از بزرگ آقا به عنوان مرکز این اتفاقات
گرفته تا اکرم و رویا که هنوز نقش شان آن طور که باید شروع نشده. اهمیت این
نقش ا باعث شده که بخشی از صحبت ها و اظهارنظرهای جماعت «شهرزاد بین» به
حدس و گمان ها هم شروع شود. همین جذابیت ها باعث شد یک بازی راه بیندازیم و
از بچه های تحریریه که از قضا شهرزاد می بینند بخواهیم پیش بینی شان را
راجع به آینده هر نقش بنویسند. در این مطلب شخصیت ها براساس روابطی که با
هم دارند. ترسیم شده اند و حدس و گمان بچه ها راجع به هر کدامشان آمده.
شهرزاد؛ ترانه علیدوستی
درباره شخصیت: دختر یکی از نوچه های بزرگ آقای که در شرایط بسته آن
روزها، اجازه پیدا کرده درس بخواند و دکتر شود. او سال هاست عاشق فرهاد پسر
نزدیک ترین دوست پدرش است و حاضر است برای رسیدن به او هر کاری بکند. قصه
عشق شهرزاد به فرهاد از روز کودتای 28 مرداد 1332 وارد مرحله جدیدی می شود.
فرهاد به دلایلی جانش را مدیون بزرگ آقا می شود و او شهرزاد را تهدید می
کند که یا فرهاد را به میدان تیرباران می فرستد یا مجبور است با دامادش
ازدواج کند. شهرزاد برای زنده ماندن فرهاد، از او می گذرد و تن به این
ازدواج ناخواسته می دهد.
حرف های شهرزاددلایلی که ترانه شهرزاد شد:
اولین چیزی که برای بازی وسوسه ام کرد این بود که سریال، فیلمنامه خیلی
جذابی داشت و دلم نمی خواست آن را زمین بگذارم. مثل یک رمان جذاب، کنجکاو
بودم ببینم قسمت بعدی چه اتفاقی قرار است بیفتد. این برای یک فیلمنامه حسن
بزرگی است.
در وهله دوم، نقش شهرزاد نقشی است که فکر می کنم هر
بازیگری آرزو دارد آن را بازی کند؛ شخصیت پیچیده ای است و فراز و فرودهای
زیادی دارد. مهم ترین چیز اینکه این شخصیت، زنی نیست که ما در سریال ها یا
حتی فیلم های سینمایی مان زیاد دیده باشیم. چندوجهی است و خط مشی و جهان
پیچیده و قابل کشفی برای خودش دارد؛ نقشی که شاید ما همیشه منتظرش هستیم.
فضای تاریخی شهرزاد:
شهرزاد اولین کار تاریخی من است. درست است که اتفاقات فیلم در دوران معاصر
می گذرد، اما هم دوره ما نیست. خوبی کار در دهه های 30 و 40 این است که
بسیار راجع به آن خوانده ایم. خود من هم در مدرسه راجع به وقایع اجتماعی و
سیاسی و کودتای 28 مرداد فراوان یاد گرفته ام و هم اینکه دوره ای خیلی
علاقه مند بودم راجع به آن اطلاعات به دست بیاورم. الان هم که دیگر فضای
اینترنت است و خیلی راحت می شود راجع به دوره های مختلف تحقیق کرد.
ترکیب بازیگران:
مهم ترین حسن «شهرزاد» این است که بهترین ها را کنار هم جمع کرده. البته
اصلا منظورم به خودم نیست. مهم نیست هرکس از چه نسلی آمده، یک جور یکدستی
در کار وجود دارد و بازیگران همه به یک میزان از خودشان انتظار دارند. آدم
هایی هستند که کیفیت و استاندارد کارشان بالاست و به هم کمک می کنند.
همه
با جنس کار جلوی دوربین آشنا هستند و خوشبختانه اصلا احساس نمی کنیم کسی
نسل جلوتر یا عقب تر است؛ مثلا وقتی من جلوی آقای نصیریان بازی می کنم تا
به حال نشده احساس کنم که ایشان سالیان سال بیشتر از من تجربه دارند، آن
قدر که به من کمک می کنند طوری رفتار می کنند که انگار ما با هم همسن هستیم
و سال هاست با هم تجربیات مشترک داریم. این صمیمیتی که هست و اعتقادی که
همگی داریم، باعث می شود که به این دسته بندی ها قائل نباشیم.
بازی در سریال: فکر
نمی کردم کاری در این سطح و با این شکل و شمایل به این زودی در شبکه خانگی
اتفاق بیفتد، منتها وقتی قصه به من پیشنهاد شد و خواندم، احساس کردم با
توجه به محدودیت هایی که برای خودم قائلم، ممکن است این تنها شانس من باشد
برای اینکه بتوانم بازی در سریال را تجربه کنم، چون قصه جذابی دارد و از
استاندارد خوبی هم برخوردار است. توقعی که سازنده ها از آن دارند خیلی
بالاست و فکر کردم نباید آن را از دست بدهم.
