اگر بخواهیم ۴۰سال گذشته و دوران پس از انقلاب اسلامی ایران را با چهرههای ماندگارش مرور کنیم، نامهای زیادی در حوزههای مختلف به ذهن میآیند؛چهرههایی که فصلی از تاریخ هستند یا با اقداماتی که انجام دادهاند، جریانساز شدهاند. در مجال کوتاهی که در این چند صفحه فراهم شده، نگاهی کردهایم به برخی از این چهرههای ماندگار از دریچهای متفاوت.
منظور از دریچه متفاوت، انتخاب چهرههایی است که شاید کمتر دیده شده باشند یا خوانندگان ما کمتر با آنها آشنا باشند؛ چهرههایی که در حوزههای مختلف سیاست، اقتصاد، محیطزیست و دیگر حوزهها در گذشته یا حال، اقدامات تأثیرگذاری انجام دادهاند و هنوز آثار این اقدامات در زندگی مردم جاری است. از شهید باکری که علاوه بر حضور تأثیرگذار در میدان جنگ، مدتی شهردار ارومیه بود تا احمد محمود که آثارش به آثار کلاسیک جهانی پهلو میزند. در این چند صفحه از چهرههایی چون میر مصطفی عالینسب و نقش او در اقتصاد ایران گفتیم و از قاضیای نوشتیم که مجازات جایگزین را وارد فرهنگ قضایی ایران کرد.
احمد مظفری
قاضی پیشرو
قاضی احمد مظفری را میتوان مبتکر استفاده از مجازات جایگزین حبس نامید
جواد عزیزی: سالها پیش از اینکه «مجازاتهای جایگزین حبس» در قانون مجازات اسلامی گنجانده شود و قضات دادگاهها در برخی از جرائم موظف شوند از احکام جایگزین به جای مجازات زندان استفاده کنند، یک قاضی تصمیم گرفته بود با استفاده از این نوع از مجازات، کاری کند که کودکان و نوجوانانی که مرتکب بزه میشدند، رنگ زندان را نبینند و بهجای آن با شرکت در کارگاههای حرفهآموزی و کلاسهای مختلف، مسیری تازه برای آینده مبهمشان خلق کنند.
قاضی احمد مظفری، قاضی دادگاه اطفال بود که نامش از سال78 و بهخاطر مجازاتهایی که برای کودکان بزهکار درنظر میگرفت بر سر زبانها افتاد. فردی که بیشک تأثیر فراوانی در سرنوشت صدها و شاید هزاران بزهکار نوجوانی که خطر حبس و تأثیرات ناشی از آن تهدیدشان میکرد گذاشت و اجازه نداد چنین خطری آینده آنها را تهدید کند.
قاضی مظفری بنیانگذار صدور احکام جایگزین حبس در کشور است و تلاشهای او بود که باعث شد این روزها دهها قاضی در سراسر کشور به استفاده از این مجازات برای مجرمان کم سن و سال یا تازهکار روی آورند. او دوباره چالش هایی که برای رسیدن به این هدف با آن روبهرو بوده میگوید:« نخستین آرای جایگزین حبس را در همان سال78 صادر کردم اما پس از صدور آنها بسیاری از همکاران موضع گرفتند. آنها میگفتند چنین آرایی در قانون پیشبینی نشده، اما من به استناد برخی مواد قانونی کارم را پیش میبردم و سعی میکردم بقیه همکارانم را به فواید چنین آرایی آشنا کنم. در مقابل، خانوادههایی که نوجوان خطاکارشان را به جای زندان در خانه میدیدند و در عین حال میدانستند که آنها تحت مراقبت هستند، خوشحال بودند. همین رویکرد باعث شد که در سالهای بعد که همچنان در دادگاه اطفال بودم، بسیاری از خانوادهها بخواهند که پرونده کودکشان به شعبه من ارجاع شود.»
اما ایده استفاده از مجازاتهای جایگزین، چطور به ذهن این قاضی خوشفکر و تأثیرگذار رسید؟ خودش پاسخ میدهد: «زمانی که به درخواست خودم به دادگاه اطفال رفتم، پرونده تعداد زیادی از بچههایی که در کانون اصلاح و تربیت بودند را مطالعه کردم و متوجه شدم که بسیاری از آنها بهدلیل ارتکاب دوباره جرم راهی زندان شدهاند. از طرفی تعداد زیادی از این بچهها سواد خواندن و نوشتن نداشتند. به همین دلیل ایدههای جدیدی را به همراه آقای منصور مقاره عابد که رئیس وقت کانون اصلاح و تربیت بود در میان گذاشتم. آن زمان در کانون هم نهضت سوادآموزی وجود داشت و هم کارگاه حرفهآموزی. بنابراین این امکان بود که من رایهایی بدهم و کانون بتواند بر اجرای آن نظارت کند. بعد از بررسیها تصمیم گرفتم آن بچهها و نوجوانها را به حرفهآموزی محکوم کنم.
حتی برای آنها به شرط آنکه در یک دوره مشخص حرفهای را بیاموزند گواهی هم صادر میشد. همین باعث میشد که آن فرد بعد از اتمام دوره محکومیتش و خروج از کانون اصلاح و تربیت بتواند شغلی داشته باشد».
قاضی مظفری حالا معاون قضایی رئیسکل دادگستری استان تهران است و تلاشهای او و همکارانش باعث شد که بخشهایی از قانون مجازات اسلامی جدید، به مجازات جایگزین اختصاص پیدا کند.
نرگس کلباسی
امید در ویرانهها
فهیمه طباطبایی: اگر نرگس کلباسی را یکی از زنان موفق و عملگرا در فعالیتهای مدنی و اجتماعی بعد از انقلاب بنامیم، اغراق نکردهایم. او نشان داد که برعکس خیلی از افراد بهظاهر فعال حوزههای اجتماعی که سالیان دراز در این حوزهها سخنرانی میکنند و از موانع و سختیهای کار در ایران میگویند، میتوان فقط ۲۸سال داشت و عضو هیچ گروه و دستهای نبود، اما دغدغههای انسانی داشت و ایستاد و کار کرد. او در فعالیتهای خیرخواهانه خود چه در خارج و چه در داخل ایران ثابت کرد که فاصله حرف تا عمل بسیار زیاد است و تعداد اندک و انگشتشماری هستند که بدون انتقاد و گلایههای مکرر از وضع موجود، پای کار میایستند و میسازند و آباد میکنند. نرگس که در هند و سریلانکا هم فعالیتهای خیرخواهانه برای کودکان و زندانیان انجام میداد، در سال۲۰۱۴ بهعلت غرقشدن یکی از کودکان یتیمخانهاش در دریا طی یک اردوی جمعی، به قتل غیرعمد محکوم و زندانی شد. او سپس به کمک رسانههای بریتانیایی و همچنین سرکنسولگر ایران در حیدرآباد هند، تبرئه شد و به ایران بازگشت.
اما مشکلاتی که برای او در هند پیش آمد باعث نشد که خدمات انساندوستانه را کنار بگذارد. نرگس کلباسی ۲روز بعد از زمینلرزه ۷ریشتری سرپل ذهاب به مناطق زلزلهزده رفت؛ درست زمانی که بحث بین فعالان مدنی و طرفداران دولت و نظامیان حاضر در منطقه درباره نحوه کمکرسانی بالا گرفته و بازار نقد داغ داغ بود. او در چند روستای دشت ذهاب که جدیتر از بقیه آسیب دیده بودند، به زنان و کودکان کمک میکرد تا روحیه خود را بازیابی کنند.
نخستین کانکسها را برای زنان روستایی که همسرانشان فوت کرده بودند، تهیه کرد و بحث جمعآوری دامهای کشتهشده در منطقه را که خطرات بهداشتی داشت، پیگیری کرد. سپس با اطلاعرسانی دقیق از شرایط موجود در مناطق زلزلهزده و نیازهای واقعی مردم آسیبدیده، در صفحه اینستاگرام خود تلاش کرد تا کمکها را ساماندهی کند. او بعد از زلزله جزو معدود نفراتی بود که بیش از ۲سال مداوم در روستاهای سرپل ذهاب مانده و در کانکس زندگی میکند. نرگس با برنامهریزی منظم و دقیق، بازسازی خانهها و کوچههای ۶ روستای همجوار را آغاز کرد و تاکنون کلید ۱۱۲خانه را به زنان روستاها تحویل داده است. علاوه بر این کلباسی در حوزه کارآفرینی مناطق زلزلهزده، سنجش سلامت روانی کودکان آسیبدیده، بازسازی محل نگهداری دام و طیور و... نیز فعال است و از کمک گروهها و انجمنهای تخصصی در این زمینه استفاده میکند.
اطلاعرسانی او در زمینه نحوه هزینهکرد کمکهای نقدی مردم و انتشار مستمر فیلم و عکس از خانههای جدید و مناطق بازسازیشده باعث شد که اعتماد مردم به او و تیمش افزایش یابد تاجایی که طبق آمار منتشرشده در صفحه شخصی نرگس، تاکنون بیش از ۱۵میلیارد تومان از سوی مردم به پویش او در مناطق زلزلهزده کمک شده است.
احمد محمود
مرتفعترین قله از این جایی که ایستادهایم
محمدحسن شهسواری: آندره ژید هنگامی که میخواهد از عظمت داستایفسکی سخن بگوید از تعبیر جالبی استفاده میکند. مینویسد اگر نزدیک رشته کوهی ایستاده باشید، نزدیکترین قله، مرتفعترین بهنظرتان میآید. باید به قدر کافی دور شوید تا بتوانید واقعا بلندترین را ببینید.
گرچه به لحاظ تأثیریگذاری بر جریانهای ادبی، شاگردپروری و حضور مؤثر در جریانهای روشنفکری، ۲نویسنده نامآشنا، رضا براهنی و هوشنگ گلشیری بسیار بیش از محمود تأثیرگذار بودند و بهحق کل نگاهها را در دهههای ۶۰ و ۷۰ شمسی بهخود متوجه کرده بودند اما هر چه که دورتر میشویم آن مرتفعترین قله، بیآن که لازم باشد قلل دیگر را بیقدر کنیم، به چشممان میآید. در واقع برای بزرگی احمد محمود نیازمند تلاش فراوان و نیز فروکاستن از قلل همجوار (براهنی، گلشیری یا هر نویسنده دیگری) نیست. بهطور طبیعی اگر از وقایع فاصله بگیریم احمد محمود با ۹مجموعه داستان و ۵ رمان (که ۳مجموعه داستان و ۴ رمان آن) پس از انقلاب انتشار یافته، آن مرتفعترین قله است. این مهم بهویژه از دهه ۸۰ که برگشتگاه ادبیات معاصر فارسی بود، بیشتر به چشم آمد.
از این دهه بود که نخست داستاننویسی، شعر را (از جهت توجه مخاطب) به زیر کشید و گونه برتر ادبی شد. اتفاق بسیار مهم دیگر این بود که پس از انتشار ۳رمان نیمه غائب حسین سناپور و چراغها را من خاموش میکنم زویا پیرزاد و همنوایی شبانه ارکستر چوبهای رضا قاسمی، رمان بر داستان کوتاه (که باز گونه غالب داستاننویسی ما بود) توفق کامل یافت. پس از آن بود که نسل جدید داستاننویسان برای ارتباط بیشتر با خواننده به رماننویسی روآوردند و ناشران نیز. بهطوری که هماکنون تعداد عناوین رمانهای منتشر شده در هر سال دو برابر مجموعه داستانهاست؛ چیزی حدود ۲۵۰رمان.
درحالیکه پیش از دهه۸۰، از رمانهای عامهپسند که بگذریم، تعداد رمانهای منتشر شده در هر سال از ۲۰فراتر نمیرفت. خوانندگان با اقبال فراوان به آثار این نویسنده قدر اول، نام او را خیلی زودتر از روشنفکران و ادیبان در دل خود به بزرگی نشانده بودند، احمد محمود با انتشار ۵رمان که ۲تا از آنها (مدار صفر درجه و درخت انجیر معابد) به لحاظ حجم و گستردگی وقایع، پهلو به آثار کلاسیک جهانی میزنند، و۲ تا از آنها (همسایهها و داستان یک شهر) به لحاظ ادبی کممانندند، قله رفیعی بود که نگاهها را بهخود معطوف کرد.
