از دور نگاهش می کردم، کودکان صف کشیده بودند، آیه ای می خواندند با زبان شیرین، گاهی هم با تلفظ های اشتباه. استاد شعری، حدیثی، آیه ای از قرآن کریم را با دقت و ظرافت می نوشت، چند دقیقه ای بیشتر طول نمی کشید، وقتی لیوان بلورین در دستان کوچک بچه ها قرار می گرفت چشمانشان از شادی برق می زد. حس مالکانه برای گنجینه ای ارزشمند، هنر دست استاد حکاک. لیوانی شیشه ای مزین به آیه ای از قرآن.
سوره اخلاص را حفظم برای من هم بنویس!
سعید که لیوانش را گرفت، ستایش هم به لیوانی اشاره کرد و گفت «برای من هم بنویس من سوره اخلاص را حفظ هستم»، استاد قربون صدقه ای رفت، ماسک داشت و لبخندش مشخص نبود، اما چشمانش شور خنده بود دختر لیوان بزرگ را انتخاب کرده بود که حتی در دستان کوچکش هم جا نمیشد، پدر آرام گفت «هزینه لیوان را می دهم،برای دخترم هم بنویس» استاد اخمی کرد! و دست به کار شد، آیات سوره اخلاص را برایش نوشت لیوان هنوز جا داشت، نوشت «ستایش» و خطاب به پدر گفت: به اینها هدیه است؛ و به ذوق به دختر که از شادی روی پا بند نبود داد و گفت: هدیه به دختر قرآن خوان زیبا ستایش خانم، سال آینده هم آمدی هر سوره ای حفظ بودی برایت می نویسم...
کودک بعدی... کودک بعدی .... صف به بزرگتر ها هم کشیده شد، آیات سفارشی شد، نام ائمه، برخی هم شعرهای حافظ و مولانا حفظ بودند و استاد می نوشت.
حک آیات قرآن رایگان است
صدای دعای قبل از افطار که پخش میشد تقریبا لیوان ها تمام شده بودند و فقط من مانده بودم، غرق آثار حکاکی روی میز. مجبور بودن برای خواندن نوشته ها دست بزنم، استاد زیر چشمی نگاهم می کرد، لیوان های بلور روی میزچشم نواز بودند، روی سفال های لعابدار آبی و جام های رنگارنگ هم شعر و احادیث و آیات میدرخشید.
مرد جوانی آمد جلو شعر عاشقانه ای را برای همسرش سفارش داد. استاد گفت «سفارشی ها قیمت دارد، اما بچه ها و حک آیات قرآن رایگان است.» مرد گفت: بعد از افطار برمی گردم، هزینه را داد و رفت.
دل بچه ها شاد شود، روزی ام را گرفته ام
با دست اشاره کرد، چیزی می گفت و متوجه نمیشدم، ماسک را برداشت گفت «حسین؟ یا عباس ؟» دو دلی مرا دید گفت «عالم از این خوب تر پناه ندارد» دست و به کار شد و نوشت: شُکر خدا .... به نام حسین (ع) که رسید صدای اذان پخش میشد، و او با خود زمزمه می کرد، کار را که تمام کرد. فلاسک چای را از زیر میز کار درآورد، گفت: بیا بنشین، بسم الله، افطار کنیم.
ماسک را از روی صورت برداشت و گفت: همین که حال دل مردم و این بچه ها شاد شود، روزی ام را گرفته ام، خدا را شکر رزق ما از برکت قرآن و رمضان خوب بوده، و هست، بقیه استکان ها و لیوان ها را حکاکی می کنم هدیه می دهم، رسممان شده است.
استکان را تمیز کرد و چای ریخت گفت: با نام حسین (ع) چای نوشیدن طعم دیگری دارد، همه چیز با نام آقام طعمش بهشتی است.
نمایشگاه قرآن صفای دیگری دارد
سر صحبت باز شد؛ «اصالتم زنجانی است، اما بزرگ شده قم هستم. شبها که از نمایشگاه راهی شهرم می شوم در مسیر همه این بچه هابی که برایشان لیوان حکاکی می کنم جلوی چشمم هستند. دلم آرم می شود، شاید هم تنگ، خیلی نمایشگاه می روم اما نمایشگاه قرآن صفای دیگری دارد. در همه نمایشگاه ها ذکری را به عنوان هدیه مد نظر قرار می دهم، حال خودم خوب می شود.
