به گزارش ایران اکونومیست، محمد حنیفنژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان در سال ۱۳۴۴ سازمان مجاهدین خلق را تأسیس کردند. نام این سازمان در ابتدا «نهضت مجاهدین خلق» بود. سازمان در ابتدا مخالف ورود زنان بود؛ اما از سال ۱۳۴۸ عضویت زنان بهعنوان پوشش امنیتی در برابر ساواک و برابری با دیگر رقبای سیاسی موردپذیرش قرار گرفت. با پیروزی انقلاب اسلامی سازمان توانست برخی از زنان و دختران مسلمان را که در برابر انقلاب و جامعه خویش احساس وظیفه میکردند به سمتوسوی خود بکشاند.
مجاهدین خلق با انتشار جزوات، بیانیهها، فعالیت در دانشگاه و مدارس و نیز انتشار دیدگاههای خود در نشریه مجاهد، توانست عدهای از دختران و زنان را جذب کند. جذب زنان در سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ به سازمان فقط محصول کار آنان نبود بلکه عملکرد ضعیف احزاب اسلامی رقیب نیز از دیگر عوامل پیوستن زنان به سازمان محسوب میشد.
مریم سنجابی از اعضای شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق(منافقین) سال ۱۳۹۰ ازاین سازمان تروریستی جدا شد. او پس از مدتی به ایران بازگشت و کتاب زندگینامه و خاطرات خود را با عنوان «سراب آزادی» نوشت و توسط انتشارات پیشکسوتان سپاس به چاپ رساند. سنجانبی با اشاره به سرنوشت دو عضو این سازمان به نام های «مینوفتحعلی» و «مهری موسوی» میگوید:
«مهری موسوی دانشجو و تحصیل کرده آمریکا بود. هنگامی که به عضویت شورای رهبری درآمد به او ابلاغ شده بود، دیگر نمیتواند از سازمان خارج شود و هرکس درخواست جدایی کند سزایش مرگ است، با این حال جلوی تشکیلات ایستاد و اعلام کرده بود دیگر نمیخواهد در فرقه رجوی بماند و قصد جدایی داشت. مهری موسوی قبل از شروع جلسات مدتی بود که به قسمت پرسنلی منتقل شده بود و باهم در یک ستاد بودیم.
یکی از روزها، نوبت محاکمه او بود، هنگامی که از طرف مسعود رجوی صدا زده شد، همچنان در آرامش و با شجاعت خواسته خود را مبنی بر خروج از سازمان تکرار کرد. در این وضعیت بود که کل سالن را رجوی علیه وی شوراند و گویا او با درخواست خروجش از سازمان بزرگترین گناه را در این جهان جلوی رجوی انجام داده است.
رجوی با عصبانیتی که نمیتوانست آن را کنترل کند خطاب به وی گفت که میتوانی خودت را بکشی و قرص سیانورت را بخوری. در حالی که خشم سراپای وجود نامبارکش را گرفته بود، به وی توهین میکرد که گویا وی قادر به تشخیص درست نیست و خروج از سازمان یعنی برابر با پشت کردن به رجوی و گناه کبیره است. او با صراحت به وی اعلام کرد که حکم خروج از سازمان برای شورای رهبری مرگ است. پس از آنکه ساعتها یک سری نفرات علیه وی صحبت کردند و یا با نرمش میخواستند از خواستهاش کوتاه بیاید یا با فحش و ناسزا او را تهدید میکردند که خائن و متمرد است و جلوی مسئولینش ایستاده و حرف گوش نمیکند، از وی خواسته شد که مجددا بگوید آیا تغییری کرده یا نه، هنگامی که او دوباره پاسخ منفی داد، اتفاقی رخ داد که هرگز فراموش نخواهم کرد و صحنه جدیدی از اوج وحشیگری و دیکتاتوری رجوی نمایان شد.
او در حالی که خشمگین و عصبی بود از مهری خواست که به روی سن رفته تا با او تکی صحبت کند. پس از رفتن به روی سن او و مریم عضدانلو (مریم رجوی) و چند تن از مسئولین درجه اول به سمت راهرویی در همان پشت سن رفتند که دقایقی بعد صدای جیغ و داد وحشتناکی بلند شد. حدود یک ساعت بعد مهری موسوی را در حالی که به شدت کتک خورده و سراپایش کبود بود با موهای آشفته و کنده شده با سر و وضعی فجیح به درون نشست بازگرداندند. هنگامی که وی را به پشت سن برده بودند مسعود رجوی دیگر نمیتوانست خودش را کنترل کند و او را به زیر مشت و لگد خود به قصد کشت گرفته بود که تنی چند از مسئولین و مریم عضدانلو او را از زیر مشت و لگد رجوی بیرون میکشند و گویا مریم نیم ساعتی با التماس و وعده وعید که دوباره تو را به خارج میفرستیم با او صحبت میکند و از وی میخواهد به خاطر او هم شده حداقل در جمع از حرفهایش کوتاه بیاید.
سرانجام وقتی وی را به سالن بازگرداندند خیلی کوتاه و در حالی که صدایش پر از بغض بود گفت که من اشتباه کردم و در سازمان باقی میمانم. او بعد از آن جلسات با همه تخصص و تسلط به کارهای سیاسی و مترجمی زبان خارجی، از ستادهای سیاسی به آشپزخانه منتقل شد، تقریبا در سازمان مرسوم بود که هرکس را میخواستند به لحاظ کاری تنبیه کنند به قسمت آشپزخانه سازمان میفرستادند که درگیر کاری سنگین و پر مشغله باشد. سرانجام در اوایل سال ۱۳۸۲ با ورود نیروهای آمریکایی به اشرف بلافاصله او را با قرص سیانور به قتل رساندند و سپس اطلاعیهای مجهول برای شورای رهبری خواندند که در آن گفته شده بود، مهری موسوی خودش با قرص سیانور در اعتراض ورود نیروهای آمریکایی به اشرف خودکشی کرد و ما با این اقدام او موافقت کردیم و اجازه دادیم که او خودکشی کند و این کار را ارج گذاشته و او را شهید مینامیم.