سیدحسن آیت
آیت؛ سیاستمدار رازآلود
فرزانه آئینی: وقتی که نیمه مرداد ماه سال ۶۰، به ضرب ۶۵ گلوله مقابل خانهاش ترور شد، نقش و جایگاهش در شکلگیری جمهوری اسلامی عیانتر شد؛ تروری دور از ذهن از سوی گروهی ناشناس در روزهای سخت سالهای جنگ و ساماندهی ساختار نظام جمهوری اسلامی که تئوریسینهای نظام را هدف گرفته بود.
آیت که بود؟
نام کاملش سیدحسن آیت بود و متولد ۱۳۱۷در نجفآباد اصفهان. او تا پایان دوره متوسطه هم در نجفآباد اصفهان مشغول تحصیل بود و با قبولی در رشته ادبیات در دانشگاه تربیت معلم به پایتخت رفت و این مهاجرت آغاز ورود او به گردونه سیاست شد.
او همزمان با تحصیل در دانشگاه به حوزه رفت و دروس مقدماتی حوزه را نیز آموخت. ۲۲ساله بود و هنوز از تحصیلات دوره کارشناسیاش فارغ نشده بوده که به عضویت حزب زحمتکشان ملت ایران که چهرههایی چون مظفر بقایی، خلیل ملکی و... از گردانندگانش بودند، درآمد. حضور دراین حزب ضامن استمرار فعالیتهای سیاسیاش شد و بیراهه نیست که اگر بگوییم او به واسطه افشاگریاش در مورد « حمایت بقایی از کابینههای قوام» در عالم سیاست شهره شد.
آیت چه کرد؟
انقلاب که به پیروزی رسید، ۴۷ساله بود، با استقرار نظام جمهوری اسلامی در نخستین گامش در روزهای پس از انقلاب به عضویت شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی درآمد و حدود یک سال بعد -در مرداد ۵۸- که آیتالله حسینعلی منتظری به دستور بنیانگذار جمهوری اسلامی مأمور تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی برای تدوین قانون اساسی شد، قرعه به نامش درآمد و همراه با ۷۴ معتمد دیگر نظام مأمور به بررسی و اصلاح پیشنویس قانون اساسی شد. هرچند آیت جامعهشناسی خوانده بود و حقوقدان نبود اما توانست در هیأترئیسه مجمع خبرگان قانون اساسی صاحب مسند شود و در تدوین قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی نقشآفرین شود. گفته میشود که حسن آیت از پیشنهاددهندگان الحاق اصل ولایت فقیه به قانون اساسی بوده و در ایجاد زمینه همگرایی در جمع تصمیمگیرنده بسیار تأثیرگذار بوده است.
به نوشته سایت تاریخ ایرانی، سیدحسن آیت تلاش کرد که در مجلس خبرگان، قانون اساسی پیشنویس دولت موقت که در آن از ولایت فقیه خبری نبود کنار گذاشته شود و مجلسی که نام اصلیاش «مجلس بررسی نهایی قانون اساسی» بود خود قانون اساسی تازهای را تدوین کند. از همین رو دوستان آیت او را پایهگذار اصل ولایت فقیه در قانون اساسی میدانند. بعد از ورود مجلس خبرگان قانون اساسی به پیشنویس پیشنهادی ،قانون اساسی جمهوری اسلامی با تغییرات قابل توجهی در آبان ماه ۵۸ نهایی و اواسط آذر ماه همان سال به رفراندوم گذاشته شد.
۲ ماه بعد از تصویب قانون اساسی در رفراندوم ملی، یعنی در ۲۴ اسفند ۵۸ در انتخابات نخستین دوره مجلس شورای اسلامی از تهران به عرصه رقابتها آمد و توانست بهعنوان یکی از نمایندگان پایتخت وارد نخستین دوره مجلس شورای ملی شود؛ مجلسی که برجستهترین اقدامش عزل ابوالحسن بنیصدر، و رأی به عدمکفایت نخستین رئیسجمهوری نظام - در ۲۶خرداد سال۶۰- بود. بنا به روایت سیاسیون، آیت در اقناع مجلس به عدمکفایت بنیصدر رایزنیهای تأثیرگذاری داشته است و آنچه قدرت رایزنی او علیه بنیصدر را تقویت میکرد، شناخت کامل آیت از بنیصدر در زمان دانشجوییشان در دوره کارشناسی ارشد رشته جامعهشناسی در دانشگاه تهران بود. به این ترتیب افشاگری دوم آیت باز هم برای او در عالم سیاست شهرتساز شد و بنیصدر را مجبور به خداحافظی از مسند ریاست جمهوری کرد.
ترور غیرمنتظره
با برکناری بنیصدر از ریاست جمهوری مقبولیت آیت بین مسئولان آن روزها بیشتر میشد و انتظار میرفت او در جایگاههای تأثیرگذار بیشتری دیده شود. به رغم این انتظار، اما ساعت۸ صبح ۱۴مردادماه سال۶۰، خبر ترور حسن آیت در اثر شلیک ۶۵ گلوله مقابل منزلش در یکی از محلههای مرکزی تهران خبرساز شد.
میرمصطفی عالینسب
مرد عبور از پرتگاههای اقتصاد
احمد میرخدائی: میرمصطفی عالینسب، در سال۱۲۹۸در یک خانواده اصالتا تبریزی در شهر کاظمین عراق زاده شد. او مردی است که از نهضت ملی تا انقلاب اسلامی نقشی برجسته در اقتصاد ایران داشت و از شهرت صنعتی او برای تأسیس کارخانههای نفت و گازسوز عالینسب و کارتنسازی که بگذریم، ذکاوت و پایمردیاش در اداره اقتصاد ایران در دوره هشتساله دفاعمقدس بود که اسمورسم او را همچنان زنده نگاه داشته است. مسیر تکامل زندگانی عالینسب از شاگردی مغازههای تبریز تا حسابداری در تهران و صنعتگری در اقتصاد ایران از او مردی ساخته بود با بینش و تحلیل اقتصادی منحصربهفرد؛ مردی که طعم شرایط تأسفبار در دوره جنگ جهانی دوم و قحطی و مرگومیر ناشی از کمبود ارزاق را چشیده بود.
همین تجربیات باعث شد وقتی صدام حسین، نخستین تیر جنگطلبی را بهسوی ایران انداخت سریعاً خود را به رئیسجمهور وقت برساند و دانستههایش از اقتصاد جنگی را بر او عرضه کند. تا جایی که رئیسجمهور سریعا جلسهای با شهید رجایی، نخستوزیر ترتیب داد و در همان جلسه دستور تشکیل ستاد بسیج اقتصادی را صادر کرد؛ ستادی که به خواسته رئیسجمهور باید عالینسب ریاست آن را بر عهده میگرفت اما نظر عالینسب این بود که برای کارایی این ستاد در وضعیت جنگی باید بالاترین مقام اجرایی کشور سکاندار آن شود و دیگران عضو و مشاور ستاد باشند و همین شد که شهید رجایی، ریاست ستاد را برعهده گرفت و بعدها با افزایش مشغلههای اجرایی آن را به مهندس بهزاد نبوی، وزیر مشاور در امور اجرایی واگذار کرد.
دستاورد اعتماد دولت به عالینسب و تشکیل این ستاد، اندیشیدن تمهیداتی برای تأمین و انبارسازی همه کالاهای مورد نیاز کشور بود؛ آنهم در شرایطی که درآمد ارزی کشور گاه بهزحمت به ۱۰میلیارد دلار میرسید و هزینههای کمرشکن حفظ جبهه و پشتیبانی جنگ نیز باید تأمین میشد.
نظام توزیع کوپنی کالا، زاییده همین دوره بود که هدف آن حفظ معیشت و تغذیه جامعه بهویژه کودکان و نوجوانان و جلوگیری از بروز قحطی و فقر بود. عقبه ابتکارهای اقتصادی میرمصطفی عالینسب به دوره مرحوم مصدق میرسد؛ اما نقطهعطف اقدامات اقتصادی او به انقلاب اسلامی و دوران دفاعمقدس برمیگردد. در دولت مرحوم مصدق، زمانی که دولت ایران صنعت نفت را ملی کرد، تحریمهای سنگین انگلیس برای از پای درآوردن دولت ملی آغاز شد. در آن زمان مرحوم مصدق بهعنوان یک تحلیلگر برجسته اقتصادی در جلسه شورای مشاوران اقتصادی اعلام کرده بود که تحریم نفت ایران دائمی نخواهد بود اما باید راهی یافت که حتی بهصورت اندک تقاضای داخلی برای نفت کشور فراهم آید تا دولت مجبور به بستن شیرهای نفت نباشد. این موضوع عاقبت به تأسیس صنایع نفت و گازسوز عالینسب منجر شد؛ کارخانهای که افتخار ملیگرایان بود و هنوز هم چراغ آن روشن است. بعدها اما وقتی انقلاب شد و دولت موقت مرحوم مهندس بازرگان آغاز بهکار کرد، مهندس بازرگان از عالینسب خواست تا بهعنوان وزیر اقتصاد و دارایی وارد کابینه شود اما استدلال مرحوم عالینسب این بود که اگر به یک دستگاه خاص وابسته نشود میتواند مؤثرتر باشد و همین شد که با موافقت مهندس بازرگان، عالینسب حکم مشاور اقتصادی نخستوزیر را گرفت و همزمان بهعنوان مشاور شورای اقتصاد، عضو شورای پول و اعتبار و عضو شورای طرحهای انقلاب و بهعنوان مشاور و مددکار دولت برای رفع بحرانها و فعالسازی واحدهای تولیدی کشور دستبهکار شد. او در اوایل انقلاب مدیریت خودروسازی ایران ناسیونال (ایرانخودرو) را نیز برعهده گرفت. با روی کارآمدن دولت شهید رجایی، علاوه بر مسئولیتهای پیشین، عضویت در ستاد بسیج اقتصادی نیز به مسئولیتهای عالینسب افزوده شد.
عالینسب در دوران نخستوزیری مهندس میرحسین موسوی، عضویت در شورایعالی کشاورزی و شورایعالی صنایع را نیز در کنار دیگر مسئولیتها بر عهده گرفت و همچنان پایکار حمایت از انقلاب ماند. نزدیکان عالینسب میگویند او مرد عبور از گردنههای سخت اقتصادی بوده است، بهگونهای که نخستوزیر زمان جنگ نیز در ملاقات با تورگوت اوزال، نخستوزیر وقت ترکیه، هنگام معرفی عالینسب گفته بود این مردی است که تاکنون بارها دولت و ملت ایران را از پرتگاههای بزرگ اقتصادی نجات داده است. میرمصطفی عالی نسب، پرچمدار اقتصاد ملی ایران ۴ روز پس از انتخاب محمود احمدینژاد به ریاستجمهوری ایران، در هفتم تیرماه ۱۳۸۴در سن ۸۶ سالگی بدرود حیات گفت.
آهنگ کوثر
دانشمند بیادعای حوزه آب
اسدالله افلاکی: آهنگ کوثر، متولد خرداد۱۳۱۵شیراز، دانشآموخته دکتری روابط آب و خاک وگیاه با گرایش مهندسی آبیاری از دانشگاه اورگن آمریکاست. آهنگ از سال۱۳۵۱فعالیت خود را از پژوهش درباره پخش سیلاب در ایستگاه نودهک قزوین در سطحی کوچک آغاز کرد و از دیماه ۵۸ در جونگان ممسنی فارس مشغول فعالیت شد. او از سال۱۳۶۳طرحهای آبخوانداری در منطقه گربایگان فسا و دیگر مناطق مرکزی کشور را به اجرا درآورد. همین فعالیتها سبب شد تا از او بهعنوان پدر دانش نوین آبخوانداری یاد کنند. فعالیتهای کوثر درحوزه آب، توجه جهانیان را به این دانشمند بیادعای ایرانی جلب کرد. او ۱۹آبان ۸۴در آیین روزجهانی علم در حضور مدیرکل وقت یونسکو، کوییچیرو ماتسورا در بوداپست مجارستان، جایزه عالی آب را دریافت کرد.