فرهاد؛ مصطفی زمانی
درباره شخصیت: یک عاشق پیشه واقعی و روزنامه نگار ادبی است که به خاطر
فعالیت های سیاسی زمان دکتر مصدق، از دانشگاه اخراج شده. در روز کودتای 28
مرداد ناخواسته یکی از آشوبگران را می کشد و به زندان می افتد. برایش حکم
تیر می برند. اما به واسطه بزرگ آقا جان سالم به در می برد. عشق اش به
شهرزاد زبانزد است.
حاضر است تو روی همه بایستد و از همه کتک
بخورد، اما او را داشته باشد. بعد از ازدواج شهرزاد هیچ وقت متوجه نمی شود
که تهدید بزرگ آقا چه بوده و شهرزاد چرا با قباد ازدواج کرده و همیشه او را
مقصر می داند. حالا به دفتر مجله زمانه رفته و در صفحات ادبی مشغول به کار
شده.
قباد؛ شهاب حسینی
درباره شخصیت: شخصیت کاملا پیچیده ای دارد؛ یعنی هنوز معلوم نیست اصالتش
چیست و گذشته اش چه بوده است در ظاهر پسر برادر «بزرگ آقا»ست و برای اینکه
او را زیر پر و بال خودش بگیرد، دخترش شیرین را به عقد او در می آورد. قباد
از زندگی اش به شدت ناراضی است و از آنجا که راه پیش و پس ندارد، شروع می
کند به بدشدن. خودش را در مهمانی و مستی و بازی و... غرق می کند تا کمتر
متوجه اوضاع و وقایع اطراف شود. حالا با ورود شهرزاد به زندگی اش، تازه
روحش جان می گیرد و زندگی واقعی را تجربه می کند، اما از طرف دیگر به خاطر
دستورات بزرگ آقا دستش بسته است.
شیرین؛ پریناز ایزدیار
درباره شخصیت: تنها دختر بزرگ آقا که روز تصادف دیگر اعضای خانواده،
داخل ماشین نبوده و جان سالم به در برده؛ دختری ثروتمند و مغرور که احساسات
دیگران کمترین اهمیتی برایش ندارد. بزرگ ترین نقطه ضعفش این است که
نازاست، اما حاضر نیست این مسئله را بپذیرد و مدام به شوهرش قباد خرده می
گیرد که او مسئول بچه دار نشدن آنهاست. شیرین در جریان ازدواج قباد با
شهرزاد بیشترین ضربه را می خورد و تمام تلاشش این است که از هر راهی شهرزاد
را بکوبد.
حرف های بازیگر
این
سریال جاذبه های زیادی دارد، مثلا بخش اول آن بر می گردد به قصه. داستان
شهرزاد به قدری جذاب است که اگر به عنوان یک رمان هم آن را دست کسی بدهند،
دوست دارد تا آخر آن را بخواند. سوا از کارگردانی خوب آقای فتحی،
بازیگردانی خوبشان تک تک بازیگران خوبی که در این کر هستند و من افتخار
داشتم که در کنارشان بازی کنم، باعث شده یک مجموعه خوب و دوست داشتنی و در
حد شعور مخاطب تولید شود و فکر کنم مخاطب هم از آن استقبال کند.
بزرگ آقا؛ علی نصیریان
درباره شخصیت: یک پدرخوانده واقعی که از دور بسیاری از وقایع سیاسی سال 32
را هدایت می کند. بزرگ آقا نمونه بارز یک دون کورلئونه با تمام سیاهی و
خیانت است. حاضر است هر کاری بکند تا خودش و خانواده اش خوب بمانند. نفوذ
زیادی در دربار دارد و با یک علامت می تواند یک نفر را از مرگ حتمی نجات
دهد یا دو فراری را از وسط راه شیراز برگرداند. او فرهاد را از مرگ نجات می
دهد، اما به شهرزاد اجازه ازدواج با او را نمی دهد. نهایتا تصمیمی می گیرد
که به نفع خودش باشد. از یک طرف قباد را آزار دهد، از طرف دیگر صاحب نوه
شود و نهایتا قدرتش را حفظ کند.
حرف های بازیگرسریال
«شهرزاد» در دوره پهلوی دوم اتفاق می افتد. من آن زمان شاهد اتفاقات زیادی
بوده ام. از گوشه و کنار اسم های مختلفی از این افراد بانفوذ به گوش ما می
رسید اما هیچ گاه چهره این افراد را به صورت واضح و روشن ندیده بودیم و
نمی دانستیم چه کسانی هستند.
