رویا افشار مدرس و بازیگر شناخته شده تئاتر کشورمان در این یادداشت آورده است:
« نوری که از کهکشانهای دوردست به ما میرسد، میلیونها سال قبل، از آنها گسیل شده است و نور دورترین شیای که به وسیله بشر رویت شده است، هشت هزار میلیون سال قبل به راه افتاده است؛ بنابراین وقتی که به عالم نظر میکنیم، نظارهگر جهانی متعلق به گذشته هستیم، «تاریخچه زمان، استیون هاوکینگ» ( از متن نمایشنامه اولیس)
برای من که هنوز بند ناف کهن را پاره نکردهام، بدون تمثیل و مثال و عینانگاری اساطیری، زندگی یک شوخی تکراری بیمزه بیش نیست، نه اینکه راه نپیمودم و بیحرکت ماندم، نه، بسیار بسیار پرشتابتر، حتی از نور و اوج پویاییم در دوران گلادیاتورها مکثی طولانی داشته و سپس هماره با توبره افسانههای کهن، هر تلنگر امروزی را شکیب آوردهام.... .
خب این طور است، برای همین هم در ابتدای کلام اودیسه، در تالار حافظ، چنان مشتاق به استقبال نمایش رفتم که تا پایان، گویی در سیاهچالهای بیجاذبه، بینسبیت، تنها....تنها.....تنها ماندهام......
بیشک کلید راهیابی به علم فیزیک را میبایست در دنیای اساطیر جستجو کرد، دانشی که زمانی به افسانه میمانست و امروز قواعد علوم فیزیک را بنیان است.
اولیس به نوشته امین طباطبایی، به کارگردانی آرش دادگر، از همین مسیر سود جسته، تا به تالار حافظ رسیده، آنچه آرش دادگر به عنوان کارگردان، بر متن نمایش بسیار قابلتامل امین طباطبایی افزوده، عرفان نهفته در دانش فیزیک است. یعنی سه بازه زمانی، در سه واضح مکانی، با سه کربن تجسم یافته در شمایل انسانی، با نام اولیس، ... و در این امر هیچ یک از این کربنهای آلی شده، چون دیگری نیستند؛ بلکه هر یک شمایلی دیگرگون از یک هسته واحد را اجرا میکنند، گفتم اجرا میکنند؟ نه، زندگی میکنند، هر یک از اولیسها، وجهی که به تنهایی کمال وجوه است را به تماشا میگذارند و این تجربهای شگرف برای آرش دادگر است و آن قدر موفق از این ورطه عبور کرده که تماشاچی دیگر نمیتواند اولیس را صرفاً یک افسانه بپندارد، اولیس زنده شده، جسمیت یافت.....
اولیس در غالب یک انسان افسرده گمشده در طوفان ایام (اولیس، کامبیز امینی) و اولیس فیلسوف (حسام منظور، که در اجرای نقش خود بینظیر بود) و اولیس دانشپژوه (آرش دادگر) و این سه کربن تجسم یافته، در سه زمان غیرمتسلسل و در سه مکان غیروابسته، هر یک با نظری خاص خود، هرمی را ساختند که نتیجهای دهشتناک داشت و سوالی را پاسخ داد که جهان علم علیرغم دست یابیش بدان، جسارت طرح واضح آن را ندارد.....
یک جمله کلیدی از متن نمایش،
اولیس: این بیدلیل زنده بودن من، داره همه چی رو نابود میکنه.....
این بیدلیل زنده بودن هر یک از ما، با نام مستعار اولیس، سرگردانی به طول اعصار رفته و در پیش رو، لاجرم کربن تجسم یافته را به مرزی میرساند که آن سوی سیاهچاله را معنا کند و از آن پس «زو» باید نگران وضعیت خود باشد.....
قصد ندارم جزییات از این دست را ادامه دهم، اما آرش دادگر که به زعم من پادشاه ریتم است و آگاه بر تمپوی سرنوشتساز بنیان یک نمایش، آن چنان زیبا متن نمایش بسیار عمیق امین طباطبایی را به عین تبدیل کرده که تماشاچی مدام غرق در جهانهای گونهگون، سوالات پنهان در ضمیر خود را عیان میکند، از جمله این پرسشها، هستی چیست؟ ... تلاش من واحد در این گستره به کجا میانجامد؟... انجام چیست؟ ... ، پرسشهای بنیادین، یکی از یکی دیگر سرنوشتسازتر و اینکه سرنوشت آیا موجود را رهنمون است؟ و یا موجود است که سرنوشت را تحریر کرده......
در اجرای اودیسه، زمانی به کمال از اندیشه را سپری میکنیم، با بازی هنرمندان با ارزش و جزء به جزء اتفاقات بدیع، اودیسه نمایش زندگی انسان در چرخه زمان بدون صفر است، از این رو فکر میکنم دیدن این نمایش برای هر کس، با هر دلیل و سلیقهای میتواند بسیار قابلتامل باشد، چه در معنا، چه در اجرا و چقدر دوست میداشتم، اگر اتفاق میافتاد که تماشاچی، با هر بنیان تفکر و هر میزان دانش، در پایان دوره این اجرا، گرد آرش دادگر؛ نویسنده و گروه اجرایی این اثر میآمدیم، تا بحث نمایش را ادامه دهیم، یک نمایش صرف یک دوره اجرا نیست، یک نمایش زمانی موفق است که بتواند در زمان و مکانی جدا از اجرا، همچنان در ذهن تماشاچی ادامه یابد و اودیسه همچنان در ذهن من ادامه دارد، پیشنهاد میکنم فرصت دیدن این اثر را از دست ندهید و به آرش دادگر پیشنهاد میکنم، فرصت بحث و چالش این اثر، بعد از دوران اجرا را برای تماشاچیان خود فراهم آورد، اودیسه آرش دادگر، بعد از صد دقیقه، در تالار حافظ خاتمه نمییابد، اودیسه، در هر اتفاق روزمره، در جنگها، در دفاع و در تلاش هر کربن تجسم یافته، برای گریز از بیهودگی تجسمش ، همچنان ادامه دارد...... سعی کن لابیرنت را بفهمی!»