این سخن از آلبرت کوچویی است، در کتابی با عنوان «تختی خانه ندارد».
آلبرت کوچویی، روزنامهنگار و گوینده پیشکسوت رادیو و تلویزیون، متولد ۱۳۲۲ است. او سال گذشته کتابی با عنوان «تختی خانه ندارد» را در نودویکمین سالروز تولد جهانپهلوان نامی ایرانزمین، غلامرضا تختی، منتشر کرد.
در صفحههایی از این کتاب آمده است:
«در سالمرگ پهلوان غلامرضا تختیایم. به هنگام تشییع پیکرش، تهران یکپارچه سوگ بود. ما دانشجویان دانشگاه در آن هنگام، با همه ملت، راه افتادیم. دروغ ننگین سال، خودکشی قهرمان... و اشارههای پرکنایه بر لب و بر نوشتههایی چند آمده بود، که تختی را خودکشی کردند. و تلخترین طنز روی جلد روزنامه توفیق بود، که روح تختی، بر بالای سر به سوگ نشستگان میگوید: بر من نگریید، به حال و روز خودتان، گریه کنید. و توفیق باز به توقیف رفت. «تختی را خودکشی کردند» هم از کنایههای توفیق آن روزها بود. و بهراستی آن روز ایران تلخ گریست. تختی، پهلوان بود، با همه خصلتهای پهلوانی رادمردان، یلان و قلندران. بسیار پهلوانان دیگر، بیش از تختی، انبوه مدالها را از قهرمانیها آوردند، برخی بیش از او هم، اما هرگز در جای خوش پیدا کردن در دل مردم، به پای او نرسیدند.
فروتن، افتاده، جوانمرد، قلندر و... آنکه بر تشک کشتی چون از ضربه خوردن دست حریف خبردار میشود، هرگز به آن دست نزدیک نشد و پهلوانیهای بسیار. در تقاطع فتحی شقاقی و ولیعصر در دهه چهل، تقاطعی نبود، بنبست بود. یک گلفروشی بود که بعد از گشایش تقاطع، دیگر نبود. کریستالنامی بهگمانم. صاحب آن، دوست تختی بود. گاه تختی، جلو گلفروشی مینشست. چند مدرسهای آن دور و اطراف بود که
بسیاری بهخاطر دیدن پهلوان، راه کج میکردند؛ تا به دیدار او بیایند. ما که بزرگتر بودیم و تماشای پهلوان بسمان بود، آنسوی خیابان به تماشا میایستادیم. ضیافت جوانمردی و پهلوانی بود. چنان جلو بچههای قد و نیمقد دبستانی بهپا میایستاد، که انگار مقام برتر از او هستند. قصد من از این نوشته، قلم زدن درباره خصلتها و منشهای تختی نیست، که بسیار گفتهاند. میخواهم بگویم، این پهلوان، با این بزرگی و رادمردی، جز در ابن بابویه، خانهای ندارد. بهراستی وقت آن نیست، که خانهای با همه یادمانهای پهلوان، بهپا کنیم؟ خانه-موزهای که یادآور و زیبنده پهلوان باشد. گام نخست را بهزاد شیشهگران برداشته است. بیش از دویست تابلو، از تختی آفریده است. آنچه بر بوم آمده است، فقط چهره پهلوان نیست، همه زندگی اوست. شیشهگران، به نانواییها، کفاشیها، خواربارفروشیها به هر جا که نشانی، عکسی، سندی از تختی بود، سرزده و آنها را به گونهای در چهره پهلوان آورده است.
با همه آنها، گپوگو داشته است و تحقیق و پژوهش، درباره پهلوان. هر تابلویی، حرفی از تختی و درباره او دارد. گپ با پهلوانان، دوستان، بابک، زندهیاد همسرش. بسیاری کسان دیگر. همه حرفها، سندها، نوشتهها، بر بوم آمدهاند. همه در چشمهای تختی، خانه کردهاند. خصلتها، تفکر، غمها، دردها و آیاهای خودکشی پهلوان و بسیاری رازهای نگشوده و رمزهای زیر سنگ مانده. تابلوهای بهزاد شیشهگران، خود یک تاریخاند، که میتوانند در کنار یادگارها و یادمانهای پهلوان، جا بگیرند، که این هنرمند، با گشادهدستی، نثار خانه تختی خواهد کرد. همیشه چنین گفته است.
اکنون دیگر به همت عاشقان و قلندران بسته است، که خانه تختی را بنیان بگذارند. خاطرم هست، زندهیاد عطاء بهمنش، یادگارهای بسیار از پهلوان دارد. تنها کسی که صدای تختی را بر روی نوار، ثبت کرده است و چه سندهایی که در پستوهای خانهها، رنگ غبار میگیرند. خانهای باید....»
کتاب یادشده را انتشارات آرادمان منتشر کرده است.
غلامرضا تختی، متولد ۵ شهریور ۱۳۰۹ در تهران ۱۷ دیماه ۱۳۴۶ درگذشت.
او با بهدست آوردن یک مدال طلا و ۲ نقره همچنان پرافتخارترین کشتیگیر ایرانی در المپیک است. ۲ قهرمانی و ۲ نایب قهرمانی در رقابتهای قهرمانی کشتی جهان و مدال طلای بازیهای آسیایی از دیگر افتخارات او در عرصه ورزش قهرمانی است. تختی اما در کشتی پهلوانی و ورزش زورخانهای نیز فعالیت داشت و صاحب بازوبند پهلوانی ایران در ۳ سال پیاپی بود. اما آنچه بیش از هر چیز او را شهره ساخته این است که بسیاری تختی را نماد «پهلوانی» و «جوانمردی» میدانند.