به گزارش ایران اکونومیست، فرهاد خادمی در یادداشتی نوشت: دیگر حتی آب معدنی هم نمیشود خرید، مگر آن که شماره تلفن بدهی. لبخند فروشنده، نرمافزار تاکسی اینترنتی، دستگاه پوز فروشگاه لباس یا پرسش به ظاهر بیضرر صندوقدار یک هایپرمارکت؛ «شمارهتونو لطف میکنید؟» اینها همه در ظاهر خدمات است، اما در باطن، گردابی است برای بلعیدن حریم شخصی.
چه کسی این حق را به اصناف و اپلیکیشنها داده تا بیهیچ چارچوبی شماره تلفن و آدرس مردم را جمع کنند؟ از کی تا حالا شهروندان به منابع رایگان اطلاعاتی تبدیل شدهاند؟ چرا در کشوری که کوچکترین تخلف کلامی در فضای مجازی رصد میشود، چنین ولنگاری اطلاعاتی رایج و نهادینه شده؟ نه قانون سفتوسختی هست، نه نظارتی شفاف. فقط انبوهی از اطلاعات شخصی بیدفاع که در سرورهایی ذخیره میشود و بعد، همانها طعمه هکرهایی میشود که با یک باجافزار همهچیز را به آتش میکشند.
هک شدن اسنپ و تپسی فقط یک زنگ خطر نبود، بلکه فاجعهای عریان بود. مشخص شد همین اطلاعاتی که مردم ناآگاهانه با عنوان «باشگاه مشتریان» دادهاند، به راحتی لو رفته، به فروش رسیده و حالا هر کس بخواهد، میتواند با شمارهات، آدرس خانهات را بداند، سابقه رفتوآمدت را ببیند و حتی بفهمد چه مدل رژ لبی از کدام فروشگاه خریدهای؟
مسئول کیست؟ کجاست نهاد ناظر؟ آیا ما باید خودمان دست به فیلتر کردن اطلاعات شخصیمان بزنیم در حالی که در برابر یک خرید ساده اینترنتی، اجباراً تن به ثبت اطلاعاتی میدهیم که روزی علیهمان استفاده خواهد شد؟
این حریمی است که ترک برداشته. این امنیتی است که لابلای تخفیفهای دروغین، امتیازهای وفاداری و پیامکهای تبلیغاتی گم شده و بدتر از همه این که کسی نمیپرسد؛ «آیا اجازه گرفتی که از من اطلاعات بگیری؟
تا دیر نشده، باید فریاد زد. باید مردم بدانند که شماره تلفنشان، کلید خانهشان است. باید افکار عمومی از خواب عادت بیدار شود. این حریم اگر فرو بریزد، هیچ اسمی از امنیت باقی نخواهد ماند، نه در تاکسی، نه در فروشگاه، نه حتی در خانه خودمان.
وطندوستی فقط شعار نیست. همانطور که در روزهای جنگ، لو رفتن یک تماس تلفنی یا آدرس یک خانه میتوانست جان دهها نفر را بگیرد، امروز هم در جنگ اطلاعاتی که با وقاحت تمام در حال وقوع است، بیتوجهی به دادههای شخصی یعنی خیانت به امنیت جمعی. اگر دیروز دشمن با تفنگ و موشک حمله میکرد، امروز با دیتا و تحلیل الگوریتمی مغزها را نشانه میگیرد. اسامی، شمارهها، موقعیتها، سلیقهها، عادتها، دوستان و حتی بیماریها، حالا در دسترس هر بیسر و پایی قرار دارد که به یکی از این سِرورهای به تاراج رفته دسترسی پیدا کند.
پرسش اینجاست؛ اگر یک فرد عادی بتواند با یک فایل نشتکرده ساده بفهمد چه کسی کجا زندگی میکند، چند بار با چه تاکسی اینترنتی به کجا رفته و از کدام مغازه چه چیزی خریده، آیا دشمن هم نمیتواند؟ آیا سرویسهای اطلاعاتی خارجی دست روی دست گذاشتهاند تا ما بالاخره خودمان بفهمیم چه گندی زدهایم؟
بدتر از همه این است که این دادهها فقط دزدیده نمیشود، بلکه فروخته میشود. کاسبی با اطلاعات مردم، بیهیچ پروایی. از مزاحمتهای تلفنی گرفته تا پیامکهای هدفمند، تا آگهیهای کاملاً منطبق با عادت خرید شما. فکر میکنید تصادفی است که درست بعد از حرف زدن با دوستتان درباره یک بیماری، در اینستاگرام تبلیغ همان دارو را میبینید؟ نه، این تصادف نیست. این بهرهبرداری از همان دادههایی است که بیدردسر از شما گرفته شده است. شما همان کالایی هستید که فروخته میشوید. و همچنان سکوت، همچنان لبخند، همچنان خریدارانی که ناآگاهانه شماره میدهند و فروشندگانی که بیهیچ مجوز قانونی این دادهها را ثبت میکنند. شگفت آنکه برخی از این فروشگاهها حتی نرمافزار داخلی خود را دارند برای امتیازدهی و مردم را با وعدههای توخالی در دام میاندازند.
ما مردمی هستیم که با دست خودمان حریممان را به آتش کشیدهایم و آن را با لبخند تحویل فروشنده دادهایم و اگر امروز نایستیم، اگر الان اعتراض نکنیم، فردا با افتخار، کارت ملی، اسکن عنبیه، اثر انگشت و حتی DNAمان را تحویل سوپرمارکت سر کوچه خواهیم داد در ازای یک تخفیف ۵ درصدی روی ماست!
وقت آن رسیده که فریاد بکشیم، دیگر کافی است! شماره تلفن من مال من است. آدرس من، هویت من، خریدهای من، سلیقه من، همه اینها حق من است، نه ابزار بازاریابی تو. اگر قانونی نیست که اینها را از من بخواهی، پس چرا میخواهی؟ اگر قانون هست، چرا اجرا نمیشود؟
و مهمتر؛ چرا ما مردم هنوز نمیفهمیم که گول خوردهایم؟ چرا هنوز فکر میکنیم این دادهها بیارزش است؟ مگر جان آدمی چیز بیارزشی است؟ مگر آرامش، حریم خصوصی و امنیت روانی، بخشی از کرامت انسانی نیست؟این فاجعه است و فاجعه وقتی عمیقتر میشود که مردم به آن عادت کنند.تا همینجا بس نیست؟