به گزارش ایران اکونومیست، محسن وزوایی در عملیات فتحالمبین مسئولیت فرماندهی محوری را بر عهده داشت که حدود ۱۰۰۰ نیرو باید آن شب نزدیک به ۲۰ کیلومتر تا پشت خط دشمن میرفتند تا توپخانه سپاه چهارم عراق را منهدم کنند. این عملیات امکان پیروزی ایران در فتحالمبین را بیشتر میکرد. ساعت ۱۲ یا ۱ نیمهشب بود که دستور عملیات صادر شد. شهید همدانی و شهید حاج همت هم در منطقه شاوریه بودند چون آنجا هم بسیار منطقه مهمی بود و به دشت عباس تسلط داشت.
وزوایی و نیروهایش چند ساعت قبل از شروع عملیات فتحالمبین به دل دشمن زدند. آن منطقه پُر از شیار بوده و باید یک راهبلد، مسیر را نشان میداد. راهبلدی کنار آنها بود، اما وقتی آن بلدچی صدای تیراندازی در شب را شنید، ترسید و پا به فرار گذاشت. او ماند و هزار نیرویی که راه را گم کرده بودند. از طرفی اجرای عملیات منوط به موفقیت این مأموریت بود و از طرف دیگر این نیروها بعد از چند ساعت که هوا روشن میشد، در تیررس دشمن قرار میگرفتند و همگی شهید میشدند.
تقریباً نزدیک به چهار صبح بود که از قرارگاه با وزوایی تماس گرفته شد. حاج احمد متوسلیان خیلی نگران شده بود. قرارگاه نصر دائماً پیگیر وضعیت عملیات بود. همت درگیر شده بودند. آنها با کمترین تلفات کار را انجام دادند و تا صبح حدود ۲۵۰ اسیر هم گرفتند اما شهید وزوایی در تاریکی مسیر را گم کرده بودند. بیسیمها کار نمیکرد و شرایط سخت بود.
وزوایی چهار تیم دو نفره را در چند جهت میفرستد تا راه را پیدا کنند اما راه پیدا نمیشود. محسن بهتنهایی در تاریکی شب ۲ رکعت نماز میخواند و استغاثه میکند. او بعد از استغاثه به محضر حضرت زهرا (س) مسیر درست برای هدایت نیروها را پیدا میکند و تمام نیروها دقیقاً به همان نقطهای که میخواستند میرسند.
با تماس شهید وزوایی و اطلاع از اینکه پشت توپخانه هستند همه قرارگاه خوشحال و شاکر خداوند شدند. خبر به حسن باقری رسید. نیم ساعت هم طول نکشید که وزوایی تماس گرفت و گفت که همه توپخانه را دور زدیم و اینجا تصرف شد و اینگونه در عملیات فتحالمبین عنایت الهی شامل حال این رزمندهها میشود. رزمندگان توانستند با حداقل تلفات شامل یک شهید و پنج مجروح توپخانه دشمن را به غنیمت بگیرند و نیروهای نظامی بعث عراق را ـ که بالغبر هزار نفر بودند ـ اسیر کنند.
امیر رزاقزاده از روایان مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در این باره میگوید: «بعد از عملیات وقتی به دوکوهه برگشتم، با محسن مصاحبه کردم و به او گفتم که قرار نیست جایی پخش شود. وزوایی تا گم کردن مسیر را تعریف کرد و بعد گفت: ضبط صوت را خاموش کن تا بگویم چه اتفاقی افتاد.