فرارو: در واقع درك مشترك به وجود آمده از نقش و اجرا مابين ترانه عليدوستي و ماني حقيقي همكاري آنها را در زمره موفقترين همكاريهاي سينمايي بعد از انقلاب قرار داده است.
ترانه عليدوستي در «يك پذيرايي ساده» بار ديگر به يك نسل سومي «سرگردان» و در عين حال «مصمم» حضور پيدا ميكند. از همان سالها كه ترانه عليدوستي با شخصيت نوجوان بارداري در «من ترانه 15 سال دارم» وارد عرصه سينما شد، به نوعي نماينده نسلي شد كه شايد ناآرامي و آرمانهايش بيش از آنكه ويرانگر يا سازنده باشد، مجهول بود. از اين روست كه كمتر فيلمي در اين سالها ساخته شد تا تصوير درستي از آن ارائه كند. به همين خاطر است معتقدم ترانه عليدوستي از شخصيتهايي كه در دو فيلم ماني حقيقي ايفا كرده شناخت بهتري دارد تا نويسنده و كارگردانش. البته در اين فيلم نويسندهيي به نام اميرضا كوهستاني هم حضور دارد.
هنرمندي كه نميتوان بخش عمدهيي از ريتم خيلي خوب فيلم و چيدمان كلامي فيلم را منتسب به او ندانست و در نمود خاص شخصيت كم سن و سال ليلا (ترانه) هم احتمالا نقش داشته است. ترانه عليدوستي شخصيت جسورانه و متفاوتي را در اين فيلم بازي كرده است.
ترانه علیدوستی بازیگر نقش لیلا در فیلم پذیرایی ساده، در گفتگویی با روزنامه اعتماد درباره نقش لیلا می گوید. در ادامه گفتگوی وی را می خوانیم:
با توجه به پيچيدگيهايي كه نقش شما در «پذيرايي ساده» دارد، رسيدن به اين نقش، دشوار به نظر ميرسد، براي درك نقش چه مسيري را طي كرديد و فيلمنامه تا چقدر به شما كمك كرد؟
فيلمنامه «پذيرايي ساده» از معدود فيلمنامههايي بود كه در همان برخورد اول آدرس بسيار دقيقي براي رسيدن به نقش به من داد. شخصيت را خيلي واضح ميتوانستم ببينم. فيلمنامه شايد چيزي از پيشينه شخصيت ارائه ندهد، اما ادبيات گفتوگوها، شكل شوخطبعي گزندهايي كه ليلا دارد، سر و شكلي كه براي او تعريف شده در كنار رابطه پيچيدهاي كه با مرد قصه دارد؛ اينكه كنار هم عجيب به نظر ميرسند و در عين حال سخت ميشود بدون هم تصورشان كرد... اينها چيزهايي بود كه تصوير كاملي از اين شخصيت به من ميداد. تا جايي كه فكر ميكردم شايد اطرافم كسي را ميشناسم كه دقيقا شبيه به ليلا است. اما من هر چقدر دنبال كسي با اين ويژگيها ميگردم پيدا نميكنم. احتمالا شخصيت ليلا مجموعهاي از خصلتهايي بود كه من در گروهي از اطرافيانم ديدهام و شايد به اين شكل بود كه اين شخصيت را راحت درك كردم.
با اينكه ليلا بيشتر ديالوگ دارد و عملگراتر است، اما شخصيت كاوه ملموستر به نظر ميرسد.