با وجود آنکه پژوهشها و ایدههای کوثر درحوزه آب، از سوی بسیاری از مجامع معتبر جهانی تحسین شده اما در ایران، این ایدهها و بهویژه آبخوانداری آنگونه که باید جدی گرفته نشده است. او هنگام دریافت جایزه معتبر عالی آب از دست رئیس وقت یونسکو در بوداپست گفت:«آب باید مانند هوا بهعنوان دارایی تمام ساکنان کرهزمین شناخته شود. این امر با توجه بهوجود رودها و آبخوانهای برون و درونمرزی گریزناپذیر است». راهکارهای مبتنی بر پژوهشهای کوثر در وضعیت کنونی که سرزمین ما با بحران آب دست به گریبان است البته میتواند گرهگشا باشد به شرط آنکه گوش شنوایی وجود داشته باشد.
بنا به اعتقاد کوثر، طی سالیان اخیر که کشور با خشکسالی و تغییر اقلیم مواجه بوده است، دولتهای مختلف سالانه میلیاردها تومان خسارت ناشی از خشکسالی به کشاورزان، روستاییان و دامداران پرداخت کردهاند این درحالی است که با یکدهم این رقم، میتوان تمامی آبخوانهای درشت دانه کشور را با راهکاری کمهزینه تجهیز و چندین برابر ظرفیت ۶۵۰سد مخزنی کشور را زیر زمین انباشته از آبی گوارا کرد. آهنگ ، مردی که از «خرخاکیها »ی گربایگان فسا به عنوان بهترین دوستان دوران زندگی خود نام میبرد و همواره سخنانش را با عبارت «به نام فرو ریزنده بارانها ، روان کنندهتند آبها و پروردگار آبرفتهای درشت دانه»آغاز میکند حالا در ۸۲ سالگی همچنان نگران سرزمین ایران است؛سرزمینی که بیش از هر زمان دیگری نیازمند دانش اوست.
سید محمود دعایی
مرد معتدل سیاست
اصغر صوفی: نه در حرف و شعار که در عمل به ملزومات میانهروی، عقلانیت و اعتدال پایبند است؛ نامش با روزنامه «اطلاعات» پیوند خورده است و نام این روزنامه هم با نام وی. سیدمحمود دعایی، بهترین توصیف را درباره خود بیان میکند: «من دیرپاترین مسئولی هستم که در این نظام تحمل شدم. بعد از آیتالله واعظ طبسی که نخستین مسئولی بود که توسط بنیانگذار انقلاب اسلامی منصوب شد، شاید من دومین مسئولی هستم که از سال59 تا الان دوام آوردهام». او در سخنانی بغضآلود خطاب به سیدحسن خمینی میگوید: «جد و پدر بزرگوار شما به من اعتماد کردند... میخواهم شهادت بدهید که من تا به امروز به عهدم وفادار ماندهام». دعایی که سال59 با حکم امام بهعنوان نماینده ولیفقیه در مؤسسه اطلاعات و به سمت مدیر مسئولی این روزنامه منصوب شد، حکمش تا به امروزباقیمانده و جایگاه خود را در این سمت حفظ کرده است.
در مقطعی از زمان، ستون «دو کلمه حرف حساب» به قلم کیومرث صابری فومنی (گل آقا) ارزش افزوده روزنامه تحت مدیریت دعایی بود. صراحت لهجه این روزنامه گاهی حاشیهساز شده و گاهی انتقاد طیفهای تندروی سیاسی را برانگیخته است؛ درحالیکه سیدمحمد خاتمی در رسانههای رسمی کشور ممنوعالتصویر و ممنوعالاسم شده بود، چاپ عکس و مطلبی از سیدمحمد خاتمی در سال۱۳۹۴ در روزنامه اطلاعات خبرساز شد و کمپینی در حمایت از او شکل گرفت. انتشار مقالاتی مانند «دوران عقلانیت» پس از پذیرش قطعنامه توسط ایران، «مهندس بازرگان رادمرد آزاده و مسلمان ایران» پس از فوت مهدی بازرگان، «ارتش بیست میلیونی چه گفت» پس از انتخاب سیدمحمد خاتمی به ریاستجمهوری، انتقاد از مواضع سیاسی آیتالله مصباح و «فقه و سیاست یا بیسیاستی» در انتقاد از رد صلاحیتهای گسترده شورای نگهبان، از مشی اعتدالی متمایل به اصلاحطلبی دعایی و نشریهاش حکایت دارد.
اما دعایی پیش از اینکه مدیر روزنامه باشد، اهل سیاست بود؛ او در جریان رویدادهای سیاسی دهه40 شمسی که تحت تعقیب مأموران امنیتی بود، به عراق رفت و سخنگوی نهضت روحانیت مبارز شد؛ همزمان با حضور امام در نجف، دعایی نقش رابط میان او با مسئولان عالیرتبه عراقی را عهدهدار شد. او در عین حال روابط نزدیکی با نیروهای عراقی مخالف صدام داشت. دعایی پس از پیروزی انقلاب، بهعنوان نخستین سفیر ایران در عراق عازم بغداد شد. انتقال پیام صدام به امام و هشدار درباره حمله عراق به ایران از نقشهای جنجالی او در دوران سفارتش بود؛ او روایت عبدالعلی بازرگان و ابراهیم یزدی از جلسه دیدارش با امام و گریه کردنش در این ملاقات را تکذیب کرده است. اما بنابر روایت خودش، او در دیدارش با امام از اصرار دولت عراق برای معرفی نماینده از سوی بنیانگذار انقلاب و مذاکره با شخص صدام سخن میگوید و از امام پاسخ میگیرد؛«من تصور میکنم که عراقیها حُسن نیت ندارند و قصد فریب ما را دارند و من مصلحت نمیدانم در این شرایط شخصی را از طرف خودم بفرستم.»
دعایی سابقه نمایندگی تهران در 6 دوره نخست مجلس شورای اسلامی را در کارنامه خود دارد؛ دعایی که از اعضای جامعه روحانیت مبارز تهران بهشمار میرفت، در آستانه انتخابات مجلس سوم به همراه جمعی دیگر از اعضا، انشعاب کرده و «مجمع روحانیون مبارز» تشکل سیاسی اصلاحطلب را تشکیل دادند. او خود سیاستمداری کمحاشیه است، اما کم نیستند کسانی که او را بیحاشیه نمیخواهند؛ وقتی که او بر پیکر افرادی چون عبدالعلی ادیب برومند، عباس امیرانتظام، عزتالله سحابی، محمد بستهنگار و ابراهیم یزدی از اعضا و فعالان جبهه ملی نماز میت خواند، از سوی مخالفان سیاسی این افراد مورد هجمه قرار گرفت. اما دعایی خود را همچنان وفادار به امام و پیرو راهش میداند.
توران میرهادی
مادر آموزش و پرورش نوین
فهیمه طباطبایی: آموزش و پرورش در طول دوران حیات خود در ایران، وزیران و مدیران زیادی را دیده که صرفا آمدهاند که پست و مقامی را کسب کنند و بروند. معلمان زیادی را در خود جای داده که تنها به خاطر دغدغه معاش وارد مدرسه شدهاند و کارمندان بیشماری را که برنامهریزی آموزشی و علمی دغدغه آخرشان بوده. خیلی اندک هستند کسانی که مدرسه خصوصی راه میاندازند و بدون چشمداشت به منافع مالی، آموزش بهروز و کارآمد کودکان و نوجوانان را بهعهده میگیرند و بسیار انگشتشمار تر هستند کسانی که تمام زندگی خود را وقف اعتلای آموزش کودکان این سرزمین کنند.
توران میرهادی یکی از این معدود افرادی است که عمر طولانی خود را وقف بهبود وضعیت آموزش کودکان در ایران کرد، آن هم در روزگاری که کودکان هیچ پایگاه اجتماعیای در کشور نداشتند. او بعد از اینکه رشته علوم طبیعی در دانشگاه تهران را رها کرد، در سال۱۳۲۵ شمسی به پاریس رفت تا در رشته روانشناسی تربیتی تحصیل کند. بعد از اینکه در سال۱۳۳۰ به ایران بازگشت کودکستان و سپس مجتمع آموزشی فرهاد را راهاندازی کرد که جزو مدارس خاص و مطرح آن دوران شد. در بیشتر سالهای دهههای۴۰ و ۵۰ مدرسه فرهاد به واحد تجربی تعلیمات عمومی تبدیل شد و پیشرفتهترین دیدگاههای درون آموزش و پرورش ایران نخست در این مجتمع بررسی و تجربه و درصورت کسب اعتبار در نظام آموزش و پرورش دنبال میشد.
او در کنار لیلی ایمن، معصومه سهراب و توران اشتیاقی یکی از طراحان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود و انتشار کتابهای کودکان و نشریههای پیک نیز از ایدههای آنان بوده است. توران میرهادی در زمینه ادبیات کودکان هم فعالیتهای فراوانی داشته است؛ ایجاد شورای کتاب کودکان در سال۱۳۴۱ در همین راستاست. او پس از انقلاب نیز فعالیتهای گسترده خود را در زمینه آموزش و ادبیات کودکان نهتنها رها نکرد بلکه با انگیزهای بیشتر ادامه داد.
انتشار کتابهایی همچون «جستوجو در راهها و روشهای تربیت»، «فرهنگنامه کودکان و نوجوانان»، « کار مربی کودک» و«آنکه رفت، آنکه آمد» در شورای کتاب کودک، برخی از نوشتههای او پس از انقلاب اسلامی است. سال گذشته رخشان بنی اعتماد و مجتبی میرتهماسب فیلمی درباره این زن بزرگ و دانشمند ساختند؛توران خانم، زنی تأثیرگذار در حوزه کودکان که برخی او را مادر آموزش و پرورش نوین ایران میدانند.
محسن نوربخش
وفادار به اقتصاد
رضا کربلائی: ۴۵ساله بود که از دنیا رفت و اگر زنده میماند حالا ۶۱ ساله بود. او رفت اما تا بود به علم اقتصاد وفادار ماند و گزند روزگار و چرخش انتقادهای جناح چپ و راست و فشارها نتوانست رئیسکل فقید بانک مرکزی ایران، یعنی دکتر محسن نوربخش را از دایره وفاداریاش به اصول علم اقتصاد خارج کند. او وزیر اقتصاد هم بود و حتی یکی از گزینههای نخستوزیری در سالهای نخستین انقلاب اما تدبیر او و تقدیر روزگار چنان رقم خورد که نام او در تاریخ سیاسی و اقتصادی ایران بیشتر با ریاست طولانیمدت بر بانک مرکزی رقم زده شود. کسی که ارز را تکنرخی کرد و بساط رانت ارزی را برچید، بانکهای خصوصی را متولد کرد و به انحصار بانکداری دولتی پایان داد و از بحث و نظر با منتقدان و مخالفان اقتصادی و سیاسیاش از پای نایستاد؛ تا جایی که جان در بدن داشت. سیاستمدار بود اما اقتصاد را به پای سیاست قربانی نکرد؛ چه اینکه ابوالحسن بنیصدر- نخستین رئیسجمهور ایران- هم چالش داشت و البته مورد اعتماد نسل اول انقلابیون بود.
محسن نوربخش که در دوران ریاستجمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی- رئیسجمهور فقید ایران- سکان هدایت بانک مرکزی را بر عهده گرفت، این مسئولیت را تا دوم فروردین ۱۳۸۲در دوران دولت نخست سیدمحمد خاتمی بر عهده داشت تا آن شب تلخ که از بیمارستان چالوس خبر رسید قلبش از کار ایستاده است و اقتصاد ایران یکی از متخصصترین و البته متعهدترین چهرههای وفادار به علم اقتصاد را از دست داد. بانک مرکزی ایران پس از او شاهد ریاست ابراهیم شیبانی، طهماسب مظاهری، محمود بهمنی، ولیالله سیف و حالا عبدالناصر همتی بوده و او اگرچه چشم از جهان فروبسته اما اقتصاد ایران یکی از مهمترین دستاوردهای تاریخیاش یعنی یکسانسازی نرخ ارز را از دست داده است تا همچنان تحلیلگران و نخبگان گاه از اثر فقدان نوربخش در اقتصاد ایران سخن بگویند.
