اگر تا اينجا سريال «خداحافظ بچه» را موفقترين سريال ماه رمضان امسال بدانيم ، بدون شك اين موفقيت تا حد زيادي بواسطه فيلمنامه آن و تبحر ابوالحسني در فيلمنامهاي خارج از كليشه ميسر شده است.
با او دو ساعت بعد از افطار در دفتري گفتوگو كرديم كه عوامل توليد مجموعه خداحافظ بچه شبانهروز به توليد اين سريال مشغولند و ابوالحسني نيز بيوقفه مشغول نگارش قسمتهاي پاياني است.
بد نيست اين را هم بگوييم كه ابوالحسني نويسنده جوانياست كه نويسندگي را با چند اپيزود از مجموعه «نيمكت» به كارگرداني محمد رحمانيان آغاز كرد و بعد از آن نيز يك تلهفيلم نوشت، اما اولين كاري كه براي نويسندگي آن قرارداد امضا كرد سري اول عمليات ۱۲۵ به كارگرداني بهروز افخمي بود.
يك سال بعد از عمليات ۱۲۵ نام او در تيتراژ «روز حسرت» كنار عليرضا افخمي ديده شد و در «پنجمين خورشيد» و «پنج كيلومتر تا بهشت» نيز به همراه افخمي نويسندگي اين سريالها را بر عهده داشت.
حالا خداحافظ بچه اولين فيلمنامه مستقل او محسوب ميشود كه ميتواند محك خوبي براي نشاندادن تواناييهاي او باشد.
به نظر خودتان در اولين كار مستقلي كه انجام دادهايد توانستهايد موفق شويد؟ اصلا بازخوردهاي خداحافظ بچه را دنبال كردهايد؟
بله. دونوع بازخورد داريم؛ يكسري از بازخوردها كه ما معمولا به آن اعتنا نميكنيم و از طرف دوستان و آشنايان است كه ميدانيم با ما تعارف دارند. اين افراد حتي اگر كار ضعيف باشد به ما راستش را نميگويند و يكسري بازخوردهاي ديگر هم هست كه از مردم ميگيريم. آدمهاي ناشناسي كه در تاكسي يا هرجاي ديگر با آنها برخورد ميكنيم. اين بازخوردها واقعياند. آنها مرا نميشناسند و نظرشان را بيواسطه بيان ميكنند.
يعني برايتان مهم هست كه بدانيد مردم درباره كارتان چه ميگويند؟
بله قطعا. مثلا من سعي ميكنم حرف را خيلي پرت از يك جاي دور شروع كنم تا به سريال برسم. در مورد اين كار بازخوردهايي كه گرفتم معمولا خوب بوده، درواقع به جز يك قسمت بازخورد بدي نگرفتم.
منظورتان سكانس امامزاده است؟ به نظر ميرسد عنصر اتفاق و همزماني موجود در اين سكانس شايد خيلي بهمذاق تماشاگران خوش نيامده باشد.
نه! يكي ديگر از سكانسها بود. اما چرا امامزاده را مثال زديد؟ اتفاقا اين سكانس بشدت آگاهانه بود. بشدت هم ميدانستم بعدها همين بازخورد را ميگيرم اما نوعي طنازي در آن بود. با خودم گفتم هر كسي فكر كند من اين را جدي ميگويم يا حرف من را جدي بگيرد اشتباه ميكند. ليلا در امامزاده دعا كرد و يك بچه هم آمد. اما بعد از يك روز مادر بچه از راه رسيد و او را برد.
در تمام ده قسمت اول ما نگران اين بوديم كه روند تلاش اين زوج براي به دست آوردن بچه با كمبود سوژه و خطر تكراري شدن مواجه شود.
در كل اين سه بچهاي كه در داستان ما ميآيند و ميروند لازم بود تا ما به نتايجي درباره شخصيتهايمان برسيم. اين سه بچه يعني بچهاي كه احمد و گيتي ميگيرند، آن بچهاي كه ليلا از امامزاده ميآورد و آن بچهاي كه ميخرند با يك ريتم بالا به صورتي كه منطق داستان هم كاملا در آن رعايت شده باشد براي قصه ما لازم بود تا اينكه ليلاي ما را از زن خانهداري كه بچهاش مرده و شديدا آدم پاكي است ـ به حدي كه حساب و كتابهاي محل كار شوهرش را مينويسد تا مبادا پول شركت وارد پول خودشان شود ـ تغيير بدهيم. ما اين آدم را بايد به جايي ميرسانديم كه در پارك وقتي بچهاي را ميبيند بدون اختيار او را بردارد و برود. اگر من آن سه بچه را نداشتم وقتي ليلا و مرتضي به مرحله دزدي ميرسيدند قطعا غيرقابل باور ميشد. اين سيليها بايد به صورت ليلا ميخورد تا به اين مرحله ميرسيد.
