به گزارش خبرنگار تاریخ و اندیشه ایران اکونومیست، محمد فرخی یزدی طبع شعر خود را ناشی از اشعار سعدی به ویژه این رباعی او می داند:
گر در همه شهر، یک سرِ نیشتر است/ در پای کسی رَوَد که درویشتر است
با این همه راستی که میزان دارد/ میل از طرفی کند که آن بیشتر است
سراینده شعر فوق، میرزا محمد فرخی یزدی مشهور به تاج الشعرا، ۱۲۶۸ خورشیدی به دنیا آمد و بنا بر اسناد، ۲۵ مهر ۱۳۱۸ به دستور رضاشاه و با آمپول هوای پزشک احمدی، پزشک تجربی ای که بیش از ۶ کلاس درس نخوانده بود و جان مخالفان شاه را می گرفت، به قتل رسید.
اخراج به خاطر نقد معلمان و مدیران
او که علوم مقدماتی را در یزد و سپس مکتبخانه و در نهایت در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد خواند. در سن ۱۵ سالگی به دلیل شعرهایی که بر ضد معلمان و مدیرات مدرسه سرود، از مدرسه اخراج شد.
هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت / آری نداشت غم که غم بیش و کم نداشت
در دفتر زمانه فتد نامش از قلم/ هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت
در پیشگاه اهل خرد نیست محترم/ هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت
باآنکه جیب و جام من از مال و می تهی ست/ ما را فراغتی ست که جمشید جم نداشت
انصاف و عدل داشت موافق بسی ولی/ چون فرخی موافق ثابت قدم نداشت
شعر فرخی در میان شاعران متقدم بیش از همه از مسعود سعد سلمان متاثر است. فرخی البته در سرودن غزلیات عاشقانه نیز مهارت داشته است. مثلا یکی از غزلیات او مورد استقبال شعرای فارسی زبان به ویژه شعرای بزرگ افغانستان نظیر قاری عبدالله خان و امیرعمرخان قرار گرفت.
حسین مکی مورخ و نماینده چند دوره مجلس شورای ملی درباره او می گوید: مقام فرخی در غزلسرایی [را باید] دریابند. مرگ وی یکی از ضربات سهمگین بر پیکر دلفریب ادب و درشت سیلی بر چهره زیبای سخن است و فقدان ادبی جبرانناپذیر بهشمار می آید، زیرا این قبیل اشخاص در هر عصری خود به خود پیدا نمیشوند و قرنها میگذرد تا چنین افرادی پا به عرصه ظهور گذارند.
جنگ ناخدای استبداد با خدای آزادی
اما آنچه نام فرخی یزدی را در بین مردم بر سر زبان ها انداخت، اشعار سیاسی اوست؛ نه غزلیات عاشقانه اش. این غزل سیاسی فرخی در کتب درسی ایرانیان نیز جایگاه ویژه ای دارد:
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی/ دست خود ز جان شستم از برای آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را/ می دوم به پای سر در قفای آزادی
با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز/ حمله میکند دایم بر بنای آزادی
در محیط طوفان زا، ماهرانه در جنگ است/ ناخدای استبداد با خدای آزادی
شیخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار/ چون بقای خود بیند در فنای آزادی
دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین/ می توان تو را گفتن پیشوای آزادی
فرخی ز جان و دل می کند در این محفل/ دل نثار استقلال، جان فدای آزادی
حرکت برخلاف جریان حاکم
فرخی که از هواخواهان سرسخت حزب دموکرات در شهر یزد بود، در نوروز سال۱۲۹۷ شمسی، برخلاف سایر شعرای شهر که معمولاً قصیدهای در مدح حاکم و حکومت وقت میساختند، شعری سرود و در مجمع آزادیخواهان یزد خواند. در پایان این شعر ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغمالدوله قشقایی حاکم یزد چنین گفت:
خود تو میدانی نی ام از شاعران چاپلوس/ کز برای سیم بنمایم کسی را پایبوس
لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی/ بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی
این شعر، خون حاکم یزد را به جوش آورد و دستور داد تا دهان فرخی را با نخ و سوزن بدوزند و او را به زندان بیاندازند اما مردم یزد که برای او احترام خاصی قائل بودند در تلگرافخانه شهر جمع شدند و این اقدام حاکم شهر را تقبیح کردند.
در پی درخواست مردم، مجلس، وزیر کشور را استیضاح کرد ولی وزیر به کلی منکر این ماجرا شد.
فرار از زندان
دو ماه بعد فرخی از زندان گریخت در حالی که با زغال این شعر را بر دیوار زندان نوشته بود:
به زندان نگردد اگر عمر طی/ من و ضیغمالدوله و ملک ری
به آزادی ار شد مرا بخت یار/ برآرم از آن بختیاری دمار
او به تهران رفت و در آنجا شروع به نوشتن مطالبی انتقادی و اشعاری در مدح آزادی در مطبوعات کرد.
او خطاب به لرد کرزن انگلیسی در نقد قرارداد ۱۹۱۹ چنین سرود:
لرد کرزن عصبانی شدهاست/ داخل مرثیه خوانی شدهاست
ما بزرگی به حقارت ندهیم/ گوش بر حکم سفارت ندهیم
آخر ای لرد ز ما دست بدار/ کشور جم نشود استعمار
بهر دلسوزی ما اشک مبار/ تا نگویند ز الغای قرار
نشریات فرخی
فرخی در سال ۱۳۰۰ روزنامه طوفان را در تهران منتشر کرد. این روزنامه در طول مدت انتشار بیش از ۱۵ بار توقیف شد. گاه نیز به خاطر زندان افتادن فرخی، دچار وقفه در انتشار شد اما فرخی با در دست داشتن رسانه های دیگری چون پیکار، قیام، طلیعه، آیینه افکار و .. همچنان می نوشت و می سرود. او درباره توقیف نشریه طوفان این طور سرود:
هر خامه نکرد ناکسان را توصیف/ هر نامه نکرد خائنان را تعریف
آن خامه ز پافشاری ظلم شکست/ آن نامه به دست ظالمان شد توقیف
کتک خوردن در مجلس
فرخی یزدی در سال ۱۳۰۷ به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملی برگزیده شد. او به همراه محمود رضا طلوع، جناح اقلیت مجلس که مخالف رضاشاه بود را تشکیل داد. تقریبا تمامی آن مجلس حامی رضا خان بودند. فرخی یک بار در صحن مجلس از سوی حیدری نماینده مهاباد که طرفدار رضاخان بود، کتک شدیدی خورد. سایر نمایندگان هم در طول دوران نمایندگی مجلس فرخی، کم به او ناسزا و دشنام ندادند.
او که دید امنیت جانی ندارد چند شب در مجلس خوابید و یک شب مخفیانه از تهران فرار کرد. فرخی از راه شوروی به آلمان رفت و مدتی در نشریه پیکار، به حکومت وقت ایران تاخت و چندی بعد به ایران بازگشت.
آمپول هوا
طولی نکشید که دستگاه رضاشاه او را به بهانه بدهی به یک کاغذفروش به زندان انداخت. در همان اوضاع، دستگاه او را متهم به اسائه ادب به مقام سلطنت کرد و فرخی با این اتهامات به ۳۰ ماه زندان محکوم و به زندان قصر منتقل شد.
طولی نکشید که خبر مرگ فرخی یزدی در بین اهالی شهر پیچید. علت مرگ از سوی دستگاه، مالاریا و نفریت (التهاب کلیه) ذکر شد اما بنا به اظهار دادستان محاکمه عمال شهربانی، فرخی در بیمارستان زندان، با تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی کشته شد.