رئیسکل اسبق بانک مرکزی هرگز با اقتصاد دولتی و نهادگرا میانه خوبی نداشت و در سالهای حیات خویش مدافع بخش خصوصی و اقتصاد آزاد و رقابتی باقی ماند. او مردی از جنس سازندگی در اقتصاد ایران بود و با تجربه مسئولیت در دوران جنگ تحمیلی و سازندگی پس از جنگ تلاش کرد تا چهره اقتصاد ایران را از تفکرات اقتصاد سوسیالیستی برآمده از نگاه نسل انقلابیها پاکسازی کند. او رفت و اقتصاد ایران را تنها گذاشت و به گمان بسیاری از تحلیلگران تا سالهای پس از نوربخش، همچنان اقتصاد ایران از فقدان او رنج خواهد برد. آیا عبدالناصر همتی، رئیسکل فعلی و همحزبی سیدمحسن نوربخش میتواند راه او را ادامه دهد؟
کیومرث صابری فومنی
گلآقا
ولی خلیلی: کیومرث صابری فومنی یا همان «گل آقا» را میتوان به جد پایهگذار طنز بعد از انقلاب دانست؛ کسی که در اوج روزهای جنگ تحمیلی از ۲۳دی سال۱۳۶۳ستون روزانه ویژهای با عنوان «دو کلمه حرف حساب» را برای نوشتن از مشکلات مردم و انتقاد از دستگاههای دولتی در روزنامه اطلاعات راهاندازی کرد. او با بهرهگرفتن از شخصیتهایی که زاده ذهن خلاق او بودند مانند «شاغلام»، «غضنفر» و... که برخی از آنها در ادبیات عامیانه مردم هم جای گرفتند فضایی ایجاد کرده بود که مردم احساس میکردند کسی حرف دلشان را با استفاده از طنزی تلخ و حتی گزنده ولی نه کینهتوزانه به صراحت با مسئولان مطرح میکند و از همینرو هم بود که وقتی نخستین شماره مجله گلآقا بهصورت مستقل با ۱۰۰هزار تیراژ در سال ۱۳۶۹منتشر شد، بعد از چند ساعت نایاب شد.
کیومرث صابری فومنی، ۷شهریور ۱۳۲۰و در اوج روزهای جنگ جهانی و اشغال ایران در صومعهسرا به دنیا آمد. او فارغالتحصیل فوقلیسانس ادبیات تطبیقی از دانشگاه تهران بود و به همین دلیل هم بعد از پایان تحصیل جذب آموزش و پرورش شد و در سالهای پیش از انقلاب در دبیرستانهایی مانند صفوی و دکتر هشترودی، زبان و ادبیات فارسی درس میداد. صابری همزمان با معلمی، طنزنویسی را هم با مجله توفیق شروع کرد ولی باتوجه به توقیف این مجله در سالهای پیش از انقلاب ادامه چندانی پیدا نکرد. کیومرث صابری یک انقلابی به تمام معنا بود و همین شد که بعد از پیروزی انقلاب هم در دولت موقت بهعنوان مدیرکل بازرگانی وزارت آموزش و پرورش مشغول بهکار شد و با تشکیل دولت بنیصدر از سوی شهیدرجایی (نخستوزیر وقت) بهعنوان مشاور فرهنگی انتخاب شد. البته صابری اهل سیاست و سیاستبازی نبود و همین شد که کار دولتی را کنار گذاشت (در آستانه انتخاب بهعنوان وزیر) و با کمک محمود دعایی، سرپرست روزنامه اطلاعات به ستونی در این روزنامه پناه آورد و از آن پس نه کیومرث صابری کارمند دولت که «گل آقا»ی طنزنویس شد.
او حدود ۶سال (۲۳دی ۱۳۶۳تا نیمه پاییز ۱۳۶۹) در ستون دو کلمه حرف حساب نگاه طنزش به تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و... را با مردم و مسئولان در میان گذاشت و پس از آن به فکر انتشار نخستین هفتهنامه طنز پس از انقلاب با نام گلآقا افتاد؛ مجلهای که در کنار او تیمی از بهترینها همچون احمد عربانی، ابوالفضل زرویی نصرآباد، منوچهر احترامی و... قلم میزدند و کاری کردند کارستان. کیومرث صابری در بالابردن ظرفیت نقدپذیری در ایران در دهههای ۶۰و ۷۰نقشی اساسی بازی کرد؛ نگاهی که جای خالی آن هماکنون بهشدت احساس میشود. صابری همزمان با دوازدهمین سالگرد انتشار هفتهنامه گلآقا در ۲آبان ۱۳۸۱(شماره ۵۴۸) با انتشار سرمقالهای با نام شخصی و نه مستعار گلآقا، از پایان انتشار این مجله خبر داد. کیومرث صابری کمتر از ۲ سال بعد از تعطیلی گلآقا (۱۱اردیبهشت ۱۳۶۳) براثر سرطان درگذشت.
مهلقا ملاح
بانوی محیطزیست ایران
اسدالله افلاکی: مهلقا ملاح، ۵ مرداد ۱۲۹۶ در بندرگز بهدنیا آمد و پس از دریافت مدرک فوقلیسانس علوم اجتماعی از دانشگاه تهران برای ادامه تحصیل به پاریس رفت و پس از دریافت مدرک دکتری علوم اجتماعی از دانشگاه سوربن به ایران بازگشت. او در فرانسه دوره کتابداری را نیز در کتابخانه ملی فرانسه گذراند. زندگی مهلقا ملاح را میتوان به ۲دوره تقسیم کرد؛ دوره نخست، دورهای است که پس از بازگشت به ایران در کتابخانه دانشگاه تهران مشغول به کار شد و بعد از مدتی در سال۱۳۴۷ به ریاست کتابخانه مؤسسه تحقیقات روانشناسی برگزیده شد. دوره دوم که او را از دیگران متمایز کرده است فعالیتهای پس از بازنشستگی است که تمام وقت خود را صرف حفاظت از محیطزیست کرد.
او در سال۱۳۵۶ به یک گروه مطالعاتی در سازمان بازرسی کل کشور پیوست که وظیفهشان بررسی اثر آلودگی هوای تهران بر کیفیت زندگی شهروندان بود؛ پژوهشی که او را به تأسیس جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیطزیست ایران ترغیب کرد و بدینترتیب نخستین تشکل محیطزیستی که زنان در آن نقشی مهم داشتند شکل گرفت. این تشکل در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۷۴ رسما اعلام موجودیت کرد؛ تشکلی که طی بیش از دودهه فعالیت، توانسته است بستر مناسبی برای فعالیت بسیاری از دوستداران محیطزیست، بهویژه بانوان فراهم کند و اکنون این تشکل در ۱۴استان کشور شعبه دارد. ملاح در زندگی فردی خود نیز الگویی برای همه کسانی است که دغدغه محیطزیست دارند. او سالهاست حجم پسماندهای خانگیاش را به حداقل ممکن رسانده است.
ملاح طی سهدهه اخیر تمامقد به دفاع از محیطزیست برآمده و به شیوههای مختلف کوشیده است مانع از تخریب طبیعت شود. او آذرماه 92 روی صندلی چرخدار به مجلس رفت تا به واگذاری اراضی ملی به پیمانکاران طلبکار طرحهای عمرانی اعتراض کند.
ملاح معتقد است اگر تشکلهای مردم نهاد محیطزیستی از نظر مالی وابسته باشند دیگر نمیتوانند در برابر خواستههای مدیران کوتاه بیایند و با همین نگاه است که بخشی از خانه مسکونی خود را در اختیار جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیطزیست قرار داده و بخشی از هزینههای جاری این تشکل را از حقوق بازنشستگیاش میپردازد.
مهلقا ملاح با آنکه چندماه است ۱۰۰سالگی را پشت سر گذاشته است همچنان با دلسوزی به فعالیتهای خود برای حفظ محیطزیست ادامه میدهد و حالا زنان بسیاری با الگو گرفتن از او با جدیت برای حفاظت از محیطزیست تلاش میکنند. «بانوی محیطزیست ایران» و «مادر محیطزیست ایران» القابی هستند که مردم به مهلقا ملاح دادهاند و البته این القاب بیش از هر زن دیگری شایسته مهلقا ملاح است؛ بانویی که بزرگترین دغدغهاش حفظ طبیعت ایران و فراتر از آن حفظ زمین است.
افسانه بایگان
ستاره دهه 60
علیرضا محمودی: افسانه بایگان، بازیگر بیش از50فیلم ایرانی است اما 4فیلم ابتدای این کارنامه اهمیت تاریخی دارند. او در این فیلمها 4چهره متفاوت از زن ایرانی را در میان دهه60 ترسیم میکند؛ زنانی که قربانی سنتهای اجتماعی، خانوادگی، سیاسی و تاریخی هستند. در فیلم «گمشده» (مهدی صباغزاده/ 1365)، او زنی است که در تقابلهای روزمره زناشویی اشتباهات کوچکی مرتکب میشود، اما در سازوکار جهان فیلم، این اشتباهات روزمره با کیفر بسیار سهمگینی برای یک مادر جوان روبهرو میشود. او قربانی سنتهاییاست که فقط مادر را برای فداکاری میخواهد. در« بگذار زندگیکنم» (شاپور قریب/ 1366)، او زنی است در تنگنای سنتهای خانوادهای ایرانی؛ سنتهایی که جهنمی برای قهرمان زن فیلم میسازند.
در فیلم «تشکیلات» (مهدی مصیری/ 1366)، بایگان نقش زنی را بازی میکند که پدرش برای اهداف سیاسی، او را درگیر بازی عاطفی با همسر سابق و فرزندش میکند. در فیلم «حریم مهرورزی» (ناصر غلامرضایی/ 1366) افسانه بایگان یک زن جنگزده است. تنها باری که لبخند میزند وقتی است که خبر آزادی خرمشهر را میشنود؛ زندگی در غربتی بیپایان. در فیلم« دبیرستان» (اکبر صادقی/1366) بایگان تصویر زنی قربانی قوانین عرفی جامعه در شهری کوچک را بازیمیکند. اعتیاد و سنتها او را وادار به ادامهدادن زندگی سختی میکند که هیچ چشمانداز روشنی در آن دیده نمیشود.
افسانه بایگان با این فیلمها درخشید و با فروش چشمگیر آنها بهعنوان ستاره اول زن دهه60 جایگاه خود را تثبیت کرد. او تصویر زنان ایرانی در دوران رقابتهای خشن سیاسی و سالهای جنگ بود.
درحالیکه انقلاب ایران حاصل همکاری زنان و مردان در راهپیماییها بود و حضور اجتماعی زنان در عرصههای این تحول بزرگ اجتماعی غیرقابل انکار، اما نحوه حضور زنان در عرصه هنرهای نمایشی روشن نبود. فیلمهای بسیاری بهخاطر پوشش بازیگران زن برای همیشه به آرشیو منتقل و غیرقابل نمایش شدند. زنانی که در دهه60 نقش مادران و همسران را در سینمای ایران آن سالها بازی میکردند، بازیگران میانسال فیلمهای دهه50 بودند.
درخشش افسانه بایگان درسریال «سربداران» که در آن نقش عروس ارغون شاه را بازی میکرد، همه را متوجه حضور زن تازهای در سینما و تلویزیون کرد. حضورش در این سریال با انتقاداتی از سوی تندروها روبهرو شد. درجهبندی نازل فیلمها و نگاه سختگیرانه رسمی، قصد داشت که مقابل نیاز طبیعی مردم برای ارتباط با ستاره هر زمان در سینما بایستد،اما افسانه بایگان به لطف درخشش در فیلمها همه تعابیر را کنار زد و مردم را به سینما کشاند تا در دورانی پرابهام بار دیگر چرخ اختراع شود؛ نیاز مردم به ستاره. افسانه بایگان ستاره شد و برای سینمای پس از انقلاب معیاری شد برای ستاره بودن.
محمدرضا باهنر
ژنرال ۷ ستاره جناح راست
فرزانه آیینی: متولد ۱۳۳۱ است. «برادر شهید باهنر» صفتی است که از همان زمانی که برای نخستینبار به کنگره حزب جمهوری اسلامی در تهران دعوت شد پسوند نام و شهرتش شد؛ شهرتی که او را به عالم سیاست کشاند و سبب مقبولیتش میان سیاسیون، بهویژه بزرگان جناح راست شد.