شايد اين طور باشد. شايد كاوه بيشتر و مستقيمتر از ليلا مسالهاش را در جاي جاي فيلم ميگويد. اما همانطور كه گفتم شناخت هر كدام از اين دو لاجرم باعث كشف ديگري هم ميشود. چون ديناميكي بينشان هست كه خيلي خصلتهايشان در حضور ديگري بروز بيشتري پيدا ميكند. كاوه را مرد خشن و قويهيكلي ميبينيم كه صدايش را راحت بالا ميبرد و يال و كوپال پرجذبهيي دارد. اما در واقع دستشكستهاش و اينكه كنار دست ليلا به عنوان راننده مينشيند باعث ميشود خيلي جاها برعكس او را انسان محتاج و ضعيفي ببينيم و بعدها بفهميم شخصيتش چقدر حساستر و شكنندهتر از ليلاست. در آن سو حالا ليلاست كه با وجود ظاهر فرمانبرش از كاوه انگار او را مثل موم توي دستش دارد و خيلي جاها بايد روي ناتوانيهاي او ماله بكشد. زمينه دقيق اين ارتباط و شكل شخصيتها به همين دقت در فيلمنامه بوده، اين گفتوگوي رواني كه بين آنها هست، نشان ميدهد كه ساليان سال است با هم سروكله ميزنند و اصطكاك از جنس نفهميدن همديگر بين آنان نيست و دستشان براي هم رو است؛ در عين حال مشخص نيست خيلي همديگر را دوست دارند يا از هم متنفر هستند، به نظر ميرسد به يكديگر اعتياد دارند يا به ناچار در اين راه با همديگر هستند، خودشان ميدانند چارهاي ندارند جز اينكه با هم باشند چون از خيلي جهات مكمل هم هستند و كارشان بدون هم پيش نميرود.
با توجه به سابقه همكاريهايي كه با ماني حقيقي داشتيد، تصور ميشود اين هماهنگي موجود در رفتار و بازي ناشي از درك درست بازيگر از كارگردان است.
حتي در اين مورد درك درست بازيگر از بازيگر مقابل. همواره زماني نياز است تا بين كارگردان و بازيگر زبان مشترك به وجود آيد. آدمهايي كه مدت طولاني است با هم كار ميكنند به خصوص اگر -با وجود اختلافنظرهاي گاه و بيگاه- طرز فكر و سليقهاي همسو داشته باشند، كار خود را از بعد مرحله زبان مشترك شروع ميكنند و اين يك حسن است. آن زبان مشترك وجود دارد و ديگر نيازي به بسياري توضيحات اضافه نيست. من حتي فكر ميكنم اگر نوشتهايي از ماني حقيقي بخوانم و او توضيحي در مورد متن ندهد، تا 80 درصد احساس ميكنم، ميتوانم بفهمم او قصد دارد چه كاري با اين متن بكند. اين كمك ميكند كه بيشتر وقت ما صرف كار خلاقانه شود.
وی افزود: بخش ديگر قضيه اين است كه «پذيرايي ساده» داراي قصهاي است كه مسالهاش از مدتها قبل از ساخت فيلم، من را درگير كرده بود؛ مساله اينكه اختلاف طبقاتي در يك بعد اقتصادي و مالي چطور ميتواند باعث شود قضاوت عرفي و اخلاقي ما در مورد آدمها دستخوش تغيير يا زير سوال باشد. در حالي كه عرف و اخلاق احتمالا بايد بتوانند جداي از هر فاكتور بيروني تعريف شوند. با وجود اينكه قشر ضعيفتر جامعه به لحاظ اقتصادي حتما مظلوماند و بيعدالتي در موردشان بيشتر است، اما مشروعيتي از لحاظ اخلاقي دارند كه اين براي من خيلي سوال شده بود. گاهي حس ميكردم نداشتن پول ممكن است آدمها را محق كند خودشان را برتر و منزهتر از ديگران و داراي فضيلتي ببينند. به اين فكر ميكردم كه من بارها از سوي دستفروشهاي خياباني كه نخواستهام ازشان چيزي بخرم حرفهاي بسيار ركيكي شنيدهام. حرفهايي كه اگر كسي در محيط كار خودم به من بزند ميتوانم ازش شكايت كنم. اما آن دستفروش به علت فقرش اين امنيت را دارد كه زشت رفتار كند و آخرش من آدم سنگدلي به نظر برسم كه جوراب نخواستهام بخرم. اين موضوعي بود كه خيلي به آن فكر ميكردم، زماني كه فيلمنامه آماده شد و آن را خواندم احساس كردم خشمم در برابر سوءتفاهمهاي ميان قشرهاي جامعه آرامتر شد.
