جادو و سِحر عکسالعمل و «ریاکشن» در کمدی به تولید آثار درخشانی منجر شده است برای آنکه شوخی و خنده، اساسا در ریاکشن خلق و منتقل میشود. اما در «جوکر» این ظرفیت مغفول مانده است؛ چراکه تلاشی برای ارتقاء کیفیت و احترام دوچندان به مخاطب صورت نگرفته است.
در «جوکر» چندین شبه سلبریتی میآیند که با «اکشن»هایشان باعث شوند تا خنده از دیگر رقبا بگیرند، رقبایی که به ظاهر همان کمدین هایی هستند که در کادر وجود دارند اما در عمل مردمی هستند که بابت این برنامه هزینه می کنند.
مهمان هایی که همه شان، همه جا ظهور و بروز می کنند و از همان دایره انتخاب می شوند، هم در «مافیا» هستند، هم «خندوانه»، در تاک شوهای رنگارنگ شبکه نسیم به مناسبت های ملی و مذهبی حضور دارند، هم در تلویزیون اند، هم در سینما و مابقی هنرمندان بیرون از این دایره پرگارند.
آنها با دهان صدا درمیآورند، خم می شوند و غذا می خورند و بالا و پایین می پرند و می لرزند و می لرزانند، لباس هایی به ظاهر خنده دار به تن می کنند و ادای کودک درمی آورند تا ما و آنها بخندیم. اما نه ما میخندیم و نه آنها؛ البته شاید برخی ها از جو به وجود آمده هم بخندند و یا خنداندن آنها با کوچکترین عملی به راحتی صورت گیرد.
شاید آنها باید به دستور و هدایت احسان علیخانی و بر اساس قاعده سیکل حاجت و اطاعت در پشت صحنه بخندند و یا از نخندیدن، خنده شان بگیرد. عجیب تر آنکه باید به جبر جلوی کادر قرار بگیرند و بگویند: «داشتم پرپر می زدم از خنده. اونجاش دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم از خنده. وقتی که چراغ قرمز روشن شد چقدر خندیدم. دیگه داشتم منفجر می شدم از خنده».
مجری هم با بازندگان و حذف شده ها به قدری تصنعی و مبالغه آمیز دل و روده شان را در دهانشان جمع کنند و از شدت خنده ریسه می روند. مخاطب هاج و واج می ماند که این کجایش خنده دار بود و آن کجایش استندآپ کمدی بود.
ببینده می ماند که به چه بخندد. نخست احساس می کند متوجه طنز کار نشده است و ذایقه سخت و ذات عبوسی دارد اما در ادامه به تهی بودن محتوا پی می برد. «ای دو صد لعنت بر این تقلید باد.» جوکر جز ایده مرکزی اقتباسی خود رهآورد دیگری ندارد؛ نه اتاق فکر و نه کارگردانی و هدایتگری درخوری دارد؛ چراکه فکر کردن یکی از کارهای سخت دنیاست.
شاید اگر علیخانی آن استند آپ کمدین هایی که از دورترین شهرستان ها در برنامه گذشته اش ـ عصر جدید ـ حضور داشتند را در این برنامه جدیدش به کار می گرفت، بهتر از این نمایندگان کمدی سینما و تلویزیون مان خنده را به مردم ارزانی می دادند.
اینکه چند بازیگر به اصطلاح کمدی در پلاتویی جمع شوند و بخواهند با بی برنامه گی و بی تدبیری باعث خنده شوند، نمی شود نام یک رئالیته شو به آن نهاد، البته شاید این تاوان به عهده آنان نباشد؛ چراکه وقتی برنامه ای بر اساس سود و «دریافتی» عَلَم شود، بازیگر و مهمان هم تنها به همان می اندیشد و علی السویه از پروژه ای به پروژه دیگر مسیر کج می کند.
همان که هومن حاجی عبدالهی برای تایم اختصاصی اش هیچ متن آماده ای ندارد یا امیرمهدی ژوله که خود نویسنده آیتم های کمیک است، با دست خالی به برنامه می آید. این سرمایه لبریز و لب سوز باعث می شود که تمام بیلبوردهای شهرها را به خود اختصاص بدهد، آیا یک دکور لاکچری و ۱۰ بازیگر را دور هم جمع کردن و بدون کارگردانی حساب شده ای و میزانسن در خور برنامه، به این همه تبلیغ و هیاهو نیاز دارد؟ به راستی چه می شود کرد، وقتی آنها «شیفته و فریفته فرهنگ مخاطب انبوه»اند.
