به گزارش ایران اکونومیست، امروز دوم شهریور چهل و چهارمین سالروز شهادت سید علی اندرزگو معروف به چریک تنهای انقلاب در سال ۱۳۵۷ است.
سید علی
در شب شهادت مولی متقیان علی (ع) در ماه رمضانِ سال ۱۳۱۸ در تهران متولد شد و پدر و مادرش نام «علی» را بر او گذاشتند. او به همراه والدین و دو برادرش حسین و محمد در محدوده بازارچه گمرکِ میدان شوش در خیابان صفاری سکونت داشت. پدرش سید محمود بَنا بود اما با کِساد شدن کارش، به خرید و فروش اجناس مختلف در بازارهای طراف میدان شوش روی آورد.
سید علی دوران شش ساله ابتدایی نظام قدریم را در دبستان فرخی درس خواند اما به دلیل فقر معیشتیِ پدر، نتوانست به دبیرستان برود. او در ۱۳ سالگی، بعد از ترک تحصیل همراه یکی از برادرهایش در حجره نجاری واقع در گذر چارسوق بزرگِ بازار بزرگ تهران، مشغول کار شد.
سید علی آموختن علوم دینی و دروس حوزوی را با آموزش دروس مقدماتی فقه و اصول نزد حجتالاسلام بروجردی امام جماعت مسجد قندی خانیآباد در مدت سه سال آغاز کرد و دروس تکمیلیتر را نزد حجتالاسلام محمد هرندی امام جماعت مسجد هرندی در محله دروازه غار تهران آموزش دید.
آشنایی سیاسی
سید حسین برادر بزرگترِ سید علی که در سال ۱۳۳۱ به هیات محمدصادق امانی شوهر خواهر سید اسدالله لاجوردی، از هواداران جمعیت فداییان اسلام در خیابان لرزاده، رفت و آمد داشت، برادر کوچکتر را همراه خود به هیات او برد و زمینه آشنایی تدریجی سید علی با افکار و عقاید انقلابی حجتالاسلام سید مجتبی میرلوحی معروف به سید مجتبی نوابصفوی و یارانش را به وجود آورد.
استواری عقیده، شجاعت و شهامت نوابصفوی و یارانش در مبارزات سیاسی و اجتماعی علیه رژیم پهلوی تاثیر بسزایی بر رشد فکری و شخصیتی، آزادمنشی و شیوه مبارزاتی سید علی داشت. سید علی از این تاریخ به بعد به مبارزه مخفی و مسلحانه علیه رژیم پهلوی روی آورد.
او به تدریج با مهدی عراقی، محمد بخارایی، سید اسدالله لاجوردی و حبیبالله عسگراولادی آشنا شد و همزمان با فراخوان سید روحالله موسوی خمینی رهبر نهضت اسلامی، سه هیات مسجد امینالدوله، هیات مسجد شیخعلی و هیات اصفهانیها را در هم ادغام کردند و هیاتهای موتلفه اسلامی را در سال ۱۳۴۲ تاسیس کردند. با تاسیس و گسترش این هیاتها در سراسر کشور، سید علی به عضویت شاخه نظامی این هیاتها درآمد.
ازدواج نافرجام
سید علی برای نخستین بار در سن ۲۵ سالگی با معرفی مهدی عراقی به خواستگاری دختر رضا خواجهمحمدعلی رفت و او را به عقد خود درآورد اما ترور انقلابی حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت محمدرضا شاه در بهمن سال ۱۳۴۳ به دست محمد مخارایی و دستگیری و بازجوییهای مستمر سید علی اندرزگو، فشار ماموران ساواک بر رضا خواجهمحمدعلی و دخترش زیاد شد. با ادامه حضور سید علی در زندان ساواک و بازجوییهای گاه و بیگاه ساواک از همسر جوان و پدرزنش، این وصلت بعد از یک سال و اندی به طلاق منجر شد.
با ترور منصور، ساواک با تمام قوا در پی یافتن عوامل این اقدام برآمد. بخارایی، صفارهرندی، نیک نژاد و امانی را در مدت کوتاهی شناسایی، دستگیر و در دادگاه نظامی به اعدام محکوم کرد اما سید علی با زیرکی از مهلکه گریخت و با سفر به قم، زندگی مخفیانهای را شروع کرد اما ساواک دستبردار نبود و رد او را در این شهر زد. او با زیرکی ماموران را دست به سر کرد و موفق به فرار به عتبات عالیات شد.