حتما قصد ماني حقيقي از ساخت فيلمش چيزهاي ديگري است، اما جذابيت فيلم براي من در اين بود كه وقتي عدالت نيست در حق هيچ يك از دو طرف نيست و به هر دو طرف ظلم ميشود، حتي آدم پولدار. او تحت يك تحقير و تنهايي مدام است و لعن و نفرين مدام كه تو نفهمي و رنج نكشيدهيي. خشمي كه اگر در طبقه قوي و ضعيف جامعه به يك اندازه رشد كند خيلي خطرناك است.
پس با اين تحليل نمايندگان طبقه مرفه كه قصد كمكرساني نيز دارند خود قرباني ميشوند.
يك سيكل ناسالم اينجا وجود دارد. يك طرفه نميشود بهتر رفتار كرد. ما يك بازي در كلاسهاي بازيگري داشتيم كه براي همديگر آينه ميشديم، نتيجه اين بازي بالا بردن سرعت عكسالعمل بود چون هر حركتي كه شما ميكرديد من بايد به عنوان آينه قرينه آن را انجام ميدادم. اين وضعيتي است كه شخصيتها در اين فيلم دارند؛ آنها آينه طرف مقابل ميشوند، كنش را ايجاد ميكنند و بازي را راه مياندازند اما ظرفيت واكنش غيرمترقبه مقابل را ندارند و ادامهاش برايشان سخت ميشود. آنها از يك قصد خير شروع ميكنند؛ ميخواهند پول را با قصد خيري پخش كنند، ميبينند اين شكل از كار جواب نميدهد پس تصميم ميگيرند بازي راه بيندازند تا پول ازشان گرفته شود. اما بازيهاست كه چيزهايي را رو ميآورد كه دغدغه آنها كاملا عوض ميشود.
در اين سالها كم فيلم بازي كرديد و نويسنده خيلي از آنها آقاي حقيقي بوده و دو فيلم را هم خودشان كارگرداني كردند. در اين كارها نقش جوان پر شر و شوري كه شكننده است و در عين حال برنده نيز هست در اين كارها ديده ميشود. در عين حال اين تلقي در مورد شما وجود دارد كه نقشهايي به شما سپرده ميشود كه مايههاي تينايجري دارد. خودتان اين بحث را قبول داريد؟
منظورتان از مايههاي تين ايجري چيست؟
كم سن و سال بودن و آزاديهاي اين سن و سال... اما شخصيتهايي كه به شما پيشنهاد ميشود معمولا پايينتر از 29 سالي است كه داريد.
خب اين ويژگي در مثلا «كنعان» نيست. بقيه اوقات هم معمولا سن خودم را بازي كردهام. شايد اين به ويژگي چهره برميگردد. در مورد فيزيك نميتوانم نظر دهم، زيرا خود آدم معمولا در اين مورد دچار سوءتفاهم است و اين خيلي بستگي به اين دارد كه در چه قالبي قرار ميگيرد. در عين حال هم من دقت كردهام كه سهوا به سمت شخصيتهايي ميروم كه يك ناآرامي در آنان وجود دارد... اگر بچه هستند يا بزرگ مهم نيست اما يك درد و مرضي دارند. پيشنهادهاي ديگري هم به من ميشود، اما بازي كردن نقشهايي كه جايي براي كشف ندارند براي من لذتبخش نيست. تمام زناني كه من تا امروز بازي كردهام با وجود آنكه شخصيتهاي متفاوتي داشتند، اما همه زنان آزادهايي هستند. كساني كه با تمام ضعفها و بديهايشان اگر در زندگي واقعي آنها را ميشناختم دوستشان داشتم و تحسينشان ميكردم. همه نقشها آدمهاي موثري هستند كه تماشاي زندگيشان براي مخاطب جذاب است. آنان حرفشان حرف است و پايش ميايستند. ممكن است ويژگي مشترك نقشهاي من تا به امروز همين يك نكته بوده باشد.