این دروغ آن قدر عجیب بود که تقریبا هیچ کس آن را باور نکرد و همه میدانستند که مهری فقط به دلیل اینکه قصد داشت از سازمان خارج شود مورد غضب رجوی قرار گرفته و حال با ورود نیروهای آمریکایی از ترس فرار او و گفتن حقایق به نیروهای آمریکایی حکم مرگ وی که قبلا صادر شده بود اجرا شده است. بعدها به دلیل حضورم در پرسنلی سازمان، به طور اتفاقی یک بار به پرونده محرمانه وی دسترسی پیدا کردم و سندی حاوی حکمی از طرف رجوی مبنی بر اینکه با حضور نیروهای آمریکایی در کمپ اشرف و تسلط وی به زبان خارجی و وضعیت تشکیلاتیاش، زنده بودن او در حضور آمریکاییها نگران کننده است و بایستی حذف شود مشاهده کردم که این هم سندی از جنایت و خیانت سازمان در حق اعضایش بود.
چهره معصوم مهری موسوی هیچ گاه از خاطرم محو نمیشود و در آن روزگار با خودم عهد کردم که روزی این واقعیت را افشا نکنم که چگونه او را کشته و در حالی که عشق و امید به زندگی داشت مهری را پرپر کردند.
نفر بعدی که قربانی شد «مینو فتحعلی» بود. او در سال ۸۱ طی یک اقدام شجاعانه با طراحی و با درخواست کمک از یکی از آقایان همکارش، در اثر فشارهای زیادی که متحمل شده بود اقدام به فرار کرد. در سالهای قبل از ۸۲ که حکومت صدام در عراق برپا بود تقریبا هیچ کس اجازه خروج از سازمان را نداشت و به طور رسمی کسی نمیتوانست از سازمان خارج شود و هرکس که پس از طی مراحل وحشتناک نشستها، بالاخره اجازه خروج مییافت به زندان «ابوغریب» منتقل میشد.
به همین دلیل یک سری افراد از ترس رفتن به زندان ابوغریب، برای خروج از تشکیلات اقدام به فرار میکردند. مینو فتحعلی به خاطر رها شدن از فشارهای جلسات تحقیر و کتک و ناسزاها، چون راهی برای خروج نداشت، فرار کرد. بلافاصله پس از فرار او، حدود ۳۰ الی ۴۰ تیم گشتی از طرف سازمان و انبوهی نیروهای عراقی برای پیدا کردنش بسیج شده و سرانجام با گذشت دو سه روز توسط گشتهای سازمان و عراقیها او و برادر همراهش را در بغداد دستگیر و به قرارگاه بازگرداند.
وی در فاصله چند ماهی که جلسات محاکمه شورای رهبری شروع شد زندانی و در زیر شدیدترین فشارها بود. در آن زمان «مهوش سپهری» رسما در نشستی اعلام کرد که حکم وی مرگ است و بایستی کشته میشد. همچنین پس از دستگیریاش جلسهای با حضور مسعود و مریم عضدانلو برای زهر چشم گرفتن از شورای رهبری تشکیل شد و در آن نشست مسعود رجوی در حالی که سراپایش را بغض و کینه فراگرفته بود، شرح کوتاهی از دستگیری وی داد و سپس «زهره شفایی» مسئول گشتهای تعقیب وی را صدا زد که نحوه دستگیری را توضیح دهد.
او توضیح داد که پس از دو روز بسیج و جستجو، مینو و فرد فراری دیگر را حوالی پارکی در بغداد پیدا کردیم. در همان جلسه مسعود رجوی خشمگینانه او را بازخواست کرد و گفت: «تو که دستور تیر داشتی چرا همان جا وی را نکشتی و او را به اشرف آوردی؟» او که جوابی نداشت بدهد، تلویحا گفت که قادر به این کار نبوده و مینو را تحقیر کرد و با توهین به او گفت که کشتن یک سگ ارزشی ندارد. چند ماه بعد مینو را در همان جلسات شورای رهبری آوردند و مانند مهری و سایرین برای زهر چشم گرفتن و عبرت محاکمه کردند و هرچه فحش و ناسزا و تحقیر و توهین بود نثار او هم کردند. بعد با خلع رده، او را به قسمت خبرگزاری سازمان فرستادند و یک نفر را بطور دائم برای کنترل وی مامور کردند.
سرانجام او را با ورود آمریکاییها به کمپ اشرف و همزمان با قتل مهری موسوی کشتند و اعلام کردند که در بمباران نیروهای ائتلاف در اشرف کشته شده است. این در حالی بود که تا زمان اعلام کشته شدن او هنوز قرارگاه اشرف مورد بمباران قرار نگرفته بود و اکثر اماکن آن خالی از سکنه بود و بعد حتی یک نفر هم در جریان بمبارانهای اشرف کشته نشد. جسد او هم توسط کسی دیده نشد. اساسا کسی در مقرها و ساختمانها نبود و همه میدانستند که حکم مرگ صادره برای او در آن شرایط اجرا شده است. این برای همه شورای رهبری سوال بود که چگونه در بدو ورود آمریکاییها تنها برای دو عضو شورشی که قصد ترک سازمان را داشتند این اتفاقات رخ داده است!»