به گزارش خبرنگار مهر، عموم خبرنگاران و روزنامهنگارانی که اندکی تعهد و دغدغه اجتماع دارند، بارها با این مساله مواجه شدهاند: به محض انتشار نقدی از یک سازمان یا یک نهاد دولتی و حکومتی شخصی از روابط عمومی آن سازمان تماس گرفته و ضمن ادعای اینکه شما کارتان حرفهای نیست، خواهان برداشتن آن مطلب شدهاند. در همه این موارد نیز آن شخص و یا آن مقام مسئول در روابط عمومی آن نهاد، ادعا ۱۰ سال سابقه کار خبری را میکند و به واسطه همین ادعاست که کار خبرنگار را غیرحرفهای میخواند.
وقتی همه سابقه خبرنگاری دارند
همچنین قریب به اتفاق این روابط عمومیها تماسی با سردبیر گرفته و خواهان گرفتن شغل آن خبرنگار منتقد نیز میشوند. خبرنگاری بویژه در دوره و زمانهای که اکثر رسانههای فعال در ایران وابستگی مالی به نهادهای مختلف دارند، خود شغل لرزانی است و همیشه خبرنگاران در معرض اخراج شدن و در دنباله آن «گرسنگی» هستند. کافیست یک خبر یا یک نقد ساده از نهادی بزنید که تامین کننده مالی رسانهتان است، آنوقت است که باید تا زمان رفتن به رسانهای جدید گرسنگی را تحمل کنید.
این روند بویژه در این یکدهه اخیر باعث تولید خبرنگاران خنثایی شده که صرفاً روابط عمومی نهادهای مختلف در رسانههای خود هستند و حتی در بسیاری از موارد خارج از ساختار رسانه مطبوع خود، مراوده مالی با این نهادها دارند و بعضاً رسواییهای عجیب و غریبی را هم به بار آوردهاند. مفاهیمی چون «خبرنگاران شیتیل بگیر»، «خبرنگاران ویژه نشستهای خبری» و… از دل این روند تولید شده و قطعاً در آیندهای نزدیک در زمره صنف واژهها یا jargon در شغل خبرنگاری قرار میگیرند.
طبیعی است نهادی که پول رسانهای را تامین میکند، انتظار نقد از همان رسانه را ندارد. این مساله یا باعث بسته شدن در نقد در جامعه میشود و یا اینکه نقد را محدود به دعواها و جدلهای سیاسی میکند. بگذریم.
راقم این سطور چندی پیش گفتوگویی را با نویسندهای منتشر کرد که کتابی را با یکی از نهادهای کشور منتشر کرده بود. این کتاب زندگینامه مرحوم دکتر محمدرضا حافظی رئیس جامعه خیرین مدرسهساز کشور بود. به باور این نویسنده این سازمان در زمان حیات مرحوم حافظی آنقدر در انتشار این کتاب تعلل کرد، تا اینکه این خیر مدرسه ساز بیمار شد و به بخش مراقبهای ویژه رفت. به همین دلیل سازمان کتاب را با عجله و بدون ذکر نام نویسنده در روی جلد منتشر و شب قبل از آنکه مرحوم حافظی به رحمت خدا بروند، طی مراسمی از کتاب رونمایی کرد.
نویسنده اعتراض خود به این روند رادر میان گذاشت و این اعتراض در قالب گفتوگو منتشر شد. پس از انتشار خانمی از روابط عمومی این سازمان با راقم این سطور تماس گرفت و ادعا کرد که ۱۰ سال سابقه خبرنگاری دارد و میداند که کار ما غیرحرفهای بوده و گفت که اگر شما حرفهای بودید باید کتاب را نگاه میکردید و بعد گزارش! را روی خط میبردید. در ادامه ایشان گفت که باید با مسئولان خبرگزاری تماس بگیرد و درباره خبرنگار صحبت کند.
این گفتوگو در ساعت غیرکاری صورت گرفت. البته این مقام یا این کارمند روابط عمومی سازمان مذکور نتوانست از صحبت با مسئولان برای تخریب خبرنگار طرفی بربندد، اما پیگیریها نشان داد که سازمان در ادامه کار غیرحرفهای خود در انتشار کتاب بدون درج نام نویسنده در روی جلد، در مراسم تشییع پیکر مرحوم حافظی کتاب را به رایگان توزیع کرده است.
بماند که آن مطلب منتشر شده گفتوگویی با نویسنده بود که در آن ادعاهای مطرح شد و کار مثلاً یک گزارش تحقیقی از جانب خبرنگار نبود؛ و اگر همین مقام یا کارمند روابط عمومی سازمان واقعاً آگاه به کار خبر بود و سابقهای واقعی در شغل شریف خبرنگاری داشت، میدانست که اقدام حرفهای آن است که پاسخی به این ادعاها داده شود، متاسفانه هنوز هم پاسخی از این سازمان در رد موارد مطرح شده در آن گفتوگو، برای ارسال نشده است.
