به گزارش ایران اکونومیست،سردار آزاده، حسن انجیدنی؛ یکی از فرماندهان محورهای تیپ جوادالائمه (ع) در عملیات والفجر مقدماتی به بیان خاطرات خود از این عملیات پرداخته که به مناسبت سالروز آن عملیات منتشر میشود:
در عملیات رمضان موفق نشده بودیم و نمیشد زیاد روی شرق بصره حساب کرد، اما پیروزی در عملیات محرم ما را برای دستیابی به شهر العماره عراق امیدوار کرده بود.
گرفتن العماره یعنی تهدید همزمان دو شهر بصره و بغداد. برای همین فرماندهان تصمیم گرفتند با انتخاب زمین سخت در مقابل تجهیزات نظامی برتر عراق، دشمن را هنگام درگیری در وضعیت سخت قرار دهند و به همین دلیل منطقۀ رملی غرب ارتفاعات میشداغ یعنی حدفاصل فکه تا چزابه را برای انجام عملیات انتخاب کردند.
منطقه عملیاتی و اهداف آن
منطقه انتخابشده در حقیقت یک خشکی کاسهای شکل در خاک عراق بود که از شمال غربی تا جنوب غربی در هورالهویزه قرار داشت.
دو رودخانه در این منطقه وجود داشت؛ اولی دویریج بود که از کوههای شمالی منطقه میآمد و به هورالسناف میریخت و دومی رودخانه میمه که از ارتفاعات ایلام سرچشمه میگرفت و بهطرف هور بن عمران در جنوب هورالسناف میرفت.
این منطقه از شمال به میشداغ و برقازه میرسید و از جنوب به هورالهویزه منتهی میشد. شرق منطقه، چزابه و شهر بستان بود و غرب آن، شهر العماره عراق و رودخانه دجله.
هدف عملیات این بود که در محور فکه چزابه، پل غزیله را تصرف کنیم و بعد به سمت شهر العماره پیشروی کنیم. پل غزیله برای عراقیها خیلی اهمیت داشت. اگر پل غزیله تصرف میشد؛ میتوانستیم العماره را بگیریم و از آنجا به بعد باید برای گرفتن بصره یا بغداد عملیات تازهای طراحی میکردیم.
این عملیات که بعد به والفجر مقدماتی معروف شد از دو عملیات محدود قبلی گستردهتر و پیچیدهتر بود؛ یعنی مسلم بن عقیل و محرم.
بازار رضا!
برای تقسیم به قرارگاه امام رضا (ع) که لشکر ۵ نصر آنجا مستقر بود رفتیم. قرارگاه امام رضا (ع) در فاصله چهار پنج کیلومتری غرب سایتهای چهار و پنج رادار، بعد از چنانه و اول ارتفاعات فکه قرار داشت.
محل قرارگاه، کانالی طولانی بود که رویش را پوشانده بودند و غرفه غرفه بود. به دلیل شکلش بچهها به آن بازار رضا میگفتند.
نهم بهمن ۱۳۶۱ یعنی حدود یک هفته قبل از شروع عملیات حسن باقری، فرمانده لشکر ۵ نصر و چند تا از بچههای سپاه وقتیکه داشتند توی منطقه فکه توی سنگر دیدبانی عملیات شناسایی انجام میدادند با ترکش خمپاره شهید شده بودند.
بعد از شهادت باقری، حمزه حمیدی نیا فرمانده لشکر شد. ما آنجا تقسیم شدیم و قرار شد من و نورعلی شوشتری و عبدالحسین دهقان به تیپ جوادالائمه (ع) برویم
فرمانده تیپ جوادالائمه (ع)، عباس شاملو بود. قرار شد تیپ به سه تا محور تقسیم شود و هر محور سه تا گردان در اختیار داشته باشد. تقسیم تیپ به سه محور برای این بود که وظیفۀ فرمانده تیپ سبکتر شود تا وقت بیشتری برای رسیدن به امور تیپ داشته باشد.
مسئول محور تمام اختیارات فرمانده تیپ در گردان تحت امر خودش را داشت. مسئولیت یکی از محورها را به من دادند و مسئولیت دو تا محور دیگر به شوشتری و دهقان واگذار شد.
