به گزارش ایران اکونومیست به از خبرگزاری شعر ایران-تارنا: محمدرضا خبوشانی، معروف به نَوعی خَبوشانی، یکی از شاعران برجسته قرن دهم و اوایل یازدهم ایران، و زادهٔ خَبوشان (قوچان) میباشد. او به عنوان یکی از پیشگامان طرز نو در ادبیات، مشابه نظیری نیشابوری شناخته میشود.
این شاعر، با نام مستعار "نوعی"، مثل نظیری نیشابوری و ظهوری ترشبیزی، از پیشگامان طرز نو در ادبیات ایران به شمار میرود. سبک سخنسرایی او به "سبک هندی" شناخته شده است، که در سالهای اخیر به ویژه مورد توجه قرار گرفته است.با همراهی دوست خود، کفری تربتی، به هند سفر کرده و به دلیل بیپرواییهایشان، به فرمان اکبر شاه به زندان افتادهاند.محمدرضا خبوشانی از مداحان دانیال فرزند اکبرشاه بوده و پس از درگذشت شاهزاده، به عبدالرحیم خانخانان پیوسته است. او در روند مهاجرت هنرمندان ایرانی به هند نیز نقش بسیار مؤثری داشته است.
در مراسمی گرامیداشت این شاعر بزرگ، مثنویی با عنوان "سوز و گداز" در لکنهو در تهران به چاپ رسیده است. کلیات شعری او شامل قصیده، ترجیع و ترکیب، قطعه، غزل، رباعی و مثنوی است که در حدود چهار هزار بیت تشکیل شده است.همچنین، ساقینامهٔ او با بیش از چهارصد بیت در ستایش میرزا عبدالرحیم خانخانان سروده شده و نسخهای از دیوان او در کتابخانهٔ ملی پاریس موجود است.
به علت میراث شعری بینظیر و تأثیرگذاری که محمدرضا خبوشانی در ادبیات ایران به جا گذاشته است، زندگی و آثار او همچنان مورد مطالعه و تحلیل ادبی قرار میگیرد.
فصل گل بگذشت و از مرغان نوایی برنخاست
خُم ز جوش افتاد و از مستان صدایی برنخاست
صد بیابان در ره دَیر و حرم پیموده شد
از زمین خاری به استقبال پایی برنخاست
غایت افسرده طبعی بین که صد ره برق حسن در جهان
آتش زد و دودی ز جایی برنخاست
بخل در میخانه شایع شد چنان کز پیر دَیر
نوشیادی برنیامد ، الصلایی برنخاست
بوی گل خضر ره گلزار شد نوعی بیا
هیچ راهی طی نشد تا رهنمایی برنخاست
آیینه هر ذره ز سیمای تو گرم است
چشم همه عالم به تماشای تو گرم است
باد سحر و بوی گل و ناله بلبل
بالین تو رفتند و همان جای تو گرم است
بر بلبل و پروانه خزان پر و بال است
ای صبح ، نسیم چمن آرای تو گرم است
************
زبان شوریده کلک شعله تحریر
چنین کرد از زبان شعله تقریر
که در دوران شاه عیسی اورنگ
که عیسی خواند پیشش درس فرهنگ
جهان کیوان خدیو عدل و انصاف
اطاعت سنج امرش قاف تا قاف
فلک قدری عطارد خیل تاشی
قیامت از شکوهش دور باشی
به تیغ صبحگاه و آه شبگیر
زمین و آسمان را کرده تسخیر
گرامی گوهر نه بحر اخضر
مسمی ذوالجلال الله اکبر
خرد کامل ترین حق شناسان
سپاس آموزگار نا سپاسان
به شاهی خوی درویشان گرفته
طریق رهنما کیشان گرفته
اگر موری شدی از فتنه پامال
ز بازوی هما دادی پروبال
وگر خاری زدی برپای کس نیش
به دست خویش بردی مرهمش پیش
به عهدش طفل نومیدی نزاده
و گر هم زاده جان در راه داده
چنان آسوده عهدش از حوادث
که در مستی نگشتی فتنه حادث
جوانی زادش از عهد می اندود
تو گفتی وصل یوسف عهد او بود
بهشتی بود عهد ناشناسی
زبان پرمدح در دل ناسپاسی
زمین شوره هرجا ابر می شست
بغیر از شکر شکرش نمی رست
نبودی در چنین خرم بهاری
مقیم خاک را در دل غباری
بجز نوعی که از ناکس نهادی
مرادش شد شهید نامرادی