نکته فاجعه بار این ماجرا در این است که در آن گفتوگو صرفاً نقدهایی ساده به پیچیدگی بیهوده ساختار اداری و همچنین کمکاری و اهمال برخی از کارکنان وارد آمده بود که این چنین روابط عمومی سازمان را آشفته کرد که خواستار برداشتن آن گفتوگو از روی سایت و توبیخ خبرنگار شدند. البته پیگیریها نشان داد که این نقدها و آن ادعاهای مطرح شده درست است و نام نویسنده در روی جلد کتاب درج نشده، اما سوال اینجاست که اگر نقد بنیان برافکنی نسبت به کلیت آن سازمان و برنامههایش منتشر میشد واکنششان چه بود؟
در تجربه دیگری چندی پیش یک نهاد فرهنگی کاملاً خصوصی که هیچگونه وابستگی مالی ندارد، چندی پیش نشستی را درباره یکی از شخصیتهای تاثیرگذار در تاریخ معاصر ایران برگزار کرد. بخشی از سخنان یکی از سخنرانان این نشست که اتفاقاً چهره مشهوری است با واقعیتهای تاریخی همخوان نبود و خبرنگار البته این صحبتها را بدون دست بردن در آن منتشر کرد. مسئولان نهاد فرهنگی مذکور که اتفاقاً ادعاهای عجیب و غریبی در آزاداندیشی دارد و فریادشان در این زمینه گوش فلک را کر کرده، بعدها متوجه اشتباهات آن سخنران شدند اما در کمال تعجب تقصیر را به گردن خبرنگار انداخته و بازهم تهدید به تخریب خبرنگار مقابل مسئول رسانه کردند.
معرفت نقد را مخدوش کردهاند
چند دهه پیش در یکی از سریالهای شبانه و نود قسمتی تلویزیون، کاراکتری مشهور به «بهروز خالیبند» وجود داشت که در مواجهه با هر مسالهای بیان میکرد که من خودم ۱۰ سال در شغل فلان بودهام. البته بعید نیست که واقعاً این روابط عمومیها در شغل خبرنگاری سابقه داشته باشند. متاسفانه سازوکار درستی برای ورود به این حرفه وجود ندارد و معمولاً هرکسی که از یافتن شغلی متناسب با تحصیلات خود درمیماند یا حتی کسانی که هیچگونه تخصص خاصی ندارند، یکی از امکانهای شغلیشان حرفه خبرنگاری است.
اما چه آن خبرنگارانی که به طور رسمی روابط عمومی سازمانی میشوند و شغل پیشین خود را رها میکنند و یا خبرنگارانی که مراودات مالی با برخی از سازمانها دارند و در نهایت خبرگزاریها و رسانههایی که ذیل نهادی تعریف شدهاند، همه در نقد را میبندند و معرفت نقد را مخدوش میکنند. این در صورتی است که عنصر «نقد» به پویایی فعالیت همه نهادها کمک میکند. قطعاً اگر خبرنگاران آزاد و غیروابسته به نهادهای مختلف وجود داشتند، اصولاً برخی فسادها مانند فسادهای اقتصادی که پرونده آنها در قوه قضاییه در جریان است، رخ نمیداد.
معلوم نیست که از چه دورانی هراس از نقد باعث شد تا مسئولان به اقداماتی شبه فاشیستی مانند تخریب خبرنگار، اصرار بر برداشتن نقد، اجبار نویسنده نقد به نقدی بر نقد خود و… کنند، اما میتوان گفت که مهمترین دلیل این روند تعریف اقتصادی رسانه ذیل نهادهای دولتی و حکومتی است. این جریان با انتخاب چهرههای سیاسی برای ریاست همه نهادها در کشور (اعم از اقتصادی، فرهنگی، ورزشی و…) جریان کوبیدن نقد و منقد را تکمیل کرده است.
البته از انصاف خارج نشویم در مواردی (مانند تجربههای فعلی راقم این سطور) مدیران رسانه پشت خبرنگار خود ایستاده و از او دفاع کردهاند، اما در کلیت ماجرا این روند باعث آسیبهایی شده و یک آسیب مهم همین مخدوش کردن جریان نقادی در کشور است. مدیران بسیاری از نهادها و مراکز معمولاً بدون واهمه بودجهای را برای رسانهها و خبرنگاران تعریف میکنند و ابایی از جار زدن آن ندارند. قطعاً مهمترین جای مصرف این بودجه «خرید خبرنگاران» است. عموم این چهرههای سیاسی نقد را باعث تضعیف خود و جایگاه شغلیشان میدانند و هراس از دست دادن موقعیت خود نزد حزب سیاسی مطبوعشان را دارند، بنابراین با خریدن خبرنگاران و یا با برنامههای فاشیستی از این مساله جلوگیری میکنند. آنها میخواهند به هر طریقی شده در شغل خود بمانند.
اینکه ما پس از دههها از ورود رسانه به کشور نتوانستیم سازوکاری برای استقلال مالی رسانهها داشته باشیم، نکته تاسف باری است. چرا باید عموم رسانههای جریان ساز کشور از بودجه مستقیم نفت ارتزاق کنند؟ چرا تا به این میزان ما به حوزهای مانند اقتصاد رسانه بیتوجه بودهایم؟
این وابستگی رسانهها قطعاً باعث تضعیف رکن چهارم دموکراسی شده است. اکنون مدیران دیگر حتی خود را ملزم به پاسخگویی به رسانهها و خبرنگاران نمیدانند. آنها علناً برنامهها و کارهای مخالف حتی با تبلیغات خود و حزب مطبوعشان انجام میدهند و در ادامه حتی اگر خبرنگاری جرات سوال را داشت به طرق گوناگون او را خفه میکنند. روزگار غریبی است.