شخصیت بزرگ آقا در این قصه، یکی از آن
افراد است که عیادی و عواملی دارد و آنها را با تطمیع و دادن پول، خریداری
کرده است و هر موقع که لازم است از آنها برای حفظ و حراست آن نظام و حاکم
آن استفاده می کند. بزرگ آقا، یک شخصیتی دارد که فقط مختص ایران نیست، از
این افراد در تمام دنیا وجود دارد. شما برای شناخت این شخصیت باید به همین
نمونه ها توجه کنید.
اکرم؛ گلاره عباسی
درباره شخصیت: ابتدای سریال در یک خیاطی شاگردی می کند و با یک خبرچینی
ساده به راحتی وارد عمارت بزرگ آقا می شود تا به صورت ندیمه همراه شیرین
باشد. از اینجا به بعد نقش او پررنگ تر می شود. اکرم کلا کاراکتر مرموزی
است.
هاشم؛ مهدی سلطانی
درباره شخصیت: رفیق قدیمی جمشید و زیردست بزرگ آقاست. از قبل زندگی
اشرافی و پرنفوذ بزرگ آقا به یک فرش فروشی رسیده و اوضاع خوبی دارد. شخصیتی
احساساتی است و خیلی بیشتر از جمشید انسانیت دارد. به همین دلیل هم هست که
مدام درباره تمام اتفاقات دم و دستگاه بزرگ آقا با یک جور تردید مواجه
است.
رویا؛ غزل شاکری
درباره شخصیت: تازه از قسمت نهم به سریال اضافه شده. رویا یک دختر
کاملا معمولی از طبق متوسط جامعه است که طبع شعر دارد. اما برای سرودن شعر
به هیچ قاعده ادبی پایبند نیست. با وجود شاعرمسلکی، آدم درون گرایی نیست و
هنوز پایش به دفتر روزنامه نرسیده بلوا راه می اندازد. فرهاد از شعرهایش
خوشش می آید و برای اینکه با او صحبت کند با او قرار ناهار می گذارد.
جمشید؛ محمود پاک نیت
درباره شخصیت: با اینکه دوست صمیمی هاشم است، اما اخلاق و رفتارش عملا
شبیه او نیست. هر کاری برایش منفعت داشته باشد، انجام می دهد و حتی در این
مسیر، دخترش را هم قربانی می کند. کلا آدمی است که درگیری های ذهنی زیادی
دارد.
از یک طرف میل به خوبی و خوب بودن دارد و از طرف دیگر دلش می
خواهد همانی باشد که بزرگ آقا می خواهد. درواقع تمام رفتار و حالاتش فیک
است. به همین دلیل هم هست که بزرگ آقا خیلی بیشتر از هاشم روی او حساب باز
می کند. او از قبل دم و دستگاه بزرگ آقا به رستورانی مجلل رسیده و حاضر
نیست تحت هیچ شرایطی آن را از دست بدهد.
حرف های بازیگرباز
در هر نقش این سریال خوب بود. چون شخصیت ها شناسنامه دار هستند؛ یعنی آدمی
نیست که وارد قصه شود و بدون تاثیرگذاری بیرون برود. هر قدر هم جلوتر
برویم، پی می بریم که کاراکتر جمشید، شخصیت عجیب و غریبی است. جمشید و هاشم
آدم هایی هستند که زندگی شان را مدیون بزرگ آقا می دانند. حتی جمشید یک
جایی می گوید اگر این آدم نبود، من کجا زنم را داشتم؟ اگر این نبود، شهرزاد
هم نبود.
اگر این نبود من هیچ چیزی نبودم. او به نوعی زیر دین
بزرگ آقاست. به جز این مسئله بالاخره بزرگ آقا در دولت هم نفوذ دارد و
جمشید می داند که او دستش به هر کاری می رود؛ مثلا هنوز هم هاشم را تهدید
می کند که پرونده پسرت همچنان باز است. بنابراین اینکه این شخصیت ها تن به
حرف های بزرگ آقا می دهند هم به خاطر محبت هایی است که از قدیم به آنها
کرده، هم به خاطر تهدیداتی است که انجام می دهد.
حشمت؛ ابوالفضل پورعرب
درباره شخصیت: نوچه یا دستیار اصلی و مستقیم بزرگ
آقاست. در واقع تنها کسی است که بزرگ آقا او را به خلوتش راه می دهد و در
تمام مسائل ریز و درشت دخالتش می دهد. کم حرف می زند و آن طور که باید تا
اینجای ماجرا نقشش پررنگ نیست. با این حال همه جا حضور دارد. در قسمت نهم
بعد از بازگشت قباد از بیمارستان، طولانی ترین دیالوگش را در ارتباط با او و
اشتباهی که دارد مرتکب می شود، گفت. به نظر می رسد نقشش از این به بعد
پررنگ می شود.