دوشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۳ - 2024 December 16 - ۱۳ جمادی الثانی ۱۴۴۶
۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۲

صبوری یک پدر در غم فرزندش

چون محمدعلی تک پسر خانواده بود، دل‌بستگی بسیاری به فرزندشان داشتند. یک‌بار حاج اسماعیل جوزانی کهن با صداقت گفت که محمدعلی تنها پسر خانواده است و من و مادرش تحمل دوری یا وقوع حادثه‌ای برای او را نداریم.
صبوری یک پدر در غم فرزندش
کد خبر: ۶۳۸۹۷۶

به گزارش ایران اکونومیست، بیش از ۳۰ سال از پایان جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق با جمهوری اسلامی ایران گذشته و زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره شهیدان از وظایف همه مردم و بالأخص نهادهای مختلف در جامعه است. در این میان همچنان دغدغه بسیاری از دست‌اندرکاران دبیرستان، به‌ویژه دانش‌آموختگان دبیرستان سپاه تهران (مکتب الصادق علیه‌السلام) این است تا یاد و خاطره شهدای این مدرسه را برای امروز و نسل‌های آینده زنده نگهدارند.

دبیرستان سپاه تهران (مکتب الصادق علیه‌السلام) که در بین دانش‌آموزانش به مکتب مشهور است، از پاییز ۱۳۶۱ دانش‌آموز جذب کرد و تا ۱۷ سال و (هفده دوره) پس‌ از آن ادامه یافت. در هشت سال دفاع مقدس حدود ۹۰۰ دانش‌آموز جذب مکتب شدند و از این تعداد، ۱۰۰ نفر به فیض شهادت نائل‌آمدند. حدود ۱۵۰ نفر نیز جانباز شدند و حدود ۳۰۰ نفر دیگر در عملیات‌های مختلف زخم و جراحت برداشتند؛ آماری که اگر بی‌نظیر نباشد، در سطح مدارس آن زمان و به نسبت تعداد دانش آموزان، قطعاً کم‌نظیر است.

دریک تلاش گروهی چندساله و طی تحقیق از جمع دانش آموزان مکتب و خانواده‌های شهدا و برخی هم‌رزمان و دوستان ایشان، خاطرات این شهدای عزیز جمع‌آوری و در کتاب «یاران دبیرستان» تدوین‌شده و توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است.

قاسم چراغعلی خانی درباره همرزم شهیدش محمدعلی جوزانی روایت می‌کند: روحیه‌ محمدعلی خیلی فرهنگی بود. پدرش وکیل بود و خانواده‌اش از نظر فرهنگی سطح بالا بودند. خیلی حال و هوای نظامی نداشت. سال سوم یا چهارم مکتب بودیم که جزو آن دسته دوستانی بود که ترجیح می‌دادند پیراهن فرم سپاه را روی شلوارشان بیندازند.

باآنکه بسیار مرتب و تمیز و منظم بود و به قول دوستان، اتوی شلوارش خربزه قاچ می‌کرد، اما من مرتب به او گیر می‌دادم که پیراهنت را بگذار داخل و فانوسقه ببند و منظم بیا صبحگاه. این پیله کردن ادامه داشت تا اینکه یک روز دیدم با لباس روی شلوار و حتی بدون پوتین آمده سر صف. شاکی شدم و با عتاب بیرونش کردم. بنده خدا ناچار رفت بیرون؛ اما دم برنیاورد که دلیل کارش چه بوده.

فردای آن روز حتی نه با کفش کتانی، بلکه با دمپایی آمد صبح گاه. پرسیدم چرا؟ گفت پایش زخم است. گویا ناخن در گوشت پایش فرورفته و شکسته بود. هم‌دلم به حالش سوخت و هم با آن اوضاع، نظم گروهان به هم می‌ریخت. سه چهار روز به همین منوال گذشت و اجازه ندادم محمدعلی بیاید صبح گاه؛ اما او حتی یک‌بار اعتراض یا بداخلاقی نکرد. همیشه با لبخند و بسیار مؤدب و موقر، از دستور مسئولان صبحگاه اطاعت می‌کرد.

همچنین مهدی مهدوی می‌گوید: بعد از فارغ‌التحصیلی در سال ۱۳۶۶، من و محمدعلی جوزانی کهن هر دو به مدیریت مرحوم آقای فرزین، مدتی مأمور شدیم به دفتر سیاسی در ستاد مشترک سپاه. محمدعلی خیلی بچه با احساسی بود. در طول روز حتماً یکی دو بار به خانه زنگ می‌زد و احوال مادرش و اهل خانه را می‌پرسید.

به خودش هم خوب می‌رسید و خیلی اهل جنب‌وجوش و ورزش نبود. ماهم که این خصوصیتش را می‌دانستیم، هر روز صبح می‌رفتیم پیشش و می‌گفتیم یا تو پول بده و ما تا بوفه ستاد برویم و ساندویچ بخریم، یا ما پول می‌دهیم و تو برو ساندویچ بخر و بیا. همیشه هم جواب از قبل مشخص بود. چون محمدعلی حوصله نداشت برای چند ساندویچ چند کیلومتر راه تا بوفه برود، پس همیشه او پول را می‌داد و ما می‌رفتیم ساندویچ می‌خریدیم. شاید هم با این کار می‌خواست ما را مهمان کرده باشد و پول ساندویچ ما را بدهد.