هرکدام از ما بهعنوان مسئول محور باید هماهنگیها را انجام میدادیم و گردانها را آماده میکردیم و زمان عملیات باید میبردیمشان پشت خاکریزها و هدایتشان میکردیم.
نیروها همه بسیجی بودند و مسئولیت تیپ و گردان و گروهان با پاسدارها بود. گردانهای محور من، گردان ولیالله به فرماندهی حسین محمدیانی، نصرالله به فرماندهی علیاکبر بشنیجی و سیفالله به فرماندهی علیاکبر آخوندی بود.
من و شوشتری و دهقان محورها را تحویل گرفتیم و رفتیم به سایت چهار رادار که مشرفبه دشت عباس بود. نیروهای تیپ جوادالائمه (ع) توی سایت چهار رادار مستقرشده بودند و قبل از ما سازماندهیشده و فرمانده گردانها مشخص بودند. نیروهای تیپ امام رضا (ع) توی سایت پنج مستقر بودند.
سایتهای چهار و پنج رادار که بهش ارتفاعات رادار هم میگفتند، جنوب جاده شوش فکه، توی دامنه ارتفاعات ابو صلیبی خات در هجده کیلومتری غرب شهر شوش قرار داشت و حدود دو کیلومتر باهم فاصله داشتند. از سایت چهارتا مرز عراق هم حدود چهل کیلومتر فاصله بود.
عراق اول جنگ این منطقه و سایتها را گرفته بود و از آنجا روی دزفول، اندیمشک، شوش، هفتتپه و جاده اندیمشک آتش میریخت. فروردین ۱۳۶۱ توی عملیات فتح المبین سایت چهار و پنج را از عراقیها پس گرفتیم.
کارهای زیادی بود که باید تا قبل از شروع عملیات انجام میشد. به همین دلیل بود که حدود یک ماه قبل از شروع عملیات آمده بودیم توی منطقه.
یکی از مهمترین این کارها بحث شناسایی بود. به دلیل وضعیت بد منطقه حتی توی روز روشن احتمال گمشدنمان بود. شبها که دیگر جای خودش را داشت. باید شناسایی را زیر دید دشمن و در روز روشن انجام میدادیم. یکی از مشکلات، تپههای شنی یا رمل بود که هر روز با باد تغییر شکل میدادند و جابهجا میشدند.
هفتهای چند بار با فرمانده گردانهای محور خودم جلسه میگذاشتم و اوضاع و مسائل را بررسی میکردیم.
آغاز عملیات با رمز یا الله
شب عملیات شد (۱۳۶۱/۱۱/۱۷). اول تاریکی و قبل از آغاز عملیات به سمت خط دشمن حرکت کردیم تا به خط اول دشمن نزدیک شویم. خط خودی با خط اول دفاعی عراق فاصله داشت. همه نیروها در محلهای تعیینشده که حدود یک کیلومتر با نقطه رهایی فاصله داشت، مستقرشده بودیم و منتظر اعلام رمز عملیات از بیسیم تا بزنیم به خط.
ساعت نه و نیم شب صدای محسن رضایی فرمانده سپاه از پشت بیسیم به گوش رسید: یا الله ... یا الله ... یا الله ...
و عملیات والفجر مقدماتی شروع شد. قرار بود از نه گردان که توی سه محور سازماندهیشده بودند؛ فقط دو گردان وارد عمل شود. گردان عبدالله به فرماندهی عبدالحسین برونسی از محور نورعلی شوشتری باید بهعنوان خطشکن جلو میرفت.
گردان ولیالله به فرماندهی حسین محمدیانی از محور من باید بعد از شکسته شدن خط توسط گردان عبدالله جلو میرفت و سمت راست گردان عبدالله را تأمین میکرد. برای این کار باید گردان ولیالله را میبردم به سمت تپه ۸۵ که دست عراقیها بود. این تپه بلندترین تپه منطقه بود و چون ۸۵ متر ارتفاع داشت به تپه ۸۵ معروف بود.
