به گزارش ایران اکونومیست، حسین کاشانی اسدی موخری سال ۱۳۴۲ در پیشوا از توابع شهرستان ورامین استان تهران متولد شد. او دوران کودکی اش را در روستا آغاز کرد. تفاوتهای بسیاری با دیگر بچهها داشت از وقت بازیهایش کم میکرد و به پدر کمک میکرد. علاقه زیادی به قرآن داشت. هر وقت سالمند یا ناتوانی را میدید که احتیاج به کمک دارد به سمت او میدوید و به او یاری میرساند.
از همان کودکی عاشق روحانیت بود و در نمایشهایی که بازی میکرد همواره نقش روحانی را برمیگزید. هر روزی که از عمر بابرکتش میگذشت علاقهاش به قرآن و علوم حوزوی بیشتر میشد و همین علاقه ذاتی او باعث شده بود در مراسمات عزاداری و دعاها در مسجد شرکت کند. عاشق امام خمینی (ره) بود و همراه با پدرش و بزرگترها به تظاهرات میپرداخت.
پس از انقلاب در رشته علوم تجربی موفق به کسب مدرک دیپلم شد و به خاطر شور و علاقهاش به حوزه علمیه رفت. آغاز تحصیلات حوزویاش در ورامین بود اما پس از مدتی برای یادگیری سطوح بالاتر راهی مدرسه رضویه قم شد. با شروع جنگ، دست از تحصیل برداشت و با لباس رزم و لباس روحانیت، راهی جبهه شد. نماز جماعت و مراسم دعا و سخنرانی برگزار میکرد.
وی آنقدر به حضور در جبهه علاقمند بود که بلافاصله پس از مراسم نامزدیاش دوباره به جبهه بازگشت. تا سرانجام در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۵ در فکه به شهادت رسید و به دیدار برادرش محمد که سال ۱۳۶۲به شهادت رسیده بود، شتافت. پیکر پاک او را در امامزاده جعفر پیشوار ورامین به خاک سپردند.
وی در بخشی از وصیتنامه خود نوشته است: «از میان مشاغل بهترین شغل را که همان شغل رسول خدا بود یعنی روحها، روحانیت از میان مکانها بهترین مکان را، مکانی که محل عبور ملائک خدا و اولیاء خداست یعنی قم و از میان خانوادهها بهترین خانواده، یعنی خانواده شهید پرور و از میان مرگها بهترین مرگ را یعنی یعنی کشته شدن را در راه خودت را انتخاب کردی.
خدایا این قطره ای از اقیانوس بیکران نعمتهایی است که تو به من دادی که فکر قدرت تصور آنها را در ذهن ندارد و قلم قدرت نگاشتن آن را. اما از این طرف من با این همه نعمت چه کرده ام.
آیا در آن جهتی که باید استفاده کنم استفاده کرده ام؟… نه نه هرگز. خدایا چه کنم آیا مرا با این حال قبول میکنی یا نه؟ اگر قبولم کنی شرمنده و سرافکنده ام با چه رویی میتوانم به جنت تو داخل شوم زیرا جنت تو بالاتر از آن است که شخصی گناه کار همچو من وارد آن شود و اما اگر قبولم نکنی کجا بروم؟ اما وقتی به یاد سخن امام چهارم (ع) می افتم مقداری آرامش خاطر برایم حاصل می شود.
مولای اذا ارایت ذنوبی فزعت و اذا رایت کرمک طمعت. هرگاه به خطای خودم متوجه می شود ترس و هراسی مرا میگرد و چون به کرم وجود تو نظر میکنم امیدواری پیدا میکنم. سلام و درود بیکران بر شما خانواده ام با و سلام بر تو ای پدر بزرگوارم تو گردن من خیلی حق داری تو زحمتها کشیدی و عرقها ریختی و رزق حلال برای ما بدست آوردی که وجود ما با نانی حلال رشد کند دستهای پینه بسته تو گواهی بر آن میدهد.
من دستهای تو را می بوسم و گرد لباس تو را سرمه چشم خود میکنم. پدر جان هر چه بدی از من دیدی مرا ببخش و برای من طلب مغفرت بنما و شبهای جمعه قرآن را فراموش نکن و اما توی مادر مهربان هیچ ناراحتی به خود راه نده که فرزندانت در راه اسلام به شهادت رسیده اند. این بسی مایع افتخار.
والسلام کوچک شما حسین کاشانی/ به امید دیدار در روز جزا»