در دامن منافقین
اندیشههای انقلابی و اقدامات مسلحانه سازمان مجاهدین خلق – منافقین – در آخرین سالهای دهه ۱۳۴۰ و سالهای آغازین دهه ۱۳۵۰ موجب پیوند سید علیِ جوان با این گروه شد. او در آن سالها از طریق محمد مفیدی با سازمان حزبالله و از طریق احمد رضایی با سازمان مجاهدین خلق - منافقین - آشنا شد و به عضویت آنان درآمد.
گذشت زمان و روشن شدن مواضع التقاطی و مارکسیستی از یک سو و آغاز تسویه حسابهای داخلی این گروهک تروریستی در تابستان ۱۳۵۴، با قتل فجیع مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف موجب باز شدن مشت این گروهک تروریستی و روشن شدن حقیقت برای او و بسیاری از توابین شد. با قتل شریف واقفی، سید علی که همراه او شاخه اسلامی سازمان مجاهدین خلق را اداره میکرد خودش را از چشم سایر اعضای سازمان مخفی کرد.
ساواک که با شنود مکالمات تلفنی مناطق وسیعی از تهران، رد او را در حوالی خیابان ایران زد متوجه قرار سید علی در خانه یکی از دوستانش شد از این رو ماموران خود را در کوچهها و پشتبامهای محل پخش کرد. او بعد از رفتن به کوچه محلِ قرار پی به غیرعادی بودن شرایط محل برد و تلاش کرد از دست ماموران مسلح ساواک فرار کند اما با بسته شدن همه راههای فرار مجبور به درگیری مسلحانه با آنان شد. در این درگیری سید علی به شدت مجروح و خونین، گرفتار ماموران ساواک شد. برای رها کردن خودش از دست ماموران هنگام انتقال با برانکارد، خودش را داخل جوی آب انداخت و در تاریخ دوم شهریور ۱۳۵۷ همزمان با شب نوزدهم ماه رمضان در خیابان ایران به شهادت رسید.
سید علی پس از آزادی از زندان ساواک طی سالهای ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۱ بین تهران، قم و نجفاشرف در سفر بود.
او به صورت مخفیانه به عراق گریخت و در آنجا به دیدار امام امت، رهبر نهضت اسلامی که در دومین سال تبعیدش بود، رفت. سید علی در سال ۱۳۴۵ با گذرنامه و نام جعلی به ایران برگشت و بار دیگر در حوزه علمیه قم نزد آیتالله علی مشکینی و ناصر مکارم شیرازی ادامه درسش را خواند. سید علی در قم از پخش اعلامیه تا تهیه اسلحه برای مبارزان را بر عهده داشت.
او در طول سالهای مبارزه مخفی با رژیم با لباسها و چهرههای مبدل و اسامیِ مختلف و ۲۴ شناسنامه و تعدادی گذرنامه جعلی برای پیشگیری از شناسایی و رد زنیِ ماموران سازمان اطلاعات و امنیت کشور- ساواک - انتخاب کرد. شیخ عباس تهرانی، دکتر سید حسین حسینی، ابوالقاسم واسعی، عبدالکریم سپهرنیا، ابوالحسن نحوی، محمدحسین جوهرچی و جوادی از جمله نامهای مستعارش بود. سید علی در لباس روحانی، مردم عادی، پزشک، معلم و ... در کوچهها و خیابانهای معابر شهرهای مختلف تردد میکرد.
شکست طلسم ازدواج
با کاسته شدن از حجم سفرهای سید علی در سال ۱۳۴۷، بار دیگر زمینه ازدواجش فراهم شد. او به پیشنهاد مشترک حجتالاسلام موسوی امام جماعت مسجد چیذر و علیاصغر هاشمی سرپرست حوزه عملیه چیذر در ۲۹ سالگی به خواستگاری دختر عزتالله سیلسهپور رفت و در روز ولادت خانم فاطمه زهرا (س) با کبری ازدواج کرد. حاصل این ازدواج چهار پسر به نامهای مهدی، محمود، محسن و مرتضی بود.