اولین سمتش بعد از انقلاب، معاونت سیاسی استاندار کرمان بود، اما بعد از آن عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، سکوی پرش او به انتخابات مجلس دوم شورای اسلامی شد. دبیرکلی جامعه اسلامی مهندسین، نایبرئیسی جبهه پیروان خط امام و رهبری، ریاست فراکسیون اصولگرایان مجلس هفتم، نایبرئیسی فراکسیون اصولگرایان مجلس هشتم، عضویت بهعنوان مؤسس شورای هماهنگی نیروهای انقلاب، مسئولیت تشکیلات استان کرمان حزب جمهوری اسلامی، عضویت همزمان در ۲ کمیسیون زیربنایی و سیاسی- امنیتی مجمع تشخیص مصلحت نظام و عضویت کمیسیون تدوین سند چشمانداز بیستساله در مجمع تشخیص مصلحت نظام شاخصترین عناوینی هستند که در رزومه اجرایی و سیاسی محمدرضا باهنر دیده میشوند.
هرچند رزومه باهنر قابلتوجه و پربار است، اما بخش اعظم این رزومه را حضور او در ۷ دوره مجلس شورای اسلامی- ادوار دوم، سوم، چهارم، پنجم، هفتم، هشتم و نهم - تشکیل میدهد؛ بهعبارتی دیگر او ۲۸سال از عمر ۶۶سالهاش را در مجلس شورای اسلامی سپری کرده است.
«لابی من» بیتعارف
محمدرضا باهنر از مجلس هفتم به بعد- یعنی مجالس هشتم و نهم- تأثیرگذارترین چهره در مجلس بود و ورود او به موضوعی بهمعنای به کرسینشاندن طرح و ایدهای بود که در ذهن داشت یا همفکرانشدر آن موضوع برنامهریزی کرده بودند. او بیتعارف، جدی و خیلی صریح به موضوعات ورود میکرد و همین صراحتش او راچنان بین نمایندگان ۳دوره مذکور بهارستان قدرتمند کرده بود که برهم زدن خواستهاش در موضوعات در دستورکار بهارستان؛ از طرحهای تحقیق و تفحص و استیضاح وزرا گرفته تا به جریانانداختن طرح و لایحهای و حتی بودجهنویسی تقریبا غیرممکن بود. اوج قدرت باهنر در دوره هفتم مجلس شورای اسلامی بود که اصولگرایان اکثریت مجلس را در قبال اقلیتی شکننده بهدست آورده بودند. او در این دوره بهراحتی میتوانست با جذب رأی اکثریت مجلس بر کرسی ریاست تکیه زند، اما برخلاف این اقبال او همواره ترجیح داد که نایبرئیس مجلس بماند. خودش در اینباره میگوید: «واقع قضیه این است که همیشه فکر میکردم آدم در یک مجموعه نباید خودش را جلو بیندازد. میشود عقبتر ایستاد و بر امور نفوذ داشت. برای مثال، در مجلس هفتم، اگر میخواستم رئیس بشوم میتوانستم؛ این را همه میدانند.
تقریبا یکماه مانده به تشکیل مجلس هفتم، شاید با ١٦٠-١٥٠ نفر از نمایندگان منتخب، تکتک جلسه گذاشتم و برایشان دلیل و منطق آوردم که من نباید رئیس شوم و بهتر است آقای حداد رئیس شوند. این کار درست برخلاف لابیگریهای مرسوم در دنیاست که طرف میرود جلسه میگذارد که بیایید به من رأی بدهید.» کوچ از بهارستان او بعد از مجلس نهم، از نمایندگی در مجلس شورای اسلامی کنارهگیری کرد و با بیان اینکه باید به کارهای مهمتری رسیدگی کند به دفترش در خیابان خردمند تهران کوچ کرد. هرچند باهنر در شرح کارهای مهمی که مدعی انجام آن شده سکوت کرده و فعلا جزئیات آن را محرمانه نگه داشته است اما آنچه عیان است اینکه او در ۳سال اخیر اندوخته نمایندگی و رایزنیها قریب به ۳دههاش را بیرون از پارلمان نظم بخشیده و بهجد مشغول ساماندهی اموری است که بر دوش جناح راست سنگینی میکند.
احمد بورقانی
رفیق تحریریه
ولی خلیلی: بین روزنامهنگاران اصلاحطلب و بهصورت کلیتر نزد اهالی مطبوعات (حتی اصولگرایان) احمد بورقانی بیشتر رفیق و یار مطبوعات بود تا معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد؛ او بیش از اینکه از جایگاه وزارتخانه و دولت به مطبوعات نگاه کند و عینک جایگاهش را به چشم زده باشد، یار و سنگ صبور روزنامهها، نشریات و اهالی قلم بود و همین هم شده بود که روابط قوی دوستانهای حتی با روزنامهنگاران منتقد و تندرو داشت و خیلی از روزنامهنگاران دوست داشتند با او وارد روابط صمیمی شوند و «احمدآقا» صدایش کنند. احمد بورقانی اگرچه که خیلی زود (۴۶ سالگی در گذشت) اهالی مطبوعات را ترک کرد ولی تأثیرات بسیار مهمی در تاریخ مطبوعات ایران گذاشت و در مقطعی هرچند کوتاه تلاش کرد تا فضایی را ایجاد کند که اهالی مطبوعات با دغدغه کمتری بنویسند. او نخستین معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد در دوران اصلاحات و یکی از بنیانگذاران «دوران طلایی» مطبوعات در سالهای بعد از انقلاب است. احمدآقا با انتخاب سیدمحمد خاتمی بهعنوان رئیسجمهور، معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد شد و در بهمن ۱۳۷۷ در اعتراض به فشار نهادهایی بر مطبوعات و توقیف روزنامهها، استعفا کرد.
او کار جدی را با آغاز جنگ تحمیلی و در ستاد تبلیغات شروع کرد و از سال۱۳۶۶ تا پایان جنگ، سخنگوی ستاد شد و پس از آن در دورانی که محمدجواد ظریف در سازمان ملل بهعنوان نماینده ایران حضور داشت، مسئولیت سرپرستی دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی را در مقر سازمان ملل (از سال۱۳۶۸ تا ۱۳۷۱) برعهده گرفت.
احمد بورقانی با شروع کار دولت اصلاحات به سیدمحمد خاتمی و مهاجرانی وزیر وقت ارشاد که رابطه دوستی قدیمی با آنها داشت پیوست و مسئولیت معاونت مطبوعاتی را برعهده گرفت و نهال جدیدی در این حوزه در کشور کاشت که البته از پس طوفانهای بسیار در سالهای بعد فرصت چندانی برای رشد پیدا نکرده است و نیمهجان همچنان به حیات خود ادامه میدهد. بورقانی با جدا شدن از وزارت ارشاد در سال۷۹ به جمع لیست اصلاحات برای مجلس پیوست و با رأی بالا نماینده تهران شد و با کمک دوستان خود همیشه تلاش کرد تا نقشی پررنگ در مجلس هم داشته باشد. احمد بورقانی ۱۳بهمن ۱۳۸۶و براثر ایست ناگهانی قلب در گذشت. او همیشه به آینده امیدوار بود و تلاش میکرد این روحیه را به دیگران هم منتقل کند. بورقانی در یکی از سخنرانیهایش بعد از استعفا از معاونت مطبوعاتی بعد از طرح مشکلات بسیار زیاد مطبوعات میگوید: «من همچنان امیدوارم. امیدوارم به حرکت و شور و شوق ایجادشده. امیدوار به شور جوانان، بعد از دوم خرداد و افزایش تیراژ مطبوعات که مشخص شد اگر به مردم راست گفته شود مخاطب مطبوعات خواهند بود و اینهمه به ما امید میدهد».
سیدمرتضی آوینی
شمایل هنر انقلاب اسلامی
مرتضی کاردر: سیدمرتضی آوینی زمانی به حوزههنری پیوست که بیشتر چهرههای شاخص نسل اول شاعران و نویسندگان و هنرمندان، حوزه اندیشه و هنر انقلاب اسلامی را ترک کرده بودند. نویسنده مجله سوره که مدتی بعد سردبیری مجله را عهدهدار شد خیلی سریع به مغزمتفکر حوزه هنری تبدیل شد. او در سالهای پیش از انقلاب، در دانشکده هنرهای زیبا، معماری خوانده بود و ادبیات، هنر مدرن، شعر، داستان، سینما و فلسفه را پیشتر و عمیقتر از هنرمندانی که با انقلاب هنرمند شده بودند میشناخت و طبیعتا از اتوریته لازم برای رهبری و محوریت آنها برخوردار بود.
آوینی در سالهای پس از جنگ به حوزه هنری آمد. در سالهای جنگ بیشتر در گروه تلویزیونی جهاد سازندگی مشغول ساخت مجموعه مستندهای روایت فتح بود؛ مستندهای تلویزیونی که سبک تازهای از مستندسازی جنگ را در ایران بنیان گذاشت. صدای گرم و متنهای شاعرانه او در این مستندها برای مخاطبان بسیاری آشنا بود هرچند که صاحب صدا را نمیشناختند.
دوره فعالیت او در حوزه هنری در مجموع 4-3 سال بیشتر نمیشود اما در همین دوره کوتاه منشأ آثار و اتفاقات بسیار بود؛ از مجله سوره و ویژهنامههای نقد سینما که بعدها به مجلهای مستقل تبدیل شد و مجله ادبیات داستانی تا مباحث نظری و فیلمنامهنویسی و مستندسازی و... . کتاب قطور «هیچکاک همیشه استاد» شاخصترین و جنجالیترین اثر او در دوره فعالیتش در حوزه هنری بود. فعالیتهای حوزه هنری در دهه۷۰ در حقیقت ادامه فعالیتهایی است که آوینی بنیانگذاشت. او تلاش میکرد تا سینمای داستانگو را در مقابل سینمای روشنفکرانه دهه۶۰ با محوریت فیلمهای تارکوفسکی و پاراجانوف و نسخهبدلهای ایرانیشان، ترویج کند؛ از فیلمهای هیچکاک و جان فورد و کوروساوا تا فیلمسازان ایرانی مثل کیومرث پوراحمد، مجید مجیدی، ابراهیم حاتمیکیا، بهروز افخمی و علیرضا داوودنژاد.
از سال۱۳۷۰ گروه روایت فتح دوباره کار خود را آغاز کرد و سیدمرتضی آوینی دوباره به ساختن مستند درباره جنگ رویآورد و سرانجام در ۲۰فروردین ۱۳۷۲ در منطقه فکه بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. حضور رهبرمعظم انقلاب در تشییع او و تعبیر «سید شهیدان اهل قلم» آوینی را به شمایل هنر انقلاب اسلامی تبدیل کرد. عکسهای او در شمارگان بسیار چاپ شد و تا سالها بر در و دیوار مؤسسهها و نهادها و گروههای کوچک و بزرگ هنری دیده میشد. او الگوی شمار زیادی از جوانانی بود که میخواستند به ادبیات و هنر بپردازند و دل در گروی ارزشهای انقلاب اسلامی داشتند. سلسله برنامههای سالگرد شهادت او که تا سالها در اقصینقاط ایران برگزار میشد محل گردآمدن مجموعه متفاوت و متنوعی از آدمها بود که جز به بهانه گرامیداشت او به سختی دور یک میز جمع میشدند؛ از مسعود فراستی، بهروز افخمی ، نادر طالبزاده و کیومرث پوراحمد تا سعید قاسمی ، رضا برجی، ابراهیم حاتمیکیا و یوسفعلی میرشکاک.
سیدمرتضی آوینی به انقلاب اسلامی سخت باور داشت. او را باید نخستین نظریهپرداز انقلاب اسلامی دانست که به تبیین مبانی قدسی انقلاب اسلامی پرداخت. نگاه قدسی او در نوشتههایش درباره امام و انقلاب اسلامی و دفاعمقدس آشکار است.
