به گزارش خبرنگار مهر، رادیوییها آدمهای ثروتمندی هستند، فقط گاهی از سرمایههایشان غافل میشوند. آنها آدمهای خوشبختی هستند، چرا که مردم آنها را فقط از پشت امواج رادیو میبینند، به همین دلیل هرگز عجلههایشان را برای برنامهسازی، دور تند ضبط کردنها و آببستنها نمیبینند! ممکن است آنها اخم کنند، اما از دوستی حرف میزنند. ممکن است بیحوصله باشند، ولی به صبر سفارش میکنند. ممکن است در دلهایشان خداحافظی کنند، اما از سلام میگویند. باور کنید نعمت بزرگی است که مردم آنها را نمیبینند.
رادیوییها کسانی هستند که گاهی در طبقات ساختمان رادیو گمشان میکنیم یا پشت دیوارهای جامجم جایشان میگذاریم و حتی فرصت تنفس مشترک با آنها را نداریم. آنها آدمهای ساکت و بیادعایی هستند که در اتاقهای بیپنجره و ساکت کار میکنند. نه اهل هیاهو هستند و نه اهل نق زدن، حتی اگر هیچ وقت به چشم نیایند، ناراضی نیستند. فرقی نمیکند کجا باشند، مدیرشان چه کسی باشد و... کارشان بر هر چیزی رچحان دارد.
والیزاده: رادیو یک ماه از من بزرگتر است
منوچهر والیزاده را اکثر مردم میشناسند. گوینده یک روز در میان رادیو پیام است که با صدای گرمش شنوندگان را مهمان ترانههای درخواستی میکند که از این شبکه رادیویی پخش میشود. وقتی از او درباره اولین روز کاریاش در رادیو میپرسم، میگوید: خانم! رادیو یک ماه از من بزرگتر است. من متولد چهارم تیر ماه سال 1319 هستم و رادیو متولد چهارم اردیبهشت ماه سال 1319.
این گوینده مهربان خاطراتاش را این طور تعریف میکند؛ سال 1338 بود. در آن زمان یک برنامه به کارگردانی پرویز بهادر ساعت 12:30 ظهر به مدت نیم ساعت پخش میشد. ده دقیقه آخر این برنامه اختصاص به نمایش داشت. در آن سالها من 19 یا 20 ساله بودم که به دعوت آقای بهادر در قسمت نمایشی این برنامه بازی کردم. خب ناگفته نماند من قبل از آمدن به رادیو با میکروفن مانوس بودم، چرا که از نوجوانی علاقمند به کار گویندگی بوده و در مدرسه فعالیتهایی در این باره میکردم.
جالب است بدانید وقتی اولین روز پشت میکروفن رادیو نشستم، حس قشنگی داشتم که توام با ترس و لرز بود. قلبم تند تند میزد. تا اینکه آرام آرام در کنار پرویز بهادر به یک آرامش رسیدم و بعد از یک تا دو سال فعالیت در رادیو وارد دنیای دوبله شدم. واقعاً احساس خوشبختی میکردم که توانسته بودم در این رسانه که همیشه با آن مانوس بودم، راه پیدا کنم. امیدوارم تا روزی که در توانم است در این رسانه حضور داشته باشم.
وکیلی: بدو بدو به خانه رفتم تا بتوانم برنامهام را گوش بدهم
در ذهنم خاطره عذرا وکیلی را جستجو میکنم. بچه که بودم رادیو را با صدای او میشناختم. یادم میآید صبحها با عشق به برنامه "سلام کوچولو" از خواب بیدار میشدم و دست و صورت نشسته و بیتوجه به مادر که برای خوردن صبحانه صدایم میکرد، رادیو را روشن میکردم و برنامه را گوش میدادم و چه شیرین بود این لحظات.
عذرا وکیلی اولین روز کاریاش را در رادیو این طور تعریف میکند؛ در آن سالها 16 سالم بود. به یاد دارم گروهی به مدرسهمان آمدند و از بچههایی که علاقمند به کار گویندگی بودند، تست گرفتند. سه بار به فاصله 15 تا 20 روز از ما تست ورود به رادیو را گرفتند. مجموع بچهها 300 نفر بودند. از این تعداد پنج نفر را انتخاب کردند که من میان آنها بودم. واقعاً خوشحالم بودم.
بعد از قبول شدن در تست قرار شد در یک برنامه مختص گروه سنی نوجوانان صحبت کنم که ساعت 12:30 ظهر به مدت نیم ساعت پخش میشد. در آن سالها مدارس دو شیفت بود و در این نیم ساعت بچهها به خانه میآمدند. وقتی پشت میکروفن نشستم حسابی حواسم را جمع کردم تا مبادا اشتباهی کنم. هم خوشحال بودم و هم نگران. تا اینکه بعد از ضبط برنامه به ما اعلام کردند هفته بعد قرار است این برنامه پخش شود. باورتان نمیشود آن روز بدو بدو به خانه رفتم تا برنامهام را گوش بدهم. واقعاً حس شیرینی بود و هرگز آن را فراموش نمیکنم.
امامیه: اولین روز اجرایم در کنار بزرگان رادیو حال خوبی داشت
مهران امامیه هم سالهاست در برنامه "جمعه ایرانی" حضور دارد. مردم در تلویزیون و رادیو بیشتر او را به نام "سق سیاه" میشناسند، چرا که شخصیت به یاد ماندنی است. البته ناگفته نماند که او علاوهبر اینکه سالها در رادیو فعالیت کرده و میکند، همزمان مدیر یک مدرسه هم است و همیشه تلاش داشته با شاگردانش رابطه دوستانهای برقرار کند.
