بعد از شهادت حسین فهمیدیم که او حقوق خود را به دو دوستش که متاهل بودند، میداد. او برای این دنیا نبود الان هم جوانانی هستند که برای این دنیا نیستند.
برادرم به من توصیه کرد، چیزی را حمل کنم. که بتوانم از این دنیا ببرم و آن محبت ائمه اطهار است.
به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت ایران اکونومیست، حسین فرهادی کوهپائی ۲۰ آبان سال ۱۳۳۱ در تهران دیده به جهان گشود و تحصیلات خود را همزمان با خدمت در نیروی هوایی ارتش در رشته ادبیات به پایان رساند. او از شهریور سال ۱۳۵۹ همکاری خود را با خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایران اکونومیست) آغاز کرد و در نهم مهر همان سال در دهلران به شهادت رسید. برای آشنایی بیشتر با اخلاق و زندگی این شهید با فاطمه فرهادی کوهپائی خواهر شهید به گفت و گو نشستیم.
فاطمه فرهادی گفت: ما چهار فرزند، دو دختر و دو پسر بودیم. حسین فرزند دوم بود. او از دوران نوجوانی تقریبا به طور دائم روزه بود و ساعت ۱۱ یا ۱۲ شب افطار میکرد؛ همیشه روی زمین نماز میخواند و میگفت «ما مال خاک هستیم و باید به خاک برویم.» برادرم از لحاظ اخلاقی فرد آرامی بود. همه نوارهای صوتی امام خمینی (ره) را چند بار گوش میداد و به ما هم توصیه میکرد تا نوارهای امام را گوش کنیم.
خواهر این شهید دفاع مقدس گفت: حسین مهندس الکترونیک بود. قبل از انقلاب در نیروی هوایی ارتش کار میکرد و ما به سختی به او سر میزدیم. بعد از مدتی به سبب روحیه ظلم ستیزی و انقلابی که داشت، به تدریج درگیر فعالیتهای سیاسی علیه رژیم پهلوی شد. وقتی یک برگ از رساله امام خمینی (ره) را از او گرفتند، مورد سوءظن ماموران امنیتی قرار گرفت و پس از چندی دستگیر و به مدت هشت سال به بندرعباس تبعید شد. پنج سال بعد امام دستور دادند پادگان را ترک کنید و حسین به تهران آمد و در تظاهرات شرکت میکرد. شب ها دوستانش را در پشت بام خانه جمع می کرد و به ما میگفت، بیایید بالا و بعد با هم کوکتِل مولوتُف درست میکردیم.
فرهادی کوهپائی افزود: قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ما میدان خراسان زندگی میکردیم. حسین یک تلویزیون خرید و ما اخبار را از این طریق دنبال میکردیم. وقتی مردم از طریق تلویزیون از حادثه ۱۷ شهریور با خبر شدند، همه به خیابان ها ریختند. برادرم رهبری تظاهرات را به عهده داشت. تظاهرات بین مخالفان و انقلابیون در محلات جنوبی تهران، خیابان ژاله پیشین (مجاهدین اسلام) و میدان ژاله (شهدا) بود که منجر به شهادت برخی از انقلابیون شد.
وی ادامه داد: حسین پیکر بسیاری از شهدای ۱۷ شهریور را دفن کرد و توانست پیکر قاسم مهاجر یکی از دوستان هم محله ای را با خود بیاورد و به خانواده اش تحویل دهد تا او را به خاک بسپارند.
حسین با همسرش شهدا را به خاک میسپرد/ برادرم حقوقش را به دوستانش میداد
خواهر شهید فرهادی کوهپائی گفت: برادرم به ما نمیگفت کجا کار میکند. بعد از شهادت او متوجه شدیم که او از ۱۰ شهریور سال ۱۳۵۹ همکاری خود را با خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایران اکونومیست) ایران اکونومیست آغاز کرده بود و پس از مدتی برای راهاندازی دفتر ایران اکونومیست به ایلام اعزام شده بود. آن زمان دانشجوی رشته الکترونیک در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه جندی شاپور اهواز هم بود.
فرهادی کوهپائی افزود: دو سال از مراسم عقد حسین میگذشت. او با همسرش بسیار صمیمی و همه جا با هم بودند و حتی شهدا را غسل میدادند و به خاک می سپردند. مادرم مدام به او میگفت «زودتر ازدواج کن و برو سر زندگی» اما حسین میگفت «شاید شهید شوم. نمیخواهم زندگی کسی را خراب کنم.» با آغاز جنگ تحمیلی حسین عازم جبهه های جنگ در کردستان شد و بعد از مدتی به تهران آمد. سپس به ایلام رفت و با عشق و شوری وصف ناپذیر انجام وظیفه میکرد.
وی خاطرنشان کرد: حسین و چهار نفر از همرزمانش ۹ مهر سال ۱۳۵۹ در دهلران با نیروهای بعثی درگیر و تعدادی زیادی از نیروهای دشمن را نابود کردند. آنها تصور کردند تعداد نیروهای ایرانی زیاد است و به همین دلیل با هواپیما بر سر آنها بمب خوشه ای ریختند و برادرم و همرزمانش به شهادت رسیدند. پیکر او را ۲۴ ساعت بعد از شهادت با هواپیما آوردند و با سه شهید دیگر در قطعه ۲۴ تهران به خاک سپرده شدند.
فرهادی کوهپائی اضافه کرد: بعد از شهادت حسین فهمیدیم او حقوق خود را به دو دوستش که متاهل بودند، میداد. او برای این دنیا نبود الان هم جوانانی هستند که برای این دنیا نیستند.
خواهر شهید فرهادی کوهپائی گفت: وقتی حسین را در میدان آزادی بدرقه کردیم، گفت «من دیگر برنمیگردم و شهید میشوم» ۲۰ روز بعد پیکر او را آوردند. هر وقت به میدان آزادی میروم خاطره آن روز برایم تداعی میشود. مادرم بعد از شهادت حسین در هیچ مراسم عروسی شرکت نکرد و ما هم بدون مراسم به خانه بخت رفتیم.
شهادت تولد من است
در فرازی از وصیت نامه شهید فرهادی کوهپائی آمده است: با دلی لبریز از عشق امام و کوله باری که حاصل یک عمر تجربه و مبارزه مداوم در راه انقلاب اسلامی است. به مزار شهدا آمدم. تا جای خود را میان آنها باز کنم. اگر شهید شدم جز برای اسلام و تداوم انقلاب نبوده و به خانواده ام بگویید، که شهادت تولد من است و باید خوشحال باشند.