من سال ۱۳۶۷ روز قبل از شهادت محمدعلی اسیر شدم. در طول اسارت از او و از هیچ‌چیز دیگری خبری نداشتم. بعد از چند سال که از اسارت برگشتم، خبر شهادت محمدعلی را شنیدم. خیلی ناراحت شدم. تا چند وقت غصه می‌خوردم و جای خالی‌اش را احساس می‌کردم. همچنین به خاطر اذیت‌ها و شلوغ‌کاری‌هایمان مثل همین خرید ساندویچ یا امثال آن، حسرت می‌خورم که‌ ای کاش از ما گذشته باشد و حلالمان کرده باشد.

در ادامه احمد داورنیا مشاور دبیرستان مکتب صادق(ع) رویات می‌کند: محمدعلی جوزانی کهن، دانش‌آموز دوره دوم مکتب بود. یعنی سال ۱۳۶۲ وارد مکتب شده بود. بچه مرتب و منظم، حرف‌گوش‌کن، درس‌خوان و کمی هم تپل بود. خانواده محمدعلی اصیل و مذهبی و حزب‌اللهی بودند؛ اما چون محمدعلی تک پسر خانواده بود، دل‌بستگی بسیاری به فرزندشان داشتند. یک‌بار حاج اسماعیل جوزانی کهن با صداقت گفت که محمدعلی تنها پسر خانواده است و من و مادرش تحمل دوری یا وقوع حادثه‌ای برای او را نداریم.

این خوف و رجای خانواده و سفارش‌های مرتب و مکررشان ادامه داشت تا بالاخره محمدعلی از دبیرستان فارغ‌التحصیل شد. یادم هست بعد از شهادت علیرضا راهدان که با محمدعلی جوزانی خیلی صمیمی بودند، محمدعلی مدام قصد رفتن به جبهه داشت و همین نگرانی خانواده‌اش را به اوج رسانده بود. حاج اسماعیل می‌گفت که محمدعلی آرام و قرار ندارد و مدام از شهید راهدان حرف می‌زند و می‌گوید من هم باید راه او را بروم و به او ملحق شوم. اخلاق محمدعلی طوری بود که روی حرفی که می‌زد، می‌ایستاد و به آن عمل می‌کرد.

سال ۱۳۶۶ در دانشگاه و رشته پزشکی قبول شد و درس‌ومشق را شروع کرد. سال ۱۳۶۷ که حمله سراسری عراق اتفاق افتاد و منافقین هم از موقعیت نامناسب جبهه‌ها سوءاستفاده کردند و در اسلام‌آباد و کرند کشتارهای فجیعی راه انداختند، محمدعلی هم برای اولین بار به‌اتفاق دوستان هم‌دانشگاهی‌اش به عملیات مرصاد رفتند و در قالب لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در مقابل نیروهای تا بن دندان مسلح منافقین ایستادند.

این آخرین عملیات جنگی در غرب کشور و اولین عملیات جنگی محمدعلی بود. تقدیر الهی باوجود نگرانی‌ها و تدابیر خانواده و توصیه‌ها و تمام مراقبت‌ها ر قم خورد و محمدعلی در ۵ مرداد ۱۳۶۷ در اسلام‌آباد غرب به دوستان شهیدش و ازجمله رفیق صمیمی‌اش علیرضا راهدان پیوست.

 

 رضا مفرحی از همرزمان شهید محمدعلی جوزانی می‌گیود: راه افتادیم به سمت معراج شهدا. داخل سالن روی زمین، پنجاه شصت پیکر شهید بود؛ اما گفتند بروید داخل سردخانه بزرگ بعدی. وقتی وارد شدیم، اسم محمدعلی را دیدیم و در تابوت را کنار زدیم. نفسم بند آمد. نزدیک بود سکته کنم. دو ثانیه هم طاقت نیاوردیم نگاهش کنیم.

ما قبلاً بارها و بارها به معراج آمده و پیکر دوستان شهیدمان را دیده بودیم، اما این باورکردنی نبود. خیلی ترسیدم! کپ کرده بودم! حالم بد شد. منافقین جنایتکار و بی‌دین حتی به پیکرش هم رحم نکرده بودند و گویا بعد از شهادت او را سوزانده بودند. با شدت تأثر و ناراحتی و گریه از سالن زدیم بیرون. محسن محبی و حسن ترابی خیلی شدید گریه می‌کردند.

وقتی برای مراسم تشییع و ختم شهید رفتیم، آثار تسلیم و رضا در برابر تقدیر خداوند را در چهره حاج اسماعیل جوزانی کهن می‌دیدیم. سال‌های بعد هم مرتب حاج اسماعیل را در هیئت محبان الصادق (ع) می‌دیدم که چطور با روحیه‌ای عالی به یاد فرزند شهیدش عزاداری و مشارکت می‌کند.

خداوند هم نظر لطفش را شامل حال این خانواده کرد و پس از سالیان سال که سن و سالی از پدر و مادر این شهید گذشته بود، پسر دیگری به ایشان مرحمت فرمود. آن‌ها نیز به شکرانه، نام پسر نو رسیده را به یاد شهیدشان، محمدعلی گذاشتند. یاد و خاطره شهید محمدعلی جوزانی و پدر مهربان و باصفایش که در ماه رمضان سال ۱۳۹۶ به فرزند شهیدش پیوست، گرامی باد.

منبع

اشتری، علیرضا-داود عطایی کچویی، یاران دبیرستان (خاطرات شهدای مکتب امام صادق (ع) دبیرستان سپاه تهران)، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، چاپ اول ۱۴۰۱، صفحات ۷۳۰، ۷۳۱، ۷۳۳، ۷۳۵، ۷۳۶، ۷۳۷

 

آخرین اخبار