در سالهای پس از شهادت او، مؤسسه روایت فتح، همه نوشتهها، مقالهها، مباحث نظری، نریشنها و آثار تلویزیونی او را منتشر کرد.
در سالهای بعد، پس از آشکار شدن و تغییر مواضع فکری و فرهنگی و سیاسی، دوستان او که هر کدام به شکلی در حلقهای با او گرد آمده بودند، از هم فاصله گرفتند و بحث بر سر اینکه کدام قرائت از آوینی به شخصیت واقعی او نزدیکتر است آغاز شد؛ آوینی بسیجی راوی فتح یا آوینی نقد سینما و هیچکاک همیشه استاد؟ بحثی که تا به امروز هم ادامه دارد. با این همه، نمیتوان انکار کرد که او سبب شد تا طیف تازهای از مخاطبان به مطالعه و بحث درباره سینما و هنر بپردازند؛ طیفی که شمارشان کم نیست و آشنایی و نحوه نگاهشان به سینما از طریق کتابها و نوشتههای آوینی شکل گرفته است. او همچنان تأثیرگذارترین چهره هنر انقلاب اسلامی است.
محسن صفاییفراهانی
مدیر اقتصادی یا سیاستمدار؟
بهزاد رنجبر: محسن صفاییفراهانی بیش از آنکه یک سیاستمدار باشد یک مدیر اقتصادی توانمند بود که تحولات زیادی را در حوزههای فعالیتش بهوجود آورد.
اگرچه فعالیتهای او در عرصه سیاست و مبارزات انقلابی آغاز شد ولی بیش از آنکه فعالیتهای سیاسی را سامان داده باشد در میدان اقتصاد حضوری فعال داشت .صفاییفراهانی در بخش اصلی دوران فعالیتش علاقه زیادی به سیاست نشان نداد و عمدتا در حوزههای اقتصادی فعال شد، بهطوری که در کارنامه فعالیت او سوابقی همچون قائممقامی در وزارت صنایع، عضویت در اتاق بازرگانی تهران، قائممقامی مجتمع فولاد اهواز، مدیرعاملی شرکت توانیر و ریاست فدراسیون فوتبال به ثبت رسیده است.
صفاییفراهانی که دانشآموخته رشته مهندسی عمران در دانشگاه تبریز است فعالیتهای اقتصادی خود را با شرکت سدسازی در آذربایجان غربی آغاز کرد. او در اوایل دهه۶۰ مدیرعامل شرکت ساختمانی مانا بود، سپس به سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران رفت که در آن زمان حتی جایگاهی بهمراتب بالاتر از وزارت صنایع سنگین داشت و بهعنوان معاون طرح و برنامه کارش را آغاز کرد و به عضویت در هیأت عامل درآمد.
با تشکیل دولت سازندگی و بازسازی نیروگاههای کشور، مقامات وقت بهدلیل توان مدیریت بالا، بازسازی نیروگاههایی که در جنگ صدمه دیده بودند را به او سپردند و او مدیرعامل شرکت توانیر شد. او در این دوره شرکتهای فراب و مپنا را پایهگذاری کرد که اکنون در زمره شرکتهای موفق هستند.
محسن صفاییفراهانی پس از این دوره در دیماه ۱۳۷۶ ریاست فدراسیون فوتبال ایران را برعهده گرفت و تا شهریور۱۳۸۱رئیس این فدراسیون بود. در همین دوره او به عضویت کمیته اجرایی کنفدراسیون فوتبال آسیا درآمد و با طرحهای اقتصادی و نوآوریهایاش فوتبال ایران را دگرگون کرد، بهطوری عادل فردوسیپور -گزارشگر فوتبال- در مقالهای در مجله ورلدساکر، او را از بازیگردانان اصلی فوتبال در سالهای گذشته دانست و نوشت مدیریت او فوتبال ایران را به سمت حرفهایشدن هدایت کرد. با این حال صفاییفراهانی در سال۸۸ و پس از حوادث انتخاباتی آن دوره به ۶ماه حبس تعزیری محکوم شد تا سابقه محکومیت هم به کارنامه او اضافه شود. به این ترتیب این عضو هیأت نمایندگان اتاق بازرگانی، سالهای پایانی دهه۸۰ را در زندان سپری کرد و هیچگاه تصور نمیکرد پس از ۳۰سال حضور در دولت و سالها مبارزه انقلابی با چنین سرنوشتی مواجه شود.
یوسف مجیدزاده
مرد تاریخ ساز باستانشناسی ایران
محمد باریکانی: یوسف مجیدزاده، دکتری باستانشناسی با گرایش پیش از تاریخ و تمدن بینالنهرین، چهره انتخاب شده برای بیش از ۴دهه فعالیت باستانشناسی در ایران است. او یکی از مهمترین باستانشناسهایی است که پس از انقلاب و بهگفته افرادی که حتی ، مجیدزاده علاقهای به شنیدن نامشان هم ندارد، نقش مهمی در حفظ باستانشناسی در ایران داشت.
دکتر یوسف مجیدزاده در فرانسه زندگی میکند اما داستان او چیست که او را به چهره این صفحه همشهری تبدیل کرده است؟ در مورد او حرف و حدیثها بسیار است. بهویژه آنکه اصرار زیادی داشت که جیرفت را مهد تمدن ایران معرفی کند. او تاکید داشت که جیرفت، حتی پیش از تمدن سومریان در جنوب شرق ایران دارای تمدن بود؛ ادعایی که برخی باستانشناسهای پیشکسوت ایرانی آن را قبول ندارند و حتی جوانترها میگویند ادعایش اندکی ژورنالیستی است.
یوسف مجیدزاده متولد سال۱۳۱۵در تبریز است. پس از آنکه لیسانس باستانشناسی را با رتبه اول در سال۱۳۴۱ از دانشگاه تهران دریافت کرد، بورسیه دانشجویان ممتاز شد و در سال۱۳۴۴ به دانشگاه شیکاگو رفت و فوقلیسانس خود را نیز در رشته باستانشناسی گرفت. پس از آن دکتری را با رساله باستانشناسی و گرایش« پیش از تاریخ و تمدن بینالنهرین» از همان دانشگاه دریافت کرد.
کامیار عبدی، دکتری باستانشناسی که او نیز در دانشگاههای آمریکا به تدریس باستانشناسی مشغول بود به همشهری میگوید که مجیدزاده همراه با دکتر ملک شهمیرزادی، زیردست دکتر نگهبان تعلیم دیدند و وقتی پروژه دشت قزوین توسط دکتر نگهبان از اداره کل باستانشناسی برای دانشگاه تهران گرفته شد، بخش مربوط به دوره نوسنگی آن پروژه را که تپه زاغه بود دکتر ملکشهمیرزادی انجام داد و دوره مس و سنگ را مجیدزاده در تپه قبرستان کاوش کرد.آنطور که عبدی میگوید، تلاشهای یوسف مجیدزاده در تپه قبرستان موجب شناسایی دورهبندی پیش از تاریخ در فلات مرکزی ایران شد.
مجیدزاده پس از این دوره بود که به دانشگاه شیکاگو رفت و فوقلیسانس باستانشناسی گرفت و دوباره به ایران بازگشت ،در دانشگاه تهران استخدام شد و شروع به تدریس کرد. پس از مدتی بار دیگر به آمریکا بازگشت تا دکتری باستانشناسی را از دانشگاه شیکاگو دریافت کند و پس از آن در سال۵۵ به ایران بازگشت. انقلاب ایران به پیروزی رسید و همان زمان بود که دکتر نگهبان از ریاست دانشکده ادبیات و علوم انسانی برکنار شد و ارشدترین باستانشناس در گروه باستانشناسی، یعنی یوسف مجیدزاده به ریاست گروه باستانشناسی دانشگاه تهران رسید.
کامیار عبدی، باستانشناس میگوید: ماجرای انقلاب فرهنگی که پیش آمد برخی از اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی تصور میکردند باستانشناسی رشتهای طاغوتی است و ارتباطی با جشنهای ۲۵۰۰ساله دارد؛ بنابراین تصمیم به حذف رشته باستانشناسی از دانشگاه تهران و تاریخ خواندن دانشجویان باستانشناسی داشتند. دکتر یوسف مجیدزاده به شورای عالی انقلاب فرهنگی رفت و در برابر دکتر« سروش»، حجتالاسلام «شریعتمداری» و دکتر« حبیبی» به دفاع از رشته «باستانشناسی» پرداخت و پس از آن در مقالهای با عنوان« باستانشناسی و تاریخ»، دفاع نهایی را از این رشته کرد و همین اقدام موجب شد تا اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی با ماندگاری رشته باستانشناسی در دانشگاهها موافقت کنند و این رشته نجات پیدا کند.
عبدی معتقد است اگر تلاش یوسف مجیدزاده نبود، رشته باستانشناسی در سال58 منحل و ریشه باستانشناسی در ایران خشک میشد.
دکتر یوسف مجیدزاده چند سال بعد در دهه60 از دانشگاه تهران اخراج شد. باستانشناسها دلیل آن را غرضورزی شخصی خواندهاند. مجیدزاده خانهنشین شد و همسرش به معلمی زبان پرداخت تا خرج زندگی را بدهد، یوسف مجیدزاده در خانه نشست و چندین کتاب نوشت ومرکز نشر دانشگاهی آنها را منتشر کرد. او در 3جلد کتاب با عنوان «تاریخ بینالنهرین باستان» به بررسی تاریخ سیاسی، تاریخ هنر و تاریخ اجتماعی بینالنهرین در دوره باستان پرداخت که، برنده کتاب سال شد.
در دهه70 که دکتر آذرنوش، ریاست پژوهشکده باستانشناسی را عهدهدار شد، غارتهای جیرفت هم آغاز شده بود. محوطههای باستانی جیرفت قطعهقطعه شدند و حفاران غیرمجاز هر یک خاک جیرفت را در طمع یافتن گنج و آثار تاریخی به توبره کشیدند. دوران خانهنشینی مجیدزاده همین زمان به پایان رسید. تواناییهای او موجب شد آذرنوش، جیرفت را به او بسپارد.
مجیدزاده توانست با کاوشهای باستانشناسی خود که برخی باستانشناسها البته آنها را اغراقشده خواندهاند بلبشوی جیرفت را جمع و این منطقه را بهعنوان کهنترین نقطه باستانی ایران معرفی کند. او حفاریهای لجامگسیخته جیرفت را جمع کرد و توانست جلوی غارت محوطههای باستانی این شهر را بگیرد.
مجیدزاده معتقد بود که تمدن جیرفت حلقه گمشده تاریخ بشریت است که پیش از سومریها در ایران پایهگذاری شده بود. مجیدزاده البته علاوه بر کاوشهای باستانشناسی دشت قزوین، کاوشهای میدانی تپه چغامیش خوزستان و محوطه ازبکی ساوجبلاغ و مدتی نیز کاوشهای شهر عیلامی هفتتپه را برعهده داشت. یوسف مجیدزاده حالا در فرانسه زندگی میکند؛ جایی بسیار دورتر از محوطه باستانی جیرفت؛ جایی دوردستتر از تپههای ازبکی و محوطه شهر عیلامی هفت تپه در خوزستان. مجیدزاده دلشکسته ایران را ترک کرد و هنوز تصمیم به بازگشت نگرفته است. او چهره تاریخساز باستانشناسی ایران است که خدماتی شایسته در باستانشناسی کشور برجای گذاشت و دلشکسته از ایران رفت.
مهدی باکری
شهردار انقلاب
عباس ثابتی راد: در ابتدای سال ۵۸ سیل، ارومیه را درنوردید. بسیاری از خانههای شهر ارومیه بهویژه در محدوده بازار قدیمی این شهر زیر آب رفت. حوالی بازار، پشت حمام آخوند، پیرزنی خانه داشت که سیل تمام خانهاش را گرفته بود؛ حتی جهیزیه دخترش زیر آب مانده بود. مرد جوانی به کمک پیرزن آمد تا وسایل خانهاش را از آب بیرون آورد. پیرزن در حالی که مرد جوان به پیرزن کمک میکرد میگفت: «خدا به تو خیر بدهد جوان. معلوم نیست این شهر شهردار دارد یا نه؟ هیچ کس به من سر نمیزند و کمکم نمیکند.» پیرزن، جوان را دعا میکرد و شهردار را نفرین.
