به گزارش خبرنگار فرهنگی ایران اکونومیست، شب شعر «آستان مهر» در حوزه هنری برگزار شد. در این مراسم جمع زیادی از شاعران آیینی کشور شعرخوانی کرده و به ساخت مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها عرض ادب کردند.
در زیر تعدادی از اشعار شاعران منتشر میشود.
محمدمهدی سیار
در شهر حرف کوچه و بازار بشنوم
در خانه طعنه در و دیوار بشنوم
هر بار از کنار در خانه رد شوم
آواز «آه»... مثل همان بار... بشنوم
هر بار، باز دست برم سوی ذوالفقار
از غیب بانگ «دست نگهدار» بشنوم
از کودکان مدام همین یک سؤال را:
«بهتر شده ست مادر تب دار؟...» بشنوم
اینها جدا جدا همه سخت است و سختتر
حرف جدایی است که از یار بشنوم
سخت است از نفس نفست هم صدای بال...
بال پرندههای سبکبار بشنوم
احمد علوی
ردّ پای تو در اقصای فلک بوده و هست
نقش برجستهی ”الله معک» بوده و هست
تو خدا نیستی اما به خدا در دل من
این یقینی ست که آلوده به شک بوده و هست
پرده از قامت کعبه بگشایند ای کاش
یا بفهمند چرا جای تَرَک بوده و هست
گوش دل باز کن و چشم دلت را وا کن
در نجف غلغلهی خیل ملک بوده و هست
هر که دارد هوس نان و نمک بسم الله
سر این سفره فقط نان و نمک بوده و هست
من احادیث تو را خواندم و دیدم که هنوز
خاطری سوخته از باغ فدک بوده و هست
**
نسیم از سر سجادهاش خبر میخواست
برای رد شدن از عرش، بال و پر میخواست
زمانه مادر ما را که یک جهان غم داشت
شکسته بود و از اینهم شکستهتر میخواست
سرور قلب پیمبر مگر گناهی داشت؟
تن لطیفترین گل مگر تبر میخواست؟
قسم به غربت مولا تصورش سخت است
که او مقابل بیش از 40 نفر میخواست
علیشناس نبودند، پس نفهمیدند
که شهر علم، نبی بود و شهر در میخواست
حسین، حال و هوایی شبیه زینب داشت
حسن چه قدر غریبانه از پدر میخواست
برای غربت مادر بلند گریه کند
برای غربت مادر که تا سحر میخواست
برای مشکل همسایهها دعا بکند
ولی برای خودش عمر مختصر میخواست
قاسم صرافان
از غمت بسیار و کم گفتیم از بیداریات
کوثری؛ اما نمیبینیم، جز بیماریات
وسعت قلب تو را تنها خدایت دید و بس
فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس
یک زره خرج جهازت، حُسنهایت بی شمار
با تو حیدر روز خیبر، حرز میخواهد چه کار؟
تا تو از تیغ دو دم با عشق میگیری غبار
بعد از این مستانهتر صف میشکافد ذوالفقار
قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه
قصهی پیوند دریایی به دریا، فاطمه
با علی در عشق و ایمان برابر میشوید
هر دو کوثر میشوید و هر دو حیدر میشوید
مادری، الحق چه میآید به نامت فاطمه
میدهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه
ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بیذوالفقار
بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار
پیر گشتی آخرش پای علی، ماه علی
بی تو میمیرد علی، برخیز، همراه علی
الهام صفالو
مادر برایت شعر خواهم گفت
شعری که در آن واژه غم نیست
بیتی در آن آتش نمیگیرد
در مصرعی هیزم فراهم نیست
محسن در آغوش حسن خواب است
زینب برایت شعر میخواند
دور تو میگردد حسینت که
بر گونههایش ردّی از نم نیست
یک شهر از عطر علی مدهوش
یک شهر با عدل علی دلخوش
در شعر من مردم وفادارند
اسمی در آن از ابن ملجم نیست
تو باز جارو میزنی مادر
دستاس با دست تو میچرخد
هر قدر مهمان هم بیاید باز
در سفره این خانه نان کم نیست
دنیا چه شکل بهتری دارد
نه تشت در آن هست، نه نیزه!
این بار سهم بچههای تو
زنجیر، خنجر، کاسه سم نیست
مادربزرگی میشوی یک روز
در خانهای پر شادی و لبخند
قد میکشد اینجا علی اصغر
یک حرمله در کل عالم نیست
قاسم ، محمد ، عون ، عبدالله
بر دور یک سفره همه جمعاند
موی رقیه را تو میبافی
تصویری از سیلی محکم نیست
مادر برایت شعر خواهم گفت
با مطلع حیدر چه خوشحال است
در را برویش میگشایی باز
در هیچ بیتی قدتان خم نیست
قدر تو را یک روز میفهمند
یک جمعه از نام شما روشن
دیگر هبوط و گریه و دوری
روزی حوّا، سهم آدم نیست
آری برایت شعر خواهم گفت ...
نفیسهسادات موسوی
خبر رسید که خورشید در نمیآید
عروج کرده به عرش و دگر نمیآید
آهای قاصدک بدخبر، چه گفت نسیم؟!
به او بگو خبر بد، سحر نمیآید....
نسیم! آی نسیم سحر، خودت برگرد
بگو به زینب مضطر، پدر نمیآید....
بگو که چشم بهراهش نماند از امشب
بگو دگر پدرش از سفر نمیآید
به او بگو که شریکیم در یتیمی او
ز دست ما که ازین بیشتر نمیآید....
ولی نه، شبصفتان کور خواندهاند اینبار
چنین حماسه سردار، سر نمیآید
تمام عرش به تشییع نور آمدهاند
مگر به دیده اهل نظر نمیآید؟!
تمام مردم این خاک، سوگواراناند
چقدر صاحب عزا در میان یاراناند
چقدر قمری دلسوخته پر است اینجا
چقدر رود که از دودمان باراناند
چقدر سرو گرفتند روی شانه تو را
که پیرو خط فرزانهی جماراناند