از اين جهت اين سوال را پرسيدم كه شما با توجه به توان بازيگري، نسبتا بازيگر كمكاري هستيد، از سال 79 كه وارد دنياي بازيگري شديد توقع ميرفت شايد پركارتر باشيد، اما همواره نقشهاي خاصي را انتخاب كرديد. جالب است بدانم در پس اين گزيدهكاري چه انديشهيي وجود داشته است؟
عوامل زيادي روي اين چيزي كه شما عنوان آن را گزيدهكاري قرار ميدهيد موثر است؛ يكي از آنها سادگي و سليقه است. من بازيگراني را ميشناسم كه ميتوانند صد در صد فيلمشان را دوست نداشته باشند و در فيلمي بازي كنند و خوب هم بازي كنند، اما من نميتوانم اين طور كار كنم. احساس من خيلي قوي كار ميكند و بدون آن به تواناييهايم دسترسي ندارم. فيلمهايي كه احساس ميكنم نسبتا در آنها ناموفق بودهام، كارهايي هستند كه كمتر دوستشان داشتم و آنها را انجام دادم، اين را به لحاظ كار خودم ميگويم. غير از مساله سليقه، موضوع اين است كه براي من حرفهيي بودن به معني تعدد فيلمها يا زوركي سراغ نقشهايي عجيب رفتن نيست و اين من را راضي نميكند.
وقتي سر كاري ميروم كه دوستش دارم و ارتباط فكري خوبي با مضمون فيلم و شخصيت برقرار ميكنم، ناخودآگاه ميشوم سرشار از فكر و ايده، احساس زندگي ميكنم؛ وقتي ميتوانم در فيلمي تفاوت ايجاد كنم و حس كنم چيزي به آن افزودهام آن وقت است كه از شغلم راضي هستم. همه اينها براي من به نوعي شركت كردن در فضاي فرهنگيمان است و من به شكل بازيگري اين كار را انجام ميدهم. من دوست داشتم كار فرهنگي و هنري كنم و مثل اينكه از پس آن هم برميآيم و دوست دارم نقشي در رشد يافتن فيلمها داشته باشم و مردم هم در كنار آن رشد كنند، اينكه چهار فيلم در سال كار كنم تا پولي دربياورم فعلا چندان براي من جذاب نيست. با اين حال تاكنون هم هر نقشي برايم جذاب بوده، آن را بازي كردهام. در اين 12 سال 14 فيلم بوده كه دوست داشتهام و بازي كردهام؛ موفق يا ناموفق.
بازي در نقش افليا را در فيلم «ترديد» جزو كارهايي ميدانيد كه بازي خودتان را موفق ارزيابي كردهايد؟
من خودم را در «ترديد» خيلي موفق نميدانم. البته يك نظر كاملا شخصي است و خيليها از آن بازي خوش شان آمد. من ميفهمم جنس آن سينما سينمايي نيست كه سليقه من و مورد علاقه من باشد، اما احساسم اين است كه بايد خودم را در چنين تجربهاي هم ميسنجيدم. از اين نظر تجربه خيلي خوب و سختي بود. «ترديد» براي من مانند دوران سربازي در بازيگري بود. تمريني طولاني و هرروزه بود تا آن جنس كارهايي را كه دوست ندارم و خوب بلد نيستم، ياد بگيرم به بهترين شكل انجام بدهم. من معتقدم «ترديد» در ژانر خودش ميتوانست موفقتر و بهتر شود. البته به واسطه حضور در اين كار خيلي چيزها را ياد گرفتم، اما نتيجه آن را پيشرفتي در بازيگري خودم نميدانم. «ترديد» براي زمان حال آدابته شده بود و شخصيت هم افلياي مدرن بود، اما شخصيتهايي كه در«درباره الي» ، «كنعان» يا «پذيرايي ساده» داريد، شخصيتهايي پريشانحال و مصمم هستند. به نظر ميرسد اين تفاوت نقش شما در «ترديد» و كارهايي است كه نام بردم.
ادبيات فيلمي مثل «ترديد» با ديگر فيلمهايي كه از آن نام ميبريد متفاوت است؟
در فيلمهاي ديگر شخصيتپردازي چند بعدي صورت گرفته تا انسانها بسيار واقعي و خيلي باورپذير باشد، اما «ترديد» يك نمايش بزرگ است و همه چيز در دنياي آن ساختگي است. «ترديد» يك جهان خيالي معاصر و مانند يك پرده نمايش پر، پرسوناژ است كه هر كسي نمادي است و مانند آجري در يك بنا. آن فيلم شخصيتمحور نيست و بيشتر درام و نمادها هستند كه كار ميكنند. بنابراين با ساير كارها نميتوان قياس كرد. سليقه من به فيلمهايي از جنس خودمان نزديكتر است، و بهتر هم بلدشان هستم، اما آن هم ژانري است كه خيلي اوقات تماشايي است و بايد با قواعد خودش آن را پذيرفت.
به «پذيرايي ساده» برگرديم. طبيعت و آن كوهستان نقش مهمي در فيلم دارد، خودتان در اين كار درگير آن فضا شديد؟
خيلي زياد، زماني كه فيلمنامه را ميخوانديم، معلوم بود لوكيشني خيلي پرت و خال خواهيم داشت كه آدمها در آنجا خيلي تك افتاده و بيپناه به نظر ميآيند، اما وقتي آنجا بوديم، ميديديم آن منطقه با آن كوهستان و اقليم خاص، در عين زيبايي بينهايت خشن است. مثل تابلويي چشمگير كه نميخواهيد بخشي از آن باشيد و ترجيح ميدهيد از دور نگاهش كنيد. يك جاي پر شيب و خلوت و سردي بود با آب و هواي خيلي متغير. اين حس خشونت كه در طبيعت آنجا بود به نظرم بايد در فيلم منتقل شده باشد. به دليل حال و هواي آن فضا ديگر نميتوانم «پذيرايي ساده» را در جاي ديگري تصور كنم.
گروه بازيگران و فيلمنامهنويس «پذيرايي ساده» از تئاتر آمده بودند؛ اين مساله تا چه حد مثبت بود و چه تاثيري روي بازي شما داشت؟
قطعا خيلي مثبت بود. نقشهاي فرعي «پذيرايي ساده» از بزرگترين محاسن اين فيلم هستند و هر كس فيلم را ميبيند به اين موضوع اشاره ميكند. به نظرم صرف تئاتري بودن خودش خيلي ملاك نيست، زيرا ممكن بود تئاتريهاي ديگري بيايند و اين هارموني به وجود نيايد. چيزي كه در ايجاد اين يكدستي تاثير داشت، وجود يك شعور جمعي است. اينكه هر بازيگري در حدي كه نقش دارد، بداند چه چيزي در فيلم ميخواهد و خواستههايشان با هم اختلاف ندارد. بازيگران خوب زيادي وجود دارند اما اين روحيه و شعور شخصي در برخورد با كار است كه موجب رسيدن به چنين نتيجهاي ميشود. قطعا بازي كردن مقابل كساني كه با اين فكر و انرژي قوي كار ميكنند شما را سرشوق ميآورد و باعث بهتر شدنتان ميشود. من واقعا لذت بردم از بازي مقابل تكتك بازيگران اين فيلم.
