گاهی زندگی کاری آدمها یک شروع مشخص دارد؛ نقطهای که از آن به بعد همهچیز جدی میشود. اما برای بعضیها، مسیر شغلی از دل تجربههای روزمره و واقعی شکل میگیرد. نه با یک تصمیم ناگهانی، بلکه با قدمهایی که در سکوت برداشته میشوند، با اشتباهاتی که به درس تبدیل میشوند، و با مواجهههایی که آدم را به شناخت دقیقتری از خودش و محیطش میرسانند.
دکتر مژده آریا پارسا دقیقاً یکی از همین آدمهاست.
در سالهایی که فضای اقتصادی ایران پر از چالش بود و قوانین هر روز شکل تازهای به خود میگرفت، او کار حرفهای را آغاز کرد. نه با پشتوانههای کلان، نه در شرایطی آماده؛ بلکه در بستری واقعی و گاهی سخت. اما در همان فضا، به مرور آموخت چطور کار را پیش ببرد، چطور تیم تشکیل بدهد، و مهمتر از همه، چطور آدمها را در دل فرآیند نگه دارد. تجربهی مدیریتیاش با ساختن رابطه شروع شد، نه با فرمان دادن. همین نگاه، رفتهرفته به هویت کاریاش تبدیل شد؛ چیزی که بعدتر، در مهاجرت هم با او باقی ماند.
خیلیها وقتی مهاجرت میکنند، همهچیز را از نو شروع میکنند. بخشی از این تصمیم آگاهانه است، بخشی دیگر ناشی از ترس یا فشار. اما مسیر دکتر مژده آریا پارسا اینطور نبود. او نه تلاش کرد گذشتهاش را پاک کند، نه سعی کرد بهزور همهچیز را شبیه بقیه کند.
کاری که کرد، شاید ساده بهنظر برسد اما عمیق بود: او به جای شروع از صفر، مسیرش را ادامه داد، با زبان جدید، با ابزار جدید، اما با همان اصول قبلی.
او بهخوبی توانست مزیتهای فرهