ایران اکونومیست- رمان «تاریکی معلق روز» نوشته زهرا عبدی بهتازگی توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب صد و سی و ششمین عنوان مجموعه «کتابهای قفسه آبی» است که این ناشر چاپ میکند و ژانری، قصهگو و جریانمحور هستند. کتابهای قفسه سیاه و قفسه قرمز دو مجموعه دیگری هستند که چشمه آثار داستانی نویسندگان ایرانی را در قالب آنها چاپ میکند.
«تاریکی معلق روز» سومین رمان زهرا عبدی است. «روز حلزون» و «ناتمامی» دو رمان دیگری هستند که این نویسنده پیشتر با همکاری همین ناشر چاپ کرده است. «تاریکی معلق روز» درباره زندگی امروز دختران و پسران جوان و دانشجوی ایرانی در ایران و بیرون از ایران است. نویسنده در نگارش این رمان، رویکردی جامعهشناسانه داشته است.
فصلهای مختلف این رمان، به نام راویان و وبلاگنویسان جوانی است که ساکن ایران یا خارج از کشور هستند. عناوین این فصول به ترتیب عبارت است از:
ایما اعلایی «صبح روز اعدام یوسف سرلکی»، دانیال دانشور «روز مرگ خسرو جهانفر…»، آتنا فرنود «ادامه دادنِ زیباییِ گمشده پریسا فرنود»، ایما اعلایی «پسرک میدوید، در عمق جنگلی که جهان در زهدان سیاهش فراموشش کرده بود»، دانیال دانشور «نامههای سرگردانِ بعد از مرگ»، آتنا فرنود «هیچچیز بهتر از انتقام نیست»، ایما اعلایی «مرگ برمیگردد چیزی را که جا گذاشته بردارد»، دانیال دانشور «وقتی عشقت را میزدند»، آتنا فرنود «کاش همهچیز به قبل از آرزوهای نوجوانانه برمیگشت»، ایما اعلایی «دلش یک تکه ابر سرگردان است…»، دانیال دانشور «هیچ گرفتاریای آنقدرها هم گرفتاری نیست، وقتی…»، آتنا فرنود «سربازانی که در تاریکی آموزش دیدهاند…»، ایما «انگار کسی سر صبر نشسته بود به شکنجه و با طرحی عجیب، صورت را بریده و خط انداخته بود»، دانیال دانشور «حرکت در شاهراهِ جاده ابریشم»، آتنا فرنود «ماندن یا نماندنت به این مسئله ساده بستگی دارد...»، ایما اعلایی «پدر حواسش نبوده که اینها را قبلاً یکبار بخشیده بوده...»، دانیال دانشور «حتما این فرزندخوانده را زیاد هم بوسیده است...»، آتنا فرنود «طرابوزان، شهری ولمعطل در جاده ابریشم»، ایما اعلایی «داشت مثلِ سگ دروغ میگفت...»، دانیال دانشور «برّاقترین روزِ زندگی داوود دانشور»، آتنا فرنود «همیشه افسار زیبایی دست او بود...»، ایما اعلایی «همه در یک اتاقک شیشهای پنهان شدهایم»، دانیال دانشور «راز سامورایی پیر و زخم شمشیرش»، آتنا فرنود «مهم نیست خرس چه مدت خواب بوده، مهم این است که بیدار شده و از غار بیرون زده...»، ایما اعلایی «اگر همه سقراط باشند، برای اینهمه آفریده شوکرانِ کافی موجود نیست!».
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
دیشب در خانه تنها بود. بنیامین بیشتر از یک ماه بود به خانه پدری سر نزده بود. دیگر کمتر به دانیال و پدر سر میزد. پدرش هم نبود. به اتاقِ پروین رفت. چراغ را روشن نکرد. نور بیرون آنقدری بود که همهچیز را تشخیص دهد. مادرش هیچوقت از آن مادرهای کشتهمُرده بچه نبود، سرد و فلز. برخلاف شوهرش، آرزویش این نبود که هر دو پسر هیئتعلمی دانشگاه بشوند. از نظر دو برادر، مادرشان اصلاً آرزویی برای آنها نداشت. بارها آشکارا گفته بود دوست داشتم اصلاً بچه نداشتم، یا اگر داشتم یکی و آن هم دختر. مادرش حتی داشتن دو پسر پشتسرهم را هم از عیوب داوود دانشور میدانست. وقتی چیزی مینوشت یا حتی وقتی برگههای دانشجوهایش را تصحیح میکرد، هیچکدام از پسرها حق نداشتند مزاحم شوند. بیشتر وقتش را در خانه و در اتاقش میگذراند. او و بنیامین پرستار داشتند. پرستارها هم تندتند عوض میشدند؛ بعد از کشفِ نظر داشتنِ داوود، یا خودشان میرفتند یا اخراج میشدند. دو برادر از ششسالگی دایه و پرستارِ هم بودند.
چشمِ دانیال بیشتر به تاریکی عادت کرد و اشیای اتاق کمکم وضوح بیشتری پیدا کردند. مادر عینکش را از زنجیرش به چراغ مطالعه آویخته بود. هربار وارد اتاق میشد، با چشمهای درشتش خیلی سرد از بالای عینک نگاهش میکرد و با گوشه چشم در را نشان میداد. دیوار پُر بود از تقدیرنامه و از همه بالاتر مدالِ قابگرفته چهرههای ماندگار. آیا این اتفاقی بود که دوازدهسال پیش هم مادر و هم خسرو جهانفر، همزمان جزء برگزیدگان چهرههای ماندگار بودند؟ آن شب یکساعتی با جهانفر در بیرونِ سالن با هم حرف زدند و همانشب، در خانه بلوایی بهپا شد. پروین کمحرف بود ولی زبانش به گزندگی پدرش بود. پروین جلو پسرهای خیلی جوانش به داوود گفت «تو چیزی بیشتر از یک پااندازِ دانشگاهی نیستی که فقط برای خودش کار میکند. حتی یک مقاله موثر هم نداری. برای همین اینقدر به عالموآدم حسادت میکنی.» پدر هم لوح تقدیرِ مادر را از پنجره بیرون انداخت و گفت «کسی میتواند مقاله موثر بنویسد که زنِ منجمدی مثلِ تو را در خانه نداشته باشد.»
این کتاب با ۳۷۶ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۴۸ هزار تومان منتشر شده است.