يعني چيزي حدود يكسوم داستان شما مقدمه بوده است؟
بله، مقدمه داستان بايد كوتاه باشد اما من چون به اين مقدمه احتياج داشتم تلاش كردم كه ضرباهنگ آن را بالا ببرم. مشكلات را سريع پشت سر هم رديف كردم و اصلا به شخصيتهايم اجازه ندادم بعد از حل يك مشكل استراحت كنند. در واقع داستان را كش ندادم و در اين يكسوم، هم داستان و هم شخصيتها را مطرح و معرفي كرديم و هم در مخاطب اين حس را به وجود آورديم كه ماجرا را دنبال كند. بعد از مقدمه هم آدمهاي جديدي را وارد داستان كرديم كه بهاره رهنما و آتيلا پسياني و چند شخصيت ديگر هستند. همچنين بچه اصلي وارد داستان شد كه بازهم پدر و مادرش به دنبالش ميآيند اما ليلا و مرتضي آنقدر بچه از دست دادهاند كه ديگر به اين سادگيها حاضر نميشوند اين يكي را از دست بدهند.
در واقع معتقديد ضرباهنگ و ريتم بالا و مقدمه طولاني شما را نجات داد؟
بله. ما با ضرباهنگ بالا مانع ايجاد خستگي در مخاطب شديم. نكتهاي كه من طي سالها كار در تلويزيون ياد گرفتهام اين است كه بايد ريتم كند را فراموش كنيم. بايد فراموش كنيم با يك شخصيت، كار را شروع كنيم. تماشاگر تلويزيون با يك دكمه ميتواند كانال را عوض كند و سريال ما را نبيند. بايد باور كنيم كه ريتم و ضرباهنگ، راه نجات سريالهاي تلويزيوني است. شخصيتپردازي هم همينطور. قصه ما يك خوبي ديگري هم دارد كه ما با دو آدم شروع كرديم اما هرچه پيش رفتيم شخصيتهاي جديدي به كار اضافه شدند و داستان را جلو ميبرند. حتي در بعضي قسمتها محوريت قصه روي آدمهاي جديد ميرود.
ولي به نظر ميرسد در قسمت دزدي، آگاهانه ريتم را پايين آوردهايد.
خب از يك جايي به بعد ما نميتوانيم خيلي تند برويم چون اگر اين كار را بكنيم مخاطب جا ميماند. ما در بعضي بخشها سرعت قصه را كم كرديم كه به اصطلاح قصه كمي جا بيفتد و آدمها به يك مرحله جديد برسند. ما حدود ۱۵ دقيقه دزدي را نمايش داديم اما هيچ كس نميتواند بگويد به كار آب بستهايم. نمونهاش در فيلم ما در اين ۱۵ دقيقه اگرچه ريتم پاييني داشتيم اما نان تعليق را خورديم و مخاطب به دنبال اين بود كه بالاخره ليلا و مرتضي موفق ميشوند يا نه.
خداحافظ بچه سوژه تقريبا بكري دارد. اين سوژه از كجا آمد، چگونه آن را پرورانديد و چطور به عنوان سريال ماه رمضان شبكه سه انتخاب شد؟
بعد از عمليات ۱۲۵ كه اولين كار من بودم يك اصل را هميشه رعايت كردم و آن حضور در كارهايي بود كه سوژه تازه و بكري داشته باشد. اما در مورد ايده اين مجموعه نميشود براحتي گفت كه ايده آن از كجا آمد. براي فيلمنامه اگر سوژه داشته باشيد در يك هفته هم ميتوانيد آن را بنويسيد اما اگر سوژهاي در كار نباشد يك سال هم كافي نيست. دي ماه بود كه شبكه سه اعلام كرد ميخواهد سريالي را براي رمضان آغاز كند و به آقاي افخمي هم گفتند كه اگر سوژهاي دارند، بياورند. من اين ايده را گفتم و خيلي خوششان آمد.
دقيقا ايدهاي كه آن روز مطرح كرديد چه بود؟
خيلي كوتاه بود؛ زن و شوهري كه بچهدار نميشوند و هر راهي را كه امتحان ميكنند، نميتوانند صاحب بچه شوند. چارهاي برايشان نميماند جز اينكه دزدي كنند. از اين ايده يك خطي، يك طرح ده صفحهاي نوشتيم كه تلويزيون خوشش آمد و بعد طرح ۸۰ صفحهاي را نوشتيم. از ابتدا هم به ما گفته بودند كارمان يكي از گزينههاي ماه رمضان است. بعدها هم فهميديم سعيد آقاخاني كاري را با نويسندگي مهراب قاسمخاني شروع كرده و شنيدم كه خيلي خوب و بامزه از كار درآمده و رقيبي جدي براي ما بود اما تا وقتي كه تيزر كار را از شبكه سه نديدم، نميدانستم سريال ما انتخاب شده است.
بعد از انتخاب بازيگران و وقتي فهميديد چه كساني براي نقشها انتخاب شدند تغييري هم در شخصيتهايتان به وجود آمد؟
ابوالحسني: ما چند تا پايان داريم و اينكه كدامش را انتخاب كنيم هنوز مشخص نيست. از بين اينپايانها به نظرم دوتاي آنها خيلي خوب هستند، نه اينكه به اصطلاح «پايان خوش» باشند اماهمه جوانب را در خود گنجاندهاند ولي ماندهايم كدام را انتخاب كنيم
من با مردم سريال را ميبينم و فكر ميكنم اين دو بازيگر خيلي به فيلمنامه نزديك شدهاند و خيلي به فيلمنامه وفادار هستند. بگذاريد اول اعتراف كنم كه قبل از ساخت اصلا فكر نميكردم كار اينقدر مطابق فيلمنامه جلو برود، به دليل اينكه فكر ميكردم جنس اين قصه به حس و حال منوچهر هادي نميخورد. او بيشتر نشان داده بود كه فضاهاي عاطفي را خوب درميآورد، اما قصههايي را كه كمي طنازي دارد، مفرح است و با سرعت جلو ميرود را من شك داشتم اما حالا ميبينم كاملا از پس آن برآمده و خداحافظ بچه طنازي خاص خودش را هم دارد.
در مورد بازيگران چه ذهنيتي داشتيد؟
من اول فكر ميكردم مهراوه شريفينيا و شهرام حقيقتدوست اصلا به اين نقشها نميخورند اما حالا ميبينم كه چقدر باورپذير شدهاند و چقدر مطابق نقشها جلو ميروند. اتفاقا به خودشان هم گفتم. اين دو آنقدر خوب در نقشها فرو رفتهاند كه حتي در جلسهاي كه با هم داشتيم مجبور شدم يكسكانس را به خاطرشان بازنويسي كنم و دقيقا ايرادي كه از آن قسمت گرفته بودند درست بود.
در فيلمنامه چطور به شخصيت ليلا و مرتضي رسيديد؟
من از قديم دوست داشتم قصهاي را در مورد زن و شوهري بنويسم كه عاشقانه يكديگر را دوست دارند اما در يك راه خلاف ميافتند و با همان حس و حال عاشقانه مسير خلاف را ادامه ميدهند. وقتي رسيدم به سوژه خداحافظ بچه ديدم كه ميتوانم اين زن و شوهر را در آن بگنجانم.
ما به گذشته مرتضي هم رجوع خواهيم كرد؟
راستش را بخواهيد در طرح ده صفحهاي كار، شروع ماجرا از نانوايي بود كه مرتضي، ليلا را ميبيند و از او خوشش ميآيد ولي بعد فكر كردم براي چه بايد دو، سه قسمت را صرف ماجرايي بكنم كه محور اصلياش دزديدن بچه است؟ لازم بود اين داستان را هم بگوييم، اما نه اينقدر مفصل. بنابراين قصه را از جايي آغاز كرديم كه نشان داديم اين دو نفر چقدر بچه دوست دارند و دقيقا در همان قسمت اول فاجعه زندگي آنها يعني مرگ بچه رقم خورد. اول به اين دليل كه هرچه زودتر قصه اصليام را شروع كنم و ديگر براي اينكه اين قصه يك قصه تكراري بود. اينكه مردي به خاطر علاقه به يك زن از كار خلاف توبه كند. يك نمونه خيلي خوبش همين حالا به ذهنم رسيد كه «شب دهم» حسن فتحي است و در زمان خودش ايده نو و جديدي بود. شايد اگر ما در اولين قسمت ميخواستيم همينها را بيان كنيم هركسي ميديد ميگفت، اي بابا دوباره يك داستان تكراري.
در واقع براي شما قسمت اول و مواجهه اوليه تماشاگر با داستانتان خيلي مهم بود.