« کار من تولید و فروش آثار دیگر است در نمایشگاه اجرای زنده روی لیوان انجام می دهم با مردم ارتباط می گیرم، دوستان خوبی پیدا کردم بچه ها را به بهانه متفاوت یکی را به خاطر حجابش، دیگری را برای حفظ قرآن، تشویق می کنم، شاید من در این دستگاه کار کوچکی انجام داده باشم. خانواده ها لطف دارند و خیلی استقبال کردند»
داستان حکاکی روی استکان و لیوان را تعریف کرد. «چند سال پیش در یک نمایشگاهی همسرم برایم یک استکان چای آورد، جمله ای را برای تشکر روی استکان نوشتم و به او دادم، خیلی خوشش آمد. همکارم گفت «برای من هم بنویس برای همسرم ببرم» . چند ساعتی نشد همه غرفه های کنار در نمایشگاه هم سفارش دادند. همان نمایشگاه روی استکان ها یا حسین(ع) یا ابوالفضل(ع) نوشتم و روی میز گذاشتم، مردم دوست دارند، خرید و سفارش های مختلف شروع شد»
«گاهی از مردم شعر یاد می گیرم، گاهی تحقیق می کنم آیات و احادیث ناب را پیدا می کنم، جوانی همین بیت «شکر خدا...» را برایم خواند برایش نوشتم (رایگان)، هر چی از این شعر نوشتم باقی نماند و همه را خریدند...؛ این اشعار را ببینید، (آرام و با حس خواند) « دل ارباب ادب با علی و با زهرا است/ ذکر بین المللی یا علی و یا زهراست» یا «ای که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد/ حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد»
«من هیج محصولی را از پیش نمی نویسم تا برای نمایشگاه بیاورم، زنده اجرا می کنم به حال دل مردمی که در غرفه می آیند می نویسم، با همین لیوان ها خیلی رفیق در سراسر کشور پیدا کردم. این کار برایم جنبه درآمدی ندارد. روزی و رزق ما از کارهای دیگری صنایع دستی می رسد. سال گذشته سیدی برای عید غدیر ۶۰۰ لیوان سفارش داد هر کاری کردم نپذیرفت رایگان کار کنیم. نام علی (ع) بود، ۴۰۰ لیوان هم از خودم زدم و خواستم از طرف ما هدیه دهد.»
چرا با نام حسین بغض می کنم؟
«یک بار نام حسین را روی لیوانی حکاکی می کردم، فردی چند دقیقه ای ایستاده بود و نگاه می کرد، آمد جلو گفت « چرا این نام هر بار که نوشته می شود و خوانده می شود بغض دارد؟ من سه روز دیگر عازم کربلا هستم، انگار از همین جا دلم پر می کشد»...
استاد ناگهان سکوت کرد، بغض داشت، رویش را به سمت نمونه ضریح فولادی 6 گوشه اباعبدالله (ع)در وسط بخش صنایع دستی نمایشگاه قرآن کرد و گفت «این هنر من نیست، هنر این خانواده است و هنر آقام حسین (ع) است که جذب می کند»؛ لیوان را به (زائر کربلا) هدیه دادم؛ چند روز بعد عکسی از کربلا فرستاد که در حال آب خوردن با همان لیوان است و زیرش نوشته بود «یا حسین».
استاد علی اصغر فتحی اگر چه غرفه ای کوچک داشت در کنج نمایشگاه قرآن در مصلای تهران، اما اتمسفر هنرش همه را جذب می کرد، راست می گفت، هنر شکل عجیبی در میان آیات قرآن نورانی بود، سایر هنرهای صنایع دستی نمایشگاه را هم چندین دور نگاه کردم، آثار تذهیب، منبت معرق، سوخته کاری، خوشنویسی، قلم زنی های مسی، بیننده وقتی به نام های مبارک و آیات می رسد، دل کندن سخت است.با هرکدام که منقش با آیات شریف و اسما مبارک بود حس آرامش و تجربه ای عجیب ایجاد می شود، مهم خرید نیست، گاهی تماشای یک اثر هنری قرآنی بارها از جلوی چشم می گذرد و باز هم دوست داری تماشایش کنی.
از شبستان مصلا که میآمدم، این بیت از زبانم نمیافتاد، «شُکر خدا را که در پناه حسینم/ عالم از این خوبتر پناه ندارد». حالا تازه بیتها و نوحه های دیگری هم یادم می آمد، اما یادگار نمایشگاه قرآن رمضان امسال از حجره استاد حکاک، دوبار حکایت آب و تشنگی حسین (ع) را در قلبم به غم نشاند، حکایتی غریب برای همیشه تاریخ.
دو روز کمتر به پایان بیست و نهمین نمایشگاه قرآن کریم مانده است، این نمایشگاه که با شعار «قرآن،؛ کتاب امید و آرامش» از ۲۷ فروردین در محل مصلی امام خمینی(ره) آغاز شده و جمعه ۹ فروردین ماه پایان مییابد.