در فيلمنامه شما تا چه حد نقش داشتيد؟ زيرا در پايان فيلم علاوه بر اسم آقاي كوهستاني و حقيقي، از گروه تئاتر ليو كه متعلق به آقاي معجوني است، اسم برده شده؛ شما در جريان نگارش فيلمنامه نقشي داشتيد؟
قبل از شروع نگارش فيلمنامه از سوي آقاي حقيقي و آقاي كوهستاني، ماني حقيقي با ما مطرح كرد كه براي شروع نوشتن نياز دارد، جلساتي بگذاريم براي بداههسازي و ايده پردازي. ما هم با كمال ميل رفتيم. گروهي بوديم شامل من و سعيد چنگيزيان و مهدي كوشكي و ليلي رشيدي و حسن معجوني، كه با مديريت معجوني دسته دسته ميشديم و ايدهها را اتود ميزديم و بازي ميساختيم. اينها براي ايده گرفتن نويسندگان بود. همين.
خود آقاي حقيقي هم به عنوان بازيگر در اين بخش شركت داشتند؟
او آن موقع قرار نبود بازي كند. همه را فيلمبرداري ميكرد و بيشتر سعي داشت ناظر باشد. بعدها رفتند و با ديدن اين صحنهها نوشتن را شروع كردند. خيلي از ديالوگهاي ريزي كه آنجا رد و بدل شد تا صحنهاي كه كاملا از آن اتودها درآمده در فيلم وجود دارد. مثلا در صحنه ابتدايي فيلم از آن اتودها درآمد.
اين فيلم در چند جشنواره خارجي رفته و در سويس اكران شده، واكنش مخاطبان خارجي را در مورد فيلم دريافت كرديد؟
من با فيلم خيلي سفر نكردم، اما خود ماني، خيلي جاها رفت. او ميگفت ارتباط خوب و بيواسطهاي با فيلم برقرار شده است. در برلين و يا اكران سويس آنقدر با كارگردان بحث مضموني درميگرفت كه نشان ميداد كه با فيلم بسيار درگير شدهاند. فيلم از چه زوايهاي ديده شده كه در كشورهاي خارجي نيز توانسته اكران شود و ارتباط بگيرد؟ وقتي با پول شوخي ميشود، به يك زبان جهاني سخن گفته ميشود. ممكن است مضمون پول نباشد، اما به هر حال بايد بپذيريم كه شخصيترين مساله زندگي همه مردم دنيا پول است. زبانش را همه ميفهمند، و مناسباتي كه بر سرش بين فرهنگهاي مختلف در ميگيرد را همه كما بيش بلدند. اين ابزار خيلي خوبي است چون در اين فيلم المانهاي بوميكننده داستان چندان وجود ندارد، مخاطب براي برقراري ارتباط با آن دچار مشكل نميشود.
با وجود بازيهاي خوبي كه در تئاتر و سينما داشتهايد، اما گويا هنوز آن بازي بزرگي كه از ترانه عليدوستي انتظار ميرود حاصل نشده است، نگاه شما به اين مساله چطور است؟
اين صحبت شما بسيار خوشحالكننده است. اين سوال نشان ميدهد من با همه كارهايي كه كردهام هنوز انتظار بازيهاي به يادماندنيتري از من ميرود پس اين پتانسيل در من ديده ميشود. معمولا آدم نگران اين است كه هر چيزي در چنته دارد خرج شود و ديگر اجرايش جذابيتي نداشته باشد. اما بايد اين را پذيرفت كه كار ما وابسته به شرايطي است كه در آن كار ميكنيم.
من تلاش ميكنم بهترين نقش را انتخاب كنم و بهترين بازي را ارائه دهم. اميدوارم مثل آقاي انتظامي كه همچنان در 80 سالگي جلوي دوربين هستند، سالها وقت داشته باشم براي رسيدن به نقشي بزرگ. در عين حال دوست ندارم به جايي برسم كه احساس كنم بهترين كارم انجام شده است. زيرا بعد از آن سرازيري است. چون بازيگري يك روند است و محدود به اين شاهنقش و آن شاهنقش نيست. در بازيگري با بالا رفتن سن دريچههايي بسته و دريچههاي ديگري باز ميشود.