کبری در خاطراتش از آن دوران گفت: «آن موقع من ۱۶ سال و ایشان حدود ۲۹ سال داشتند. قرار شد با خانوادهام به منزل آقای موسوی در اختیاریه برویم تا او را ببینیم. در آن جا او گوشهای نشسته بود. من چای بردم ولی از سر حجب و حیا نه من ایشان را توانستم ببینم و نه او مرا. فقط موقعی که از خانه خارج میشد از پنجره او را دیدم. لباس قبای نیمچهای به تن و کلاه عرقچین مشکی به سر داشت. ظاهرا تازه طلبه شده بود. قرار شد برای بار دوم همدیگر را ببینیم و صحبت کنیم که او آن موقع گفت: «من طلبهای هستم که نه کسی را دارم و نه از مال دنیا چیزی، اگر میتوانی نان طلبگی بخوری، بسمالله» من هم پذیرفتم.»
مبارزه بیامان
او برای در امان ماندن از تله اطلاعاتی ساواک، این وصلت را با نام مستعار شیخ عباس تهرانی در سازمان ثبت احوال تهران، ثبت کرد.
ماموران ساواک بار دیگر رد سید علی را در سال ۱۳۴۹ در قم زدند و او با لباس و چهرهای جدید راهی حوزه علمیه چیذر در منطقه شمیرانات تهران شد و نزد آیتالله سید علیاصغر هاشمی مخفی شد. ساواک دو سال بعد رد او را در تهران زد و سید علی مجبور شد به قم بگردد.
در قم ظاهر و نام مستعار جدیدی برای خودش انتخاب کرد و در یک اتاق اجارهای سکونت کرد. ساواک این بار هم او را یافت اما سید علی برای بار چندم از دست آنان گریخت و به مشهد رفت. در مشهد برنامهای چید و از آنجا به زاهدان و زابل و از زابل به افغانستان فرار کرد. مدتی بعد به مشهد برگشت و این بار اقامتش در مشهد طولانیتر شد. برای شناسایی نشدن بارها و بارها محل سکونتش را تغییر داد.
او در مدت اقامتش در مشهد به صورت مخفیانه یک بار به حج واجب مشرف شد و بار دیگر نیز قصد خروج از کشور و انجام حج عمره را داشت که در پی اقدامات اطلاعاتی ماموران ساواک رد او در مشهد زده شد و سید علی سفر دومش را از راه نجفاشرف انجام داد تا بار دیگر با امام امت ملاقات کند.
قضیه از این قرار بود که ساواک شهرهای قم، مشهد و تهران را تحت نظر داشت. تلفن منزل همه افراد و شخصیتهایی را که احتمال میداد با او تماس بگیرند، کنترل کرد. سرانجام با دستگیری چند تن از مرتبطینِ سید علی توسط کمیته مشترک ضد خرابکاری در تهران، رد او در مشهد زده شد. تلفن یکی از رابطین سید علی در اختیار ساواک قرار گرفت و ماموران با شنود شماره تلفن منزل مورد نظر به آدرس او در مشهد دست یافتند. ساواک متوجه شد سید علی با نام مستعار «جوادی» در این شهر فعالیت دارد. در پی زیرکی و اقدام به موقع سید علی، او این بار نیز توانست از دست ماموران ساواک فرار کند.
او مشهد را به قصد عتبات عراق ترک کرد و از آنجا راهی عربستان شد و پس از انجام مناسک حج عمره به عراق برگشت و از آنجا به سوریه و لبنان سفر کرد. سید علی در سفر به لبنان دوره کامل جنگهای چریکی و پارتیزانی را در جمع یاران انقلاب اسلامی آموزش دید و خود را برای ترور محمدرضا شاه پهلوی آماده کرد.
او تصمیم داشت شاه را در بیست و سومین روز ماه رمضان ۱۳۵۷ ترور کند اما ساواک بار دیگر از طریق عوامل خود در سراسر ایران از حضور سید علی در کشور مطلع شد.
کمیته اوین با استفاده از تمامی شیوههای اطلاعاتی و با به خدمت گرفتن عناصر مزدور خود از کیفیت فعالیتهای سید علی مطلع شد. سید علی شب نوزدهم ماه رمضان مصادف با دوم شهریور ۱۳۵۷ در منزل رجبعلی طاهرافشار احیاء گرفت. او قصد داشت افطار را در منزل حاج اکبر انجام دهد غافل از اینکه ماموران ساواک تلفن منازل منطقهِ سکونت او را شنود کرده و منتظر حضور او در منطقه است.