نبرد با زمین سخت و مسلح
پیشروی توی خاک رمل باآنهمه موانع خیلی سخت بود. دشمن تا جایی که توانسته بود مانع ایجاد کرده بود. چند کیلومتر کانال و سیمخاردار و میدان مین و سنگرهای تی شکل تودرتو رو به روی ما بود و ما برای پیشروی باید از همه اینها عبور میکردیم. جایی نبود که مین نکاشته باشند. معبرها زدهشده بود اما توی آن تاریکی و صعبالعبور بودن زمین، پیدا کردن معبر خیلی سخت بود.
قبل از فرمان شروع عملیات، نیروهای گردان عبدالله خودشان را رسانده بودند به دیدگاه تا از آنجا بزنند به خط. من هم با جیپ و یک نفر بیسیم چی راه افتادم بهطرف دیدگاه تا هر وقت لازم شد گردان ولیالله را ببرم برای تأمین و رو به روی تپه ۸۵ مستقر کنم تا عراقیها نتوانند گردان عبدالله را دور بزنند.
دو گردان دیگر محور من توی سایت چهار آماده بودند تا در صورت نیاز وارد شوند. بیسیم چی را برداشتم و راه افتادیم. هوا خیلی تاریک بود، مجبور بودم چراغ خاموش بروم تا دشمن نتواند ما را ببیند.
کمی که جلوتر رفتیم جاده را گم کردم. هرلحظه ممکن بود جیپ توی چاله یا شیاری بیفتد و گیر کند. در روز این مسیر را بارها و بارها رفته بودم و با عوارض زمین آشنا بودم و پیاده بهتر میتوانستم مسیر را پیدا کنم. جیپ را همانجا گذاشتم و پیاده با بیسیم چی راه افتادیم بهطرف دیدگاه.
برونسی گردان عبدالله را حرکت داده بود. یکساعتی آنجا ماندیم و بعد پیاده برگشتیم چون باید نیروها را میبردم. دیگر به جیپ نیاز نبود. بعد از عملیات میتوانستم بیایم و آن را برگردانم.
بقیه مسیر را تا محل استقرار گردان ولیالله پیاده آمدیم. بچههای گردان آماده بودند تا دستور صادر شود و حرکت کنیم. گوشم به بیسیم بود تا بهمحض شنیدن فرمان راه بیفتیم اما خبری نشد.
نیروهای گردان عبدالله به علت تاریکی هوا و وجود موانع، راه را گم میکنند و بعد از طی پنج شش کیلومتر بهجای اولشان برمیگردند. وقتی متوجه میشوند که مسیر را اشتباه رفتهاند و منطقه را دور زدهاند، مسیر را تصحیح میکنند و نزدیک صبح میرسند به نزدیک کمین دشمن و درگیر میشوند و چون هوا روشنشده بوده، نتوانسته بودند از سیمخاردار و کمین عبور کنند.
تا روشن شدن هوا صبر کردم طبق برنامه، گردان ولیالله را حرکت دادم و راه افتادیم. از جاده بیت راشد که یک جاده شنی بود و از وسط چاههای نفت میگذشت عبور کردیم بهطرف تپه ۸۵. رسیدیم به جنگل الکثیره که درختهای گز کهنسالی داشت. چند دقیقه زیر سایه درختها ایستادیم و نفسی تازه کردیم. بعد راه افتادیم و جنگل را رد کردیم و خودمان را رساندیم به تپه.
حدود هجده کیلومتر راه آمده بودیم. با استفاده از پوشش زمین و پستیوبلندی آن طوری خودمان را به تپه رساندیم که دشمن نتوانست ما را از آن بالا ببیند.
چند بار وسوسه شدم که حمله کنیم و تپه ۸۵ را بگیریم اما اجازه نداشتیم، مأموریت ما تأمین بود و نباید کار دیگری میکردیم و درگیر میشدیم. از طرف دیگر خمپارهها و توپخانه خودی هم تپه (۸۵) را میزد تا دشمن نتواند تحرکی داشته باشد و پیشروی کند و رفتن ما روی تپه یعنی رفتن زیر آتش توپخانه خودمان. بدون سروصدا و آهسته آمدیم و توی گودیهای بین تپهماهورهای جلوی تپه سنگر گرفتیم.
متأسفانه عملیات موفق نبود تعدادی از نیروها که قرار بود مکانیزه از خط عبور کنند، حدود سی کیلومتر با نفربر جلو میروند و با عراقیها درگیر میشوند و چون راه برگشت نداشتند دور میخورند. عدهای شهید و مجروح میشوند و یک عده را هم دشمن به اسارت میگیرد.
