ایران اکونومیست- رمان «آدمنما» نوشته ضحی کاظمی بهتازگی توسط انتشارات هیلا منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب هفتمین عنوان از مجموعه «رمانژانر» است که توسط این ناشر چاپ میشود.
«مرداد دیوانه»، «جمجمه جوان»، «خاک آدم پوش»، «کاجها وارونهاند»، «بیتابوت» و «اقامت ابدی» ۶ عنوانی هستند که پیش از این در قالب مجموعه «رمانژانر» چاپ شدهاند. محمدحسن شهسواری بهعنوان دبیر مجموعه مذکور، در معرفیاش برای مجموعه رمان ژانر نوشته است: رمان نویسان فارسی چه به لحاظ کمی و چه به لحاظ کیفی، در ژانرهایی مانند جنایی، تریلر (مهیج)، وحشت، علمی_ تخیلی و فانتزی چندان فعال نبودهاند و چون آثار درخوری در این ژانرها نوشته یا منتشر نشده، هنوز مشخص نیست که در صورت انتشار چنین آثاری از این دست، با اقبال مواجه میشوند یا خیر.
هدف اصلی مجموعه «رمان ژانر» آن گونه که شهسواری میگوید، نوشتن و انتشار رمانهایی متناسب با فرهنگ ایرانی و احترام به احساس، شعور و سلیقه فرهیخته نسل جدید مخاطبان است. در ایران نویسندگان از دیرباز، در ژانر رمانس (عاشقانه) می نوشته و بازار و مخاطبان خود را داشته اند. چاپ این مجموعه، تابستان سال ۹۶ با چاپ «مرداد دیوانه» نوشته محمدحسن شهسواری آغاز شد.
«خاک آدمپوش» رمانی از ضحی کاظمی است که در ژانر فانتزی نوشته و پیشتر در قالب این مجموعه چاپ شد. «آدمنما» هفتمین عنوان مجموعه مذکور و دومین کتابی است که کاظمی در این مجموعه دارد و در ژانر علمیتخیلی نوشته شده است. مهمترین تفاوت دو ژانر علمیتخیلی و فانتزی در این است که امر فراواقعی (که نقطه اشتراک این دو ژانر است) در ژانر علمیتخیلی بر مبنای نظریهای علمی شکل میگیرد که لزومی هم ندارد این نظریه در عالم واقع اثبات شده باشد.
کاظمی در کتاب «آدمنما» سراغ زیرژانر «پادآرمانشهری» بهعنوان یکی از زیرژانرهای پرطرفدار ژانر علمیتخیلی رفته است. این رمان دنیای خودبسندهای را در آینده تصویر میکند که در آن انسانها با پیشرفت تکنولوژی سلولهای بنیادی از مرگ رها شدهاند. نویسنده در این کتاب، ژانر علمیتخیلی را با ژانرهای تریلر و معمایی تلفیق کرده است. بستر زمانی داستان این رمان هم، ۳۰۰ سال آینده است.
رمان «آدمنما» در ۴۳ فصل نوشته شده است. در قسمتی از این رمان میخوانیم:
میگویم: «بازش کن!» میدانم کمد حسگر دیانای دارد و به غیر از تینا هیچ کسی نمیتواند بازش کند.
تینا مردد است و دنبال فرصتی که از دستم فرار کند. تیزی را دوباره به گردنش نزدیک میکنم و فشار میآورم. دردش آمده و خون به پایین گردنش و لای موهای سرخرنگش راه باز میکند. اما نمیخواهد خودش را ضعیف نشان دهد. دم نمیزند. حاضر نیست کاریرا که میگویم انجام دهد. دستش را میگیرم و به زور جلوی حسگر کمد نگه میدارم. دستش را با تمام توان پس میکشد. در کمد باز میشود. تینا خودش را از من جدا میکند و میدانم میخواهد به پلیس گزارش بدهد. تیزی چوب را دوباره به سمتش میگیرم.
میگویم: «تکون بخوری زخمی روی صورتت میندازم که نتونی از آپارتمانت بیرون بیای! به خصوص حالا که عمل بهبودی هم در کار نیست! البته اگه زخم گردنت رو عمیقتر نکنم که همینجا جون بدی!»
رنگش پریده و گریه میکند. با تقلا میگوید: «تو که اینطوری نبودی اتوود؟!…»
میگویم: «بودم! تو خبر نداشتی! فکر کردی برای چی حافظهم رو دستکاری کردهن؟ اما خب بیفایده بوده!»و نیشخند میزنم.
با یک دست چوب تیز را به سمت تینا نشانه رفتهام. چشم از تینا برنمیدارم. با دست دیگر توی کمد را میگردم و ماگم را برمیدارم. همانطور که چوب را به سمتش نشانه گرفتهام به سمت در اتاق کنترل میروم.
این کتاب با ۳۴۴ صفحه، شمارگان ۹۹۰ نسخه و قیمت ۲۹ هزار تومان منتشر شده است.