مأموران، غروب نوزدهم رمضان خانه و منطقه محل سکونت حاج اکبر را از زمین و پشتبام به محاطره خود درآوردند و سید علی را که مسلح نبود اما نمیخواست زنده به دست آنان بیفتد و تظاهر به مسلح بودن کرد مورد هدف رگبار گلولههایشان قرار دادند.
او که بر روی چند برگ از دفترچه یادداشتش مطالب محرمانهای نوشته بود قبل از شهادتش برگهها را در دهانش گذاشت و جوید تا هیچ سندی به دست ماموران ساواک نیفتد.
آرزوی دیرینه
طی سالهای مبارزه مخفیانه و چریکی، سید علی اندرزگو با شرایطی روبرو بود که هر لحظه انتظار شهادت داشت. مهمترین دعایش این بود: «خدایا به ما لیاقت شهادت بده.» به همین خاطر بود که در ۱۹ سالگی بعد از تیرباران سید مجتبی نوابصفوی و شهادت مظلومه او به دست دژخیمان رژیم پهلوی، با خود و خدایش عهد بست تا لحظه شهادت از راه مبارزه با طاغوت دست نکشد.
سید علی در وصیت کوتاهی، گفت: «من دلخوش در آرزوی فرا رسیدن لحظات شیرین پرافتخار شهادت هستم. آرزومندم مسلمانها به پیروزی برسند، اما هرگز غرَضم این نیست که بعد از پیروزی آنها، افتخاری برای خودم کسب کنم. دوست دارم روزی فرا برسد که در خدمت به این ملت فنا شوم.»
ارث سید علی
براساس صورتجلسه ماموران سازمان اطلاعات و امنیت کشور – ساواک – در تاریخ ۲۷ آذر ۱۳۵۷ وسایل و مدارکی که از سید علی اندرزگو باقی ماند به این شرح بود: «ساعت مچی یک عدد، چاقو یک عدد، انگشتر عقیق یک عدد، سه قبضه اسلحه کمری، خشابه مربوطه پنج عدد، فشنگ با کلیبرهای مختلف ۸۰ یک عدد، تعداد زیادی نوار کاست و ریلی و نشریات، ۱۱ دستگاه ضبط صوت شامل پنج دستگاه ریلی بزرگ و شش دستگاه کاست کوچک، مبلغ ۵۹۶ هزار و ۸۴۰ ریال، دو دستگاه بیسیم، کمربند تجهیزاتی یک عدد. همچنین یک قطعه زمین در کوی طلاب مشهد یا یک قطعه باغ و نیز کتابخانهاش که در آن زمان بالغ بر ۲۰۰ هزار تومان ارزشی مالی داشت.»
خبر شهادت
کبری سیلسهپور همسر سید علی اندرزگو درباره نحوه اطلاع از خبر شهادت همسرش و گوینده این خبر، گفت: «تا مدتها نمیدانستیم آقا شهید شده است. منتظر بودیم او با امام به ایران برگردد. وقتی امام آمد ما را نزد ایشان بردند. امام خبر شهادت ایشان را به ما دادند. باور نمیکردم، ولی امام تأیید کردند و فرمودند: «سید بزرگوار شهید شده است.»
بعدها تهرانی، شکنجهگر ساواک در بازجوییهایش نحوه شهادت سید علی را به طور مبسوط توضیح داد و یاران انقلاب مزار او را در بهشت زهرا قطعه ۳۹ نشانم دادند.»
منابع:
حماسه شهید اندرزگو: بر اساس اسناد و خاطرات/مرکز اسناد انقلاب اسلامی/۱۳۷۹
اندرزگو، حسین، مصاحبه با مجله سروش، سال دوم، ش ۶۱، ۱۱ مرداد ۱۳۵۹، ص ۴۲
ستاره شمال: زندگینامه داستانی شهید سیدعلی اندرزگو/ناهید سلمانی/سوره مهر/۱۳۸۱
فضیلتهای ماندگار:مفاخر شهدای روحانیت خراسان/محمدجواد هوشیار حاجیان یزدی/سخن گستر/۱۳۸۶