لشکر عاشورا هم زده بود به خط و توی موانع گیرکرده بود. چهار کیلومتر موانع وحشتناک، مثل بشکههای فوگاز، سیمخاردار تارعنکبوتی، سیمخاردار چادری و حلقوی، کانال آب، سنگرهای تی شکل و کمین دشمن که همه تیر تراش اجرا میکردند؛ سر راه نیروها بود و عبور را غیرممکن کرده بود.
لشکر عاشورا هم با تلفات برگشته بود و فقط محور من بود که نوبت عملیات بهش نرسید و تلفات نداشت.
ادامه مأموریت حتی پس از پایان عملیات
عملیات تمام شد اما ما مأموریت داشتیم که پای تپه ۸۵ بمانیم تا اگر دشمن خواست حرکتی بکند مانع شویم. اوضاع خیلی سخت بود. برهوتی بود که قبل از ما پای کسی به آنجا نرسیده بود. همیشه باد میآمد و شنها حرکت میکردند. روی بچهها که توی سنگر خوابیده بودند تا صبح چهار پنج سانت خاک و شن مینشست. جادهای نبود و آوردن آب و غذا برای نیروها بهسختی انجام میشد.
تانکر آب از جاده بیت راشد میآمد و تا جایی که میتوانست توی خاکی جلو میآمد تا به ما نزدیکتر باشد. آنجا آب را توی بیست لیتری میریختیم و با زحمت میکشیدیم و برای نیروها میبردیم.
غذای گرم هم نداشتیم و کنسرو و کمپوت و نان کاک (خشک) را هم به همین طریق میرساندیم. جیره غذایی کم بود و بچهها سیر نمیشدند، اما هیچکس اعتراض نمیکرد و همه با صبوری سختیها را تحمل میکردند.
حدود یک هفته آنجا ماندیم تا اینکه قرار شد خط را تحویل تیپ ۳ زرهی همدان که زیرمجموعه لشکر قزوین بود، بدهیم تا خط خالی نماند.
بررسی نقاط ضعف عملیات
قبل از اینکه خودمان منطقه را ترک کنیم، توی پادگان کرخه که نیروهای تیپ ولیعصر (عج) آنجا مستقر بودند، جلسهای تشکیل شد. همه فرماندهان حاضر در عملیات بهغیراز آنها که مجروح شده بودند آنجا جمع شدیم.
یکییکی صحبت کردیم و علت موفقیت یا عدم موفقیت یگانمان را در عملیات شرح دادیم. بعد از جمعبندی گزارشها به این نتیجه رسیدیم که وسعت و عمق موانع و استحکامات دشمن و وجود کانالهای متعدد، باعث شده که نیروها نتوانند با سرعت لازم پیشروی کنند و بااینکه خط اول دشمن را شکسته بودند چون هوا داشت روشن میشد و منطقه پاکسازی نشده بود، نیروها نتوانسته بودند بهطور کامل مستقر شوند.
خلاصه اینکه تاریکی شب، عدم الحاق نیروها و پاکسازی منطقه، عمق و وسعت زیاد میادین مین و لو رفتن عملیات باعث شدند که اهداف مرحله اول عملیات بهطور کامل تأمین نشود. در مرحله دوم عملیات هم نیروهای عملکننده ما باهم هماهنگ نبودند و دشمن هوشیار بود و اجازه پیشروی به ما نداد.
آخر جلسه به این نتیجه رسیدیم که عملیاتهای بعدی باید در منطقهای باشد که دشمن نتواند از موانع طبیعی، آتش توپخانه و میدان مین و کانال استفاده کند. باید منطقه را طوری انتخاب کنیم که کمتر توی آن ضعف داشته باشیم و بتوانیم به بهترین شکل و با اتکا به نیروی انسانی با دشمن درگیر شویم.
منبع:
وردیانی، ابوالقاسم، اتاق سهگوش، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۳، صص ۱۴۳، ۱۴۴، ۱۴۵، ۱۴۶، ۱۴۷، ۱۴۸، ۱۴۹، ۱۵۰، ۱۵۱، ۱۵۳، ۱۵۴