يکشنبه ۲۹ تير ۱۴۰۴ - 2025 July 20 - ۲۳ محرم ۱۴۴۷
۲۹ تير ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۳

زخمی که «جنگ» بر روان می‌نشاند

نمایش «یک خراش کوچک» اگرچه درباره جنگ سخن می‌گوید؛ نمایشی ضدجنگ است و به روان انسان و چالش‌هایش پس از جنگ می‌پردازد.
کد خبر: ۸۲۲۵۸۶

این نمایش یک تئاتر اکسپرسیونیستی است و تلاش می‌کند لایه‌های عمیق وجود انسان را بکاود و با بیانی غیرمعمول و اغراق‌شده، این آشفتگی‌ها را به تصویر بکشد. مادر در این نمایش از خویش گریزان است؛ تا آنجا که مجال خواب را از خود ربوده، مبادا در ناهوشیارش با واقعیتش روبرو شود. واقعیتی که چون خوره، روحش را به انزوا کشانده و اگرچه از آن می‌گریزد؛ در دایره هستی، زندگی او را به نقطه اولش بازمی‌گرداند.

در نمایش «یک خراش کوچک»، صحنه‌آرایی، نورپردازی و گریم حالتی انتزاعی دارد و تلاش می‌کند واقعیتی را که در انتهای داستان بیان می‌شود، به شکلی اغراق‌شده و نامتعارف به مخاطب نشان دهد تا مستقیم جهان ذهنی شخصیت‌ها را بازتاب دهد.

این نمایش بر احساسات درونی و به جای روایت خطی داستان، اغلب بر بیان احساسات عمیق شخصیت‌ها و کشمکش‌های روانی آن‌ها تمرکز دارد. ترس از خوابیدن مادر، تنش دخترش برای خفتن در یک شب خاص تا مبادا دوباره پیری به سراغش بیاید. فوبیای مادر تا آن‌جا پیش می‌رود که نمی‌خواهد هیچ چاقویی در خانه آن‌ها باشد و از هر چیز تیزی هراس دارد. رویدادهای نمایش، کمتر به شکل گفت‌وگو و بیشتر در قالب تک‌گویی‌ها، فلش‌بک‌ها یا صحنه‌های جداگانه و پراکنده نگاشته شده‌اند. حضور نداشتن برخی شخصیت‌ها به صورت انسان‌های واقعی، در واقع مفاهیمی چون ترس، قدرت و یأس را به نمایش می‌گذارد.

نورپردازی در تئاتر اکسپرسیونیستی نقشی کلیدی دارد. سایه‌ها و کنتراست‌های تند برای ایجاد حس دلهره و آشفتگی استفاده می‌شوند. از این‌رو در نمایش بازیگری را پشت پرده سفید داشتیم که احساسات را در قالب نور و سایه اجرا می‌کرد و گاه این بازی، در فاصله یک پرده با بازیگر یکی می‌شد؛ درست همان‌جا که مادر دستش را به دست بازیگر پشت صحنه می‌گذارد و تلاش می‌کند با سایه خود یکی شود.

می‌دانیم در کارکرد کهن‌الگویی، «سایه» در برگیرنده همه امیال غیراخلاقی و منع‌شده ماست که توسط انسان به ناهوشیار واپس‌رانده شده‌اند و شاید پیچیده‌ترین کهن‌الگوی بشر باشد. سایه، کهن‌الگوی تیرگی و سرکوب است؛ بیانگر ویژگی‌هایی‌ که افراد دوست ندارند به وجود آن‌ها اعتراف کنند، بلکه می‌کوشند آن‌ها را از خود و دیگران پنهان نگه دارند. درست مثل حقیقتی که در نمایش «یک خراش کوچک» می‌بینیم، مادر دوست ندارد دخترش بداند او روزگاری پرستار بوده و به‌ عنوان قهرمان جنگ از او یاد می‌شده است. بنابراین آن‌ها را به سایه می‌کشاند؛ زیرا یادآور خاطراتی‌ است که از لحاظ اخلاقی برایش ناخوشایند هستند.

مادر در این نمایش، درست جایی که دستش را به دست سایه می‌گذارد از سایه خودش باخبر می‌شود و این، نخستین آزمون شهامت اوست. او تا پیش از مواجهه با سایه‌اش با ترس‌هایش زندگی می‌کند و این، سبب زندگی اسفبار او می‌شود و ناامیدی را بازتولید می‌کند.