آن مرد جوان مهدی باکری بود. شهردار ارومیه. باکری بعدها گفت که هیچ وقت سخنان آن پیرزن را از یاد نبرده است. او تا یک سال بعد از پیروزی انقلاب شهردار ارومیه ماند و با آغاز ۸ سال دفاع مقدس به جبهه رفت و به اروند زد و هیچگاه برنگشت.
مهدی باکری بیش از آنکه به عنوان یک شهردار انقلابی معرفی شود، یک فرمانده شجاع بود. او در طول دفاع مقدس فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا را بهعهده داشت.
خاطرات بسیاری از مهدی باکری در روزگاری که شهردار ارومیه بود نقل شده است؛ شبیه تمام آن خاطراتی که از روزگار فرماندهیاش شنیده میشود. باکری فردی سادهزیست و خدمتگزار بود. او همواره به مردم خدمت میکرد و با وجود آنکه جایگاه شهرداری را بهعهده داشت، تلاش او برای خدماترسانی در شهرداری ارومیه هنوز هم نقل زبان مردم ارومیه است. شاید اگر بخواهیم در طول ۴ دهه گذشته یکی از چهرههای شاخص مدیریت شهری کشور را نام ببریم، قطعا مهدی باکری است.
محمدحسین ماندگار
پیوند قلبها
زهرا رفیعی: محمد حسین ماندگار، متولد شهریور ۱۳۳۳ در تهران است.
او بعد از تحصیلات متوسطه، در رشته پزشکی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و سپس تحصیلات تخصصی جراحی را بین سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷در دانشگاه تهران تکمیل کرد. او فوق تخصص جراحی قلب و عروق خود را نیز در سال ۱۳۶۶ از همین دانشگاه دریافت کرد.
دکتر ماندگار مهارت در جراحی پیوند قلب را در سالهای متمادی و در شهرهای مختلف دنیا بهدست آورد. وی این دوره را ابتدا در سال۱۹۸۸ درلوزان، سپس در سال۱۹۹۰ در پاریس و بعد در سال ۱۹۹۱ در لندن و در نهایت در سال ۱۹۹۲ در وین گذراند و با شروع جنگ در ایران، مصدومان و مجروحان جنگی زیادی را جراحی کرد. او در سالهای بعد نیز موفقیتهای بسیاری را برای نخستینبار به نام خود کرد که فهرست بلندبالایی دارد، ازجمله نخستین جراحی دریچههای هموگرافت قلب در ایران (۱۳۷۰)، جراحی بایپس عروق کرونر قلب با کمک عروق داخلی سینهای چپ و راست و عمل عروق اپیگاستریک تحتانی و عروق گاسترواپیپلونیک راست. محمدحسین ماندگار ماحصل تمامی تجربیات خود را طی این سالها در تاسیس مؤسسه پیوند قلب و ریه بیمارستان دکتر شریعتی بهکاربرد و نهایتا در تابستان ۱۳۷۲ نخستین پیوند موفقیتآمیز قلب در ایران را به نام خود به ثبت رسانید.
او از سال ۲۰۰۰ در فرهنگستان علوم پزشکی و از سال۱۹۹۰ در سازمان پزشکی قانونی و سازمان نظام پزشکی در سمت مشاور خدمت کرده است. از سال ۲۰۰۲عضو ثابت و رسمی جراحان قفسه سینه آمریکا و از سال ۲۰۰۱عضو رسمی و ثابت جامعه جراحان قلب و قفسه سینه اروپا و از سال ۲۰۰۰عضو دائمی انجمن جراحان قلب و قفسه سینه حوزه مدیترانه شد. وی هماکنون از اعضای مؤسس و هیأت مدیره جامعه جراحان قلب ایران و از اعضای جامعه جراحان و انجمن آترواسکلروز ایران است.
منوچهر غروی
تاوانی برای پرچمدار تولید خودروی ملی
علی ابراهیمی: با گذشت بیش از نیمقرن هنوز هم ضعف تحقیق و توسعه (آرانددی)، کمبود نقدینگی و تامین منابع مالی، پاشنهآشیل صنایع خودروسازی کشور است؛ مشکلاتی که بهجرأت میتوان منوچهر غروی را از محدود مدیران خودروساز کشور دانست که با شناخت درست از این تنگناها به برنامهریزی برای رفع آن پرداخت. نقطه آغاز حضور منوچهر غروی در مدیریت شرکتهای خودروسازی را میتوان به سال ۱۳۶۷و جایگزینی وی در شرکت سایپا به جای تورج منصور بهعنوان نخستین مدیرعامل سایپا دانست. پراید رهاورد غروی برای سایپا بود که بعدها با توقف تولید پیکان در زمان مدیرعاملی احمد قلعهبانی در سایپا به گاوشیرده این خودروساز ایرانی تبدیل شد و هنوز بهعنوان پرتیراژترین محصول، مهمان این شرکت خودروسازی است. گرچه در دوران مدیریت غروی در سایپا توجه چندانی به داخلیسازی خودرو صورت نگرفت و سایپا، شرکت تامینکننده موتور و قطعات نداشت اما بعدا در زمان بهرام شریعت بود که مگاموتور و سازهگستر برای پاسخگویی به این نیازهای سایپا ایجاد شدند.
نقطه اوج مهندسی غروی در صنایع خودروسازی ایران مربوط به دوره مدیریت هفتساله وی در ایرانخودرو است. غروی که از سال ۷۳تا ۸۰سکان هدایت بزرگترین شرکت خودروسازی ایران را در دست داشت در سال۷۳ برنامهای هفتساله برای ایران خودرو تدوین کرد که بر مبنای آن افزایش ظرفیت تولید، توسعه مرکز تحقیقات، ایجاد مرکز مطالعات استراتژیک، تولید پژو استیشن، پژوی تشریفاتی، پژوپارس و پژو۳۰۶، تدوین برنامه دوم ۱۰ساله با هدف جهانیشدن صنعت خودرو، طراحی بدنه و تجهیزات داخلی سمند با کمک پلتفرم۴۰۵ در اواخر دهه۸۰، طراحی ۲۰۶ صندوقدار و مذاکره با تاتا و فیات برای تولید خودروی جایگزین پیکان ازجمله دستاوردهای این برنامه بود؛ برنامهای که پس از وی در زمان مدیرعاملی منوچهر منطقی در این شرکت با تولید و عرضه خودرویی که توسط محمد خاتمی- رئیسجمهور وقت- سمند نام گرفت و طراحی رانا بهعنوان دومین خودروی ملی ادامه یافت و به هدفگذاری تولید مینیاتور و نوند(نیوپیکان) در دهه۷۰ یا اوایل دهه۸۰ منجر شد اما این دو پروژه بهدلیل غیراقتصادیبودن متوقف شد و شرکتهای خودروسازی به جای روی آوردن به ساخت خودروهای ملی، پروژه تولید مشترک خودرو ال- ۹۰را در دستور کار قرار دادند؛ روندی که در سالهای اخیر نیز در چارچوب مذاکره برای تولید محصولات پژو و رنو در ایران تداوم یافت اما در عمل توفیق چندانی نداشته است.
غروی از رفع مشکل دیگر صنعت خودرو نیز غافل نماند و برای رفع تنگنای مالی ایرانخودرو ایده تاسیس مؤسسه مالی و اعتباری را ارائه کرد که در سال ۱۳۸۰به بانک پارسیان بهعنوان دومین بانک خصوصی کشور تبدیل شد. پس از تولید رانا در سال ۱۳۸۰و واپسین ماههای مدیریت منوچهر غروی در ایرانخودرو، اختلافات طراحی سمند با پژوی فرانسه که مایل نبود پلتفرمی از خود برای طراحی مدلهای بعدی سمند به ایرانخودرو بدهد، موجب شد تا وی و رضا ویسه- معاون وقتش- بهدنبال جایگزینی و شریک دیگری برای ایران خودرو باشند.
براین اساس غروی به سمت فیات تمایل پیدا کرد اما بعدها ویسه به سمت رنو و تولید مشترک ال -۹۰رفت. درنهایت در سال ۱۳۸۱پس از آنکه ویسه، رئیس سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران شد، غروی از ایرانخودرو کنار گذاشته شد و رنو جایگزین فیات در ایران شد. غروی که از ایران خودرو کنار گذاشته شده بود با برخی مدیران برکنارشدهاش، شرکت بنرو را تاسیس و همکاری با فیات را با تولید فیاتسیینا و چیرمن آغاز کرد اما این پروژه نیز درنهایت شکست خورد و شرکت ورشکسته بنرو به تملک سایپا درآمد تا پایانی بر حضور یکی از موفقترین مدیران در صنعت خودرو باشد.
اما این پایان قدردانی از زحمات غروی نبود و بعد از سخنان محمود احمدینژاد درجمع مردم نظرآباد در مورد بانک پارسیان، خبرهایی مبنی بر دستگیری و بازداشت منوچهر غروی- مدیرعامل اسبق ایرانخودرو- و جمعی از همدستانش به اتهام جعل و خیانت در امانت در خردادماه سال ۹۰منتشر شد. غروی بعدها از طرف شرکت سرمایهگذاری غدیر بهعنوان رئیس هیأت مدیره شرکت فولاد آلیاژی ایران منصوب شد اما هنوز هم کلکسیون نفیسی از ماکت خودروها که با سلیقه تمام جمعآوری شده است را در دفتر کار خود دارد.
احمد بحری
تحول در حفاظت از حیاتوحش
اسدالله افلاکی: احمد بحری، متولد ۱۳۵۹قم، سال۸۵ بهعنوان محیط بان در اداره کل محیطزیست استان قم استخدام شد. او تا سال ۹۵مثل محیطبانان دیگر مشغول فعالیت بود اما در این سال، یک ایده او را از دیگر محیطبانان متمایز کرد؛ ایده راهاندازی «نذر طبیعت». بحری در اینباره میگوید: سال۹۰ که گنجینه پشتیبان زیستبوم ایران راهاندازی شد فضایی را فراهم کرد تا خیرین به محیطزیست بهعنوان یکی از مولفههای کار خیر نگاه کنند. این فضا سبب شد تا ۲میلیارد تومان جمعآوری شود که بخشی از آن به رهایی محیطبانانی که در انتظار قصاص بودند اختصاص یافت و بخشی هم صرف درمان بیماری و کمک به خانوادههای محیطبانان شد. البته پیش از شکلگیری نذر طبیعت، در صفحه اینستاگرام، پیامهای خصوصی از علاقهمندان به طبیعت و حیاتوحش دریافت میکردم که میپرسیدند ما میخواهیم به حیاتوحش کمک کنیم. بسیاری از این پیامها حاکی از آن بود که نذر داشتند و میخواستند نذرشان را از این طریق ادا کنند.
این پیامها مشوقی شد برای شکلگیری نذر طبیعت و سرانجام در تیرماه سال۹۵، نذر طبیعت آغاز بهکار کرد که خوشبختانه با استقبال مردم مواجه شد.» حالا ۲سال از راهاندازی نذر طبیعت میگذرد و با تلاشهای بحری، نذر طبیعت در قالب «انجمن نذر طبیعت برای وطن» فعالیت میکند و در شهرهای مختلف نماینده دارد. ساخت آبشخور و تامین علوفه برای حیاتوحش در مناطق درگیر خشکسالی از جمله اقدامات این انجمن برای کمک به حیاتوحش است. روزبهروز هم بر تعداد خیرین و افرادی که میخواهند به حیاتوحش کمک کنند، افزوده میشود. اقدامات این محیطبان باذوق فقط به دریافت نذورات برای ساخت آبشخور و تامین علوفه حیاتوحش در مناطقی که دچار خشکسالی است محدود نمیشود.
با همت بحری در کنار این اقدامات، پوسترهایی که حاوی احادیث و روایات مرتبط با محیطزیست و حیاتوحش است در میان کشاورزان و جوامع محلی حاشیه زیستگاههای حیاتوحش پخش میشود تا فرهنگ مهربانی با حیاتوحش ترویج شود. همچنین محیطبانان به مدارسی که در مناطق محروم واقع شدهاند اعزام میشوند و در آنجا علاوه بر آموزش محیطزیست به دانشآموزان، هدایایی شامل بستههای آموزشی(حاوی لوازم تحریر و کتاب) اهدا میکنند و با این شیوه دانشآموزان به حفاظت از محیطزیست و حیاتوحش ترغیب میشوند. انجمن نذر طبیعت برای وطن در عمر کوتاه خود امید برای نجات حیاتوحش کشور را دوچندان کرده است.
