویسی در بخش داستان کوتاه سال 93 کشوری هستم، نفر پنجم شعر استان البرز در غزل هستم. خیلی تقدیرنامه‌ها دارم. در شعر شاگرد استاد بهمنی و... بودم. در ادبیات دفاع مقدس با آقای سرهنگی و علوی و... کار کردم. خیلی مطالعه داشتم.

: پس شما کوهی از تجربه پشت سر دارید؟

و حرف‌های نگفته بسیار.

مصاحبه: مهناز سعیدحسینی

 

آخرین اخبار