زخمی که «جنگ» بر روان می‌نشاند «یک خراش کوچک» اجراهای خود را از هجدهم تیر در سالن اصلی تالار مولوی آغاز کرده است

اگرچه در انتهای قصه، مادر با تنهایی‌اش مواجه می‌شود، به صلح با خویش دست می‌یابد؛ چیزی که سال‌ها در وجود دخترش جست‌وجو می‌کرد و با انتخاب نام «ایزد صلح» برای او، باور کرده بود آشتی به خانه‌اش بازخواهد گشت. حال آن‌که برای نجات و صلح، تنها باید وجود خویش را بکاود.

دختر اما، در زندگی مسیری دیگر برایش مقدر است. او از همان ابتدای تولد، از مادری مرده زاده می‌شود. او برای بقا، از لحظه تولد جنگیده است، برای زنده ماندن تلاش می‌کند و سه سال است که از هر سال، شب تولدش ده سال پیر می‌شود.

او با ماه، شکار و جنگاوری مرتبط است و هر ساله، شب‌هنگام ره ده‌ساله‌ای را می‌پیماید، در انتها با خویشتن خویش مواجه می‌شود و می‌رود برای سرنوشت خود بجنگد. این نمایش اگرچه درباره جنگ سخن می‌گوید، اما نمایشی ضدجنگ است و به روان انسان و چالش‌هایش پس از جنگ می‌پردازد.

«یک خراش کوچک»، زخمی سر باز کرده است که دَلَمه‌هایش یک عفونت را نمایان می‌کنند؛ درست همان‌جا که آقای دکتر برای نجات جانش، خود را جاسوس می‌نامد و سر از تن دیگری جدا می‌کند. این، افول اخلاقی را به نمایش می‌گذارد. زن، در این نمایش، شاهد است که چگونه همسرش از یک پزشک به یک جنایتکار تبدیل می‌شود و چقدر عمر این جنایت برای بقا کوتاه است.

اختلال اضطراب پس از سانحه‌ای که سال‌ها با آناهیتای مادر همراه است، از او نه یک آب روان، که مردابی عفن گرفته ساخته است که در حصار خانه‌اش زندانی‌ است. خاطراتش را در پستو نهان می‌کند و تاب مواجهه با آن را ندارد. اگرچه گاهی خاطرات خوش با همسرش، برای لحظاتی کوتاه میان خواب و بیداری جان می‌گیرد، به صدای زنگوله‌ای پایان می‌یابد؛ که مبادا ادامه‌اش به ترس‌هایش بیانجامد. مادر همچنان با علایم روانی اضطراب جنگ روبروست. خوابش پریشان و وجودش مملو از ترس است و کابوس‌هایش پایانی ندارد.

عدد سه در نمایش، به‌عنوان نمادی از یک کل است که شامل آغاز، میانه و پایان می‌شود. سال اول با فرآیند پیری آغاز، و سال آخر با درک حقیقت و رفتن از خانه پایان می‌یابد و با مفاهیم مقدس ایرانی نیز هم‌خوانی دارد؛ چه در باور ایرانی، هستی بر سه اصل نیک در کردار، گفتار و پندار استوار و جهان بر سه قسمت است: دنیای زِبَرین، میانه و زیرین. دختر در نهایت از سه جهان عبور می‌کند: نادانی، وهم و دانایی و در دانستن است که «رفتن» را برمی‌گزیند.

موهای دو رنگ دختر نیز جز آن‌که با مفهوم گذر عمرش مرتبط است، به هر دو وجه وجود آدمی اشاره دارد؛ و زمانی که سیاهی موها از میان می‌رود، جهان سپید می‌شود. و اگرچه دردناک، به راستی قصه را درمی‌یابد.

تلاش سپیده توکلی و اکرم جلیلوند به عنوان بازیگر برای اجرایی بی‌نقص در صحنه، قابل تقدیر است. این نمایش با بازی اکرم جلیلوند، سپیده توکلی، مهشید پناهنده و آرش محمدی از هجدهم تیر در سالن اصلی تالار مولوی روی صحنه است.

*منتقد سینما و تئاتر

آخرین اخبار