خواندن خاطره اولین روز حضور او در رادیو هم خالی از لطف نیست؛ بهمن سال 1368 بود. در آن زمان 23 سالم بود. به یاد دارم. سعید توکل تهیهکننده و خدا بیامرز منوچهر نوذری کارگردان به دنبال کسی میگشتند که بتواند به خوبی با لهجه اصفهانی صحبت کند و آنها من را انتخاب کردند.
به یاد دارم در دهه فجر بود که من به جمع عوامل "صبح جمعه با شما" پیوستم. بودن در کنار بزرگان این برنامه حس خیلی خوبی داشت. حس آن روز واقعاً فراموش نشدنی است. از اینکه در بهترین برنامه رادیویی حضور داشتم، برایم هیجانانگیز بود. گرچه از همان روز اول خیلی اجرای خاصی نداشتم و به مرور زمان و بعد از یاد گرفتن کار این اتفاق افتاد، ولی همین حضور برایم شیرین بود.
آقاخانی: از کودکی رادیو کنار تختم بود
ایوب آقاخانی هم مجری توانمند برنامه "دیالوگ" است که برنامهاش این روزها در رادیو نمایش، گل کرده است. مهمترین ویژگی او در اجرای برنامه صراحت است که مرزها را شکسته و پشت سر گذاشته است. البته او در کنار گویندگی تجربه نویسندگی و کارگردانی هم دارد.
او خاطراتاش را این طور تعریف میکند؛ من از کودکی با رادیو بزرگ شدم. همیشه یک رادیوی کوچک کنار تختم بود. عاشق شنیدن نمایشهای رادیویی بودم و برنامه "قصه شب" هرگز از من جدا نمیشد. میتوانم بگویم از شنوندگان پر و پا قرص رادیو بودم.
از آنجایی کار در این رسانه برایم هیجانانگیز و جذاب بود، جذب این رسانه شدم و سال 1370 اولین برنامهام را با بازی در نمایش "دل نوشته" نوشته حسین راستین را شروع کردم. در این نمایش نقش دکتر خانوادگی را داشتم. بازی در این نمایش برایم حس قشنگی داشت که قابل توصیف نیست.
آذری: به خاطر رادیو کلی در مدرسه بچه معروف شدم
منوچهر آذری بهعنوان مرد خندان رادیو معروف است. او سالهاست در برنامه "جمعه ایرانی" مردم ایران را با لطیفهها و اجرای خوبش خندانده است. او معتقد است بهترین دستمزد لبخند مردم است. وقتی با او تماس میگیرم با رویی گشاده استقبال میکند و میگوید: خانم! من خیلی خوشحال هستم که شما با من تماس گرفتید و در روز رادیو یاد من کردید. من سالگرد رادیو را به همه همکارانم تبریک میگویم، چرا که همه با خلوص نیت در این رسانه کار میکنند، چون به لحاظ مالی برایشان چیزی ندارد.
او این طور خاطراتاش را تعریف میکند؛ من کلاس هشتم بودم که خودم در مدرسه فعالیت رادیوییام را شروع کردم. در آن سالها یک فرد خیّر یک دستگاه ضبط صوت به مدرسهمان داده بود. من هم از ناظم مدرسه خواستم تا این دستگاه را به من بدهد. من همراه بچهها یک برنامه رادیویی تهیه کردم. بدین شکل که میکروفن را جلوی دهان هر یک از بچهها میگرفتم و هر کدام خبری از مدرسه میدادند که شامل امتحانات، مسابقات ورزشی، لطیفههای بامزه و... بود.
برنامه ما در مدرسه خیلی گل کرد و من هم کلی معروف شدم و در مدرسه طرفدار پیدا کردم. این روزها گذشت تا اینکه کارم را با رادیو با برنامه ارتش شروع کردم که روزهای دوشنبه و چهارشنبه از رادیو ایران پخش میشد. در آن سالها به خیابان سوم اسفند میرفتم که استودیو کوچکی بود. در آنجا همراه هوشنگ بشیرنژاد، ثریا قاسمی، رسول کاغذچی و... حضور داشتند. اولین فعالیتم بازی در نمایش "چاقوی شکسته" بود که ثریا قاسمی همبازیام بود.
بعد از آن در برنامه "شما و رادیو" بازی میکردم. واقعاً بودن در کنار عزیزانی چون زندهیاد عزتالله مقبلی، مرتضی احمدی، زندهیاد فرهنگ مهرپرور و... واقعاً لذتبخش بود. من الان 40 سال است که در رادیو فعالیت میکنم و از اینکه لبخندی به لب مردم مینشیند، بهترین دستمزد برایم است. سالهاست در کنار جوانها و قدیمیها برنامه "جمعه ایرانی" را کار میکنم. همه ما خاطرات قشنگی از میدان ارگ داریم. من کار در رادیو را با خنده شروع کردم و دوست دارم همیشه خنده را مهمان خانههای مردم کنم تا ناراحتیشان بر طرف شود.
رادیوییها حرفهای ناگفته زیادی دارند اما به همین حد بسنده میکنبم و این گزارش را با تبریک به رادیویی به مناسبت هفتاد و دومین سالگرد به پایان میرسانیم.