یک برنامه «صبح جمعه با شما» تنها با استفاده از صدا و چند صداپیشه محدود همین الان هم خنده بیشتر و ارزان تری را به مخاطب هدیه می دهد. «جوکر» حتی از کمدی بزن بکوب یا اسلپاستیک که در آن تحرک بدنی نقش اول را بازی میکند، اصطلاحا «زی مووی»تر است. لااقل این آثار، کارگردانی و تعدد لوکیشن و میزانس دارند و برای خنده گرفتن تمهیداتی اندیشیده اند اما در جوکر صحنهها تنها حرکت و جنجال سر و صدا و مسخره بازی است و همین مانده که به شوخیهای فیزیکی مبالغه آمیز متوسل شوند.
دیگر لحظات سوال برانگیز این است که میان اداهای بی مزه و لوس، توضیح می دهند که هر کدام به چه کاری مشغول بوده اند! مگر مخاطب ندیده که او چه می کرده؟ آیا کارکردی جز تایم اضافه کردن دارد؟ بهتر نبود یک نویسنده ای دیالوگ های خنده دار بنویسد و فقط نحوه اجرا را بسپارند به بازیگر، بهتر نبود ژوله نقش نویسنده داشت تا بازیگر؟
جالب آنکه، مبلغی که مهمانها برای حضور در این برنامهها طلب می کنند و از سردارندگی و برازندگی مبلغ پیشنهادی شان دودستی تقدیم شان می گردد، ده ها برابر جایزه در نظر گرفته شده است! از علت ها معلول می سازند تا پاسخی غیرواقعی به علت بدهند.
نظریه انتقادیِ مکتب فرانکفورت معتقد است که کانون تسلط در جهان نوین از اقتصاد به قلمرو فرهنگی انتقال یافته است. آنان به نقد «صنعت فرهنگ» و سلطه فزاینده آن بر جامعه و افراد می پردازند؛ چراکه فرهنگ از کارکرد اصلی خود خارج شده و با تولید هدفمند یک فرهنگ استانداردِ از بالا به پایین که از طریق نفوذ رسانه ها، همچون کالایی مصرفی به خورد توده ها داده می شود و با یکسان سازی آنان و تولید نیازهای جعلی و کاذب، در خدمت هژمونی غالب جامعه و ارزش ها و منافع سرمایه دارانه قرار گرفته است.
از این حیث، حالا اگر پول و سرمایه هنگفتی در میان است و باید بین سازندگان تقسیم شود و اسپانسر و تولید کننده بهره ای ببرند، خودشان می دانند و صلاح خودشان اما اینکه در این میان علت تولید چنین برنامه ای را به وسوسه خیرجویانه خنداندن مردم در شرایط سخت اقتصادی عنوان می کنند، دور از اخلاق رسانه ای و عرفی است.
«سزای تو، ترا شاها، ندانم آفرین گفتن/ همی شرم آیدم زین خام گفتاری چنین گفتن». اینکه با حالتی گل درشت از مدرسهسازی برای مناطق محروم و خیرخواهی و نیکوکاری صحبت کنند، باز هم جای بسی تامل است. اگر سرمایه گذارتان می خواهد کار خیر کند، جایش برنامه جوکر نیست. پشت سرمایه یک برنامه پنهان شدن و منت گذاردن بر سر بیننده، نشان نیکوکاری و خیرخواهی مردم محنت زده نیست.
بله، حال و روز مردم خوب نیست، مشکلات زیاد است، «خنده بر هر درد بی درمان دواست». خنداندن مردم و شاد کردن آنها فضیلتی آرمانی و دینی است اما مردم از همین منفعت طلبی ها، از همین شعارهای نفاق و ریا و منت گذاردن ها خسته و درمانده و افسرده اند.
نمی شود هم برای مردم کار کرد و هم نگاه به جیبشان باشد. نمی شود «هم از آخور هم از توبره خورد». نمی شود یک بام و دو هوا داشت. نمی شود هوای هر دو طرف را داشت هم سرمایه دار وهم مردم توده، هم فرادست و هم فرودست.
بخشیدن پول هم که توهینآمیز است. آنجا که به برنده ساک پول جلوی ۴۰ دوربین ـ به قول خودشان ـ می گویند چقدر از این چمدان پول را به محرومین اختصاص می دهید و برنده هم سرش را کج می کند و بگوید فلان و بهمان مقدار.
فرو ماندم ز بس جود ترا ماء معین گفتن/حدیث تیغ و تیر و قصه تاج و نگین گفتن.»