دقيقا. من در فيلمنامهنويسي از بعضي چيزها اصلا نميگذرم و اين به خاطر آموزشهاي آقاي افخمي به من است؛ يكي ايده بكر و تازه است و ديگري قسمت اول سريال. قسمت اول يعني شروع داستان، يعني زندگي شخصيت اصلي تعادل كمرنگي دارد و به نظرم در پايان قسمت اول بايد اين تعادل را كاملا به هم بزنيم. آغاز سريال اگر تكراري، نخنما و بد نوشته شده باشد قطعا ما در شروع سريال و در نقطه صفر ريزش مخاطب خواهيم داشت. ولي اگر خوب باشد برعكس جذب مخاطب اساسي داريم به همين دليل براي اين مجموعه، طولانيترين زماني كه براي نوشتن يك قسمت گذاشتم همان قسمت اول بود. با اينكه شخصيتهايم را ميشناختم و ميدانستم قرار است چه بشود اما اينكه قصه را از كجا و با چه ضرباهنگي شروع كنم خيلي طول كشيد. بارها نوشتم، حذف كردم و جابهجا كردم تا اين شد.
اين ايده دفترچه و نوشتن گناهها از كجا آمد. جايي ديدهايد؟
اين دفترچه يك شخصيت دارد و در تمام قسمتها حاضر است. براي بار اول كه از اين دفترچه استفاده كردم به اين نكته فكر كردم كه اين دو آدم با اين شخصيتهاي مثبت براحتي نميتوانند راضي شوند كه نتيجه آزمايش را با تقلب به نام گيتي بگيرند. رجوع كردم به خودم و ديدم اگر من زماني بخواهم اشتباهي بكنم كه وجدانم شديدا با آن مخالف است قطعا ميگويم يادم باشه كه يك روز بايد تاوان اين كار را بدهم. خيلي اتفاقي و در حين نوشتن همان سكانس دفترچه به ذهنم رسيد.
البته اوايل از كار بيرون ميزد اما بعد از تكرارهاي مداوم جالب هم شده است.
اتفاقا من از اين دفترچه به دنبال يك برداشت مضموني خوب هستم اينكه ببينيد اين ضربدرها اولش خيلي سخت است اما بعد برايشان عادي و راحتتر ميشود و سريع ضربدر پشت ضربدر. يعني گناه اول برايشان سخت است اما كمكم آسانتر و حتي عادي ميشود.
عنوان خداحافظ بچه پيشنهاد خودتان بود؟
اسم خداحافظ بچه پيشنهاد خودم بود و نوعي قلدري در آن نهفته بود، از اين بابت كه ميخواهم با اسم سريال به مخاطب بگويم چه ميشود و در عين حال بازهم ميخواهم تماشاگر را بنشانم پاي مجموعه. من عنوان خداحافظ بچه را با توجه به كل سريال انتخاب كردم و خودم اين اسم را خيلي دوست دارم.
در اين سريال شخصيتهايي را ميبينيم كه تا حدي رفتاري فانتزي دارند، اما در عين حال واقعي بودنشان برايمان مشخص است.
شما اعتقاد داريد اين دو نفر فانتزياند، اما من ميگويم خواستهشان كمي اغراق شده است. شدت بچه خواستنشان آنقدر زياد است كه تماشاگر با خودش ميگويد اين دو نفر ديوانهاند. بله اين هست و بايد باشد تا قصه من شكل بگيرد. بايد اين هدف آنقدر پررنگ باشد كه تلاش براي رسيدن به آن هم توجيه شود و بعد موانعي كه من سر راه اين دو نفر ميگذارم ماجرا را جالبتر كند. البته اين را هم بگويم كه در زمينه خواستن بچه اين دو شخصيت شديدا با هم متفاوت هستند.
ليلا عاشق بچه است اما مرتضي عاشق ليلاست و به واسطه علاقه به ليلا، هدف او هم هدف مرتضي شده است. حتي يك جا مرتضي ميگويد اصلا بچه ميخواهيم چه كار كه ليلا جواب تندي به او ميدهد و ميگويد اگر بچه نباشد ما براي چه با هميم.
با وجود اينكه هنوز قسمتهاي آخر را ننوشتهايد پايان كار را ميدانيد؟ قرار است مطابق طرح اوليه پيش برويد؟
ما چند تا پايان داريم و اينكه كدامش را انتخاب كنيم هنوز مشخص نيست. از بين اين پايانها به نظرم دوتاي آنها خيلي خوب هستند، نه اينكه به اصطلاح «پايان خوش» باشند اما همه جوانب را در خود گنجاندهاند ولي ماندهايم كدام را انتخاب كنيم. فعلا منتظريم ببينيم داستان چطور جلو ميرود.
فكر ميكنيد ممكن است در نهايت براساس بازخوردها پايانتان را تغيير بدهيد؟
من دوست دارم تا آخرين روز نظرات را دنبال كنم و پاياني را كه كمتر حدس زده شده انتخاب كنم.
جام جم