سیدعلی شجاعی -عشق از آنجا آغاز میشود که عقل تمام... که عاقلی و عاشقی در یک ملک نگنجند و عقل را نه پر پرواز در آسمان عشق.
بسیار است که عقل معاشاندیش میماند از راه و کار؛ و عشق راهبری میکند و گردنههای صعبالعبور را چابک میپیماید و عقل هم، انگشت به دهان گزیده...
برای آنها که این دو سه خط را افسانه میخوانند و برای قصهها میدانند و نه از آنِ زندگی مدرن آمیخته با محاسبات مدام و گرفت و گیر مستمر، تماشای فیلم «حوض نقاشی» خالی از لطف نیست.
«حوض نقاشی»، عریان و بیپرده، دستهای بالا رفته عقل را نشانمان میدهد. همان جایی که دو دو تای زندگی، چهارتا نمیشود... همان وقتهایی که اندیشه بازمیماند و عشق رخ میکند و محبتها جان میگیرد و برای گرههای کور، انگشت معجزه میشود.
«حوض نقاشی» قصهای ساده و خطی دارد. دو کمی معلول جسمی و عقلی، بچهای دارند که اصلا معلول نیست و حالا که کمی بزرگ شده و عقلرس هم، ضعفهای پدر و مادر را میبیند و میفهمد. پسر میخواهد معمولی زندگی کند، اما ناتوانیهای خانواده مانع است و پدر و مادر هم ناتوان از برآوردن خواستههای فرزند. و آغاز قصه به هم ریختن همین تعادل است.
طرح درام، فارغ از جنبههای تمثیلی و سمبلیکاش (که ممکن است کمتر دیده شود)، قوی و جذاب است. بسط طرح هم منطقی و بیخطاست. یعنی گره دراماتیک به موقع میان داستان مینشیند و با پیرنگی علی و معلولی، پیش میرود و قبل از آن که مخاطب خسته شود از سکون نبودن فرزند، گرهگشایی و اختتامیه. اوج قصه زمانی شکل میگیرد که عقل، وامانده و عشق، خانواده را باز، میسازد و پیوند رو به گسست را دوباره محکم میکند.
اثر ظرافتهایی دارد که پیش از این هم از نویسنده فیلمنامه – حامد محمدی – سراغ داشتهایم، کنتراست دقیق خانواده ناظم مدرسه با خانواده قهرمان، غذای همیشگی و تکراری مادر، سختی معاش برای آدمهای قصه و تأثیرش بر روابط، سکانس مترو و شهربازی و...
و البته لطافتهایی هم که حس مخاطب را درگیر کند و دلش را پای کار نگه دارد؛ رابطه عاشقانه زن و شوهر معلول، بوسیدن دست همسر از پشت شیشه، سکانس منولوگ پدر پای پنجره مدرسه، تلاش معصومانهای برای پیوند دوباره فرزند و...
همه اینها و بیش از اینها که میشود کاربلدی کارگردان و دکوپاژی حسابشده و قابهایی خوش و آب رنگ، و بازیهایی درست – و البته گاهی اغراق شده – از «حوض نقاشی»، اثری ساخته که با همه اندوهاش، میان کدورتها و تیرگیهای این روزها، نسیم خنکی میشود برای جانمان...