محمد توسلی
نخستین شهردار و تحول در ساختار مدیریت شهری
عباس ثابتی راد: محمد توسلی، نخستین شهردار تهران پس از انقلاب بود که در هفتم اسفند ۵۷ از سوی دولت موقت مهندس بازرگان مسئولیت شهرداری تهران را بهعهده گرفت. او ۲ گروه را برای پاسخ به یک نیاز راهبردی، یعنی اصلاح ساختار مدیریت شهر تهران مشخص کرد؛ گروه نخست کار تدوین قانون شوراها را در دست گرفت و گروه دیگر نیز برنامهریزی برای منطقهبندی جدید شهر و شیوه خدماترسانی در شهر تهران را آغاز کرد. تلاش برای تهیه قانون شوراها و اداره شهر توسط مردم، با تکیه بر تجارب جهانی از یک سو و تعالیم و آموزههای ملی و دینی از سوی دیگر، از همان اسفندماه سال ۵۷ آغاز شد. همزمان با آن، تغییر پهنهبندی تهران و تبدیل تهران از ۱۲منطقه به ۲۰منطقه شهری با تکیه بر الگوهای اجتماعی و فرهنگی گام دیگری بود که توانست تهران آنروزها را منظم و به شهری مناسب برای زندگی تبدیل کند.
گروه مطالعات قانون شوراها ابتدا طرح «تشکیل شوراهای شهری و نحوه اداره شهر تهران» را در ۶فصل و ۴۴ ماده تهیه کرد. این طرح پس از بررسی در وزارت کشور و اصلاحات بهعملآمده مجددا در ۵ فصل و ۳۰ ماده با عنوان «قانون تشکیل شوراهای شهری و نحوه اداره شهر تهران» در تیرماه ۵۸ به دولت موقت ارسال شد. مرحوم مهندس مهدی بازرگان طرح را با دقت مطالعه و نظرات خود را در حاشیه آن منعکس کرد. براساس این نظرات پیشنویس اصلاح و طرح جدید با عنوان «مدیریت واحد شهری» در اول مهرماه سال۱۳۵۸ در شورای انقلاب به تصویب رسید. در اجرای مواد ۴۲و ۴۴ این قانون مجددا طرح آییننامههای وظایف و اختیارات شورای شهر تهیه و برای تصویب دولت موقت، ارسال شد.
براساس مطالعات گروه تقسیمات شهری، با توجه به اینکه محدوده غربی شهر تهران مسیل کن بود، در شهر تهران ۳۴۱ محله با اشتراکات فرهنگی و اجتماعی شناسایی شد. از ترکیب تعدادی از محلات، نواحی شهری و از ترکیب چند ناحیه، ۲۰منطقه شهری مشخص شد که محدوده آنها کاملا مرزهای طبیعی و منظمی دارند. بر این اساس شهر تهران به ۲۰منطقه و هر منطقه به تعدادی ناحیه و محله تقسیمبندی شد. طبق قانون شوراهای مطالعهشده مقرر شد کوچکترین واحد حکمروایی، محله باشد و هر محله بین ۱۰ تا ۲۰هزار نفر جمعیت داشته باشد. پیشبینی شده بود از هر محله حداقل۵ نفر نماینده انتخاب شوند و از نمایندگان محلات در هر منطقه شورای منطقه تشکیل شود و از هر منطقه نیز چند نماینده در شورای شهر (پارلمان شهر) حضور داشته باشند. به این ترتیب ارتباط ارگانیک بین نمایندگان محلات و مناطق با شورای شهر برقرار میشد. در سالهای اخیر که محدوده غرب مسیل کن وارد محدوده شهر شده، ۲ منطقه ۲۱ و ۲۲ نیز به مناطق شهر تهران اضافه شده است. براساس مطالعات جدیدی که به عمل آمده تعداد کل محلات شهر تهران به ۳۵۴محله رسیدهاست.
محمد توسلی در قامت نخستین شهردار تهران پس از انقلاب، با تکیه بر تجاربش تلاش کرد تا با اصلاح ساختار مدیریت شهری زمینه شکلگیری شهرداریها را با تعریف جدید و شیوه و الگوی مردمی طراحی و ساماندهی کند و از طرفی با ساماندهی وضعیت تهران تلاش کرد تا خدماترسانی به شهروندان تهران را به شکلی منظم درآورد.
مریم میرزاخانی
نخبه آرام
محمد کرباسی: «چیرهدست در گستره قابل توجهی از تکنیکها و حوزههای متفاوت ریاضی.او تجسم ترکیبی کمیاب است از توانایی تکنیکی، بلندپروازی جسورانه، بینش وسیع و کنجکاوی ژرف.»؛ این توصیف کمیته مدال فیلدز از مریم میرزاخانی-ریاضیدان ایرانی و استاد دانشگاه استنفورد - است که با درگذشتش در ۴۰سالگی، دنیا از ذهن زیبا و خلاق او محروم شد.
در تاریخ معاصر، علم ایران را نمیشود بدون نام مریم میرزاخانی بازخوانی کرد. مریم میرزاخانی که او را با بزرگترین ریاضیدانان دنیا مانند امی نوتر مقایسه میکنند آنقدر آرام و بیحاشیه بود که شاید خیلی از ایرانیها او را تنها پس از مرگش پس از ۴سال نبرد با سرطان شناختند. از او به سختی میتوانید در کل اینترنت مصاحبهای پیدا کنید. آنقدر بیحاشیه تمام وجودش معطوف به هدف و تحقیقاتش بود که به هیچ حاشیه دیگری توجهی نداشت.
وقتی مدال فیلدز که بالاترین نشان در ریاضیات است به او اعطا شد بهخاطر شخصیت باحیایش حتی والدینش را هم از این موضوع باخبر نساخت و آنها از طریق رسانهها از این موضوع باخبر شدند. او به آنها گفته بود که کار بزرگی انجامنشده است!
مریم میرزاخانی، نخستین زن و نخستین ایرانیای است که موفق به کسب جایزه فیلدز شده است. از این جایزه بهعنوان عالیترین نشان در علم ریاضیات یاد میشود. برای زنان دنیا، میرزاخانی یک الگو بود که موفقیت را در یک رشته مردسالار از آن خود کرده بود.
برندهشدن مدال فیلدز توسط مریم یک دستاورد منحصربهفرد است نهفقط برای اینکه او نخستین زنی بود که بدان دستیافت بلکه ازآنجهت که او یک ایرانی است و این تصور که زنان ایرانی تحصیل نمیکنند درهمشکسته شد.
اولین چیزی که میرزاخانی به همه ما یاد میدهد اخلاق نخبگی است. ناراحتیاش در زمان مبارزه با سرطان این بود که قرصهایی که میخورد گیراییاش را کم کرده و تمرکزش پایین آمده است. او با پای خودش به این رتبه و مقام رسید و از هیچکس چیزی یا کمکی نخواست.
کلمه نابغه برازنده این دانشمند ایرانی بوده است. از مریم میرزاخانی بهعنوان یکی از ۱۰ ذهن جوان برگزیده سال۲۰۰۵ از سوی نشریه پاپیولار ساینس در آمریکا و ذهن برتر در رشته ریاضیات تجلیل شده است. میرزاخانی برنده جوایزی چون جایزه ستر از انجمن ریاضی آمریکا در سال۲۰۱۳ و جایزه کلی در کنار مدال فیلدز در سال۲۰۱۴ است. مریم میرزاخانی در ٣١سالگی و در دانشگاه استنفورد به عالیترین جایگاه دانشگاهی و مقام استادی رسید. نه فقط مسائلی که مریم میرزاخانی حل کرده مسائل مهمی هستند، بلکه روشهایی که برای حل آنها ابداع کرده به دیگر ریاضیدانها ابزار و دیدگاههای خوبی برای حل مسائل دیگر میدهد.
شاید برای توصیف لذت او از علم این چند جمله از معدود مصاحبههای او کافی باشد: «بدون علاقه داشتن به ریاضی ممکن است آن را سرد و بیهوده بیابید». اما زیبایی ریاضیات خود را تنها به شاگردان صبور نشان میدهد. «پرارزشترین بخش (مطالعه ریاضی) لحظهای است که میگویی آها!»؛ ذوق کشف و لذت فهمیدن چیزی جدید؛ احساس ایستادن بالای یک بلندی و رسیدن به دیدی شفاف و واضح.
مریم و همنسلیهای ریاضیدان او در ایران نشان میدهند که بار دیگر محققان ایرانی میتوانند در سطوح عالی علم سهیم باشند. او نشان داد که پیشروبودن ایرانیها متعلق به تاریخ و گذشته نیست. آنها میتوانند در دنیا حرف اول را بزنند.
علیرضا مرندی
مرد جمعیت
زهرا رفیعی: در میان وزیران بهداشت پس از انقلاب شاید بتوان گفت علیرضا مرندی یکی از تأثیرگذارترینهاست. او ۲اقدام بزرگ گسترش واکسیناسیون با تقویت انستیتو سرمسازی رازی و اجرای موفق برنامه جامع کنترل جمعیت را در کارنامه کاری خود دارد. طبق بررسیهای انجامشده در اوایل پیروزی انقلاب حداکثر پوشش واکسیناسیون کودکان ۳۰درصد و ایمنسازی زنان باردار علیه کزاز ۷/ ۳درصد بود. از سال ۱۳۶۲تلاش برای تقویت ایمنسازی کودکان با محوریت تقویت تولید داخلی واکسن آغاز و از سال ۱۳۶۳رسما بهعنوان یک جزو اساسی از فعالیتهای خدمات بهداشتی شروع شد.
او در این زمان معاون امور بهداشتی وزارت بهداری بود و سپس تا سال ۶۸ بهعنوان وزیر بهداری و سپس وزیر بهداشت انتخاب شد. دومین تأثیر کلان دکتر مرندی در حوزه بهداشت و سلامت در کشور را میتوان در زمینه کنترل جمعیت دید. پس از سرشماری سال ۶۵، دولت وقت تصمیم میگیرد که برای کنترل جمعیت برنامهریزی کند.
جنگ که تمام شد کارشناسان اعلام کردند اگر با این فرمان جلو برویم جمعیت کشور هر ۵/۱۷سال ۲برابر میشود. در آن زمان مدارس چندشیفته بود و تأمین غذا برای این افراد بهدلیل کوپنیبودن، بسیار سخت بود؛ در نتیجه ارائه خدمات مشکل بود و اجرای این طرح گریزناپذیر. این طرح به دقت اجرا شد و شعار «۲بچه کافی است» تا سالها بر در و دیوار شهرهای دورافتاده هم تبلیغ میشد.
مردم با تبلیغات و محدودیتهایی که قانون برای بچه چهارم گذاشته بود همراه شدند، بهطوری که نرخ رشد جمعیت را به ۸/۱رساندند. عوامل متعددی در این تصمیم دخیل بود ولی متوقف نشدن طرح کنترل جمعیت یا بهعبارت دیگر پایان باز چنین تصمیم کلانی هرم جمعیت را تغییر داد. به اعتقاد بسیاری از کارشناسان حوزه جمعیت و برنامهریزی اجتماعی، برنامهای که در دوره وزارت دکتر مرندی بهخوبی اجرا شد و بسیاری از مشکلات وقت کشور را برطرف کرد، بایستی در دولتهای بعدی متوقف میشد؛ اما از آنجا که به تبعات بلندمدت اجرای برنامه هیچتوجهی نشده بود کار را به جایی رساند که حال از طرف دیگر این بام، افزایش جمعیت تبلیغ شود. به هر روی، دکتر علیرضا مرندی بابت اجرای چنین پروژهای جایزه جهانی گرفت. او که در سال ۸۲ چهره ماندگار شد در سال ۱۹۹۹نشان درجه یک خدمت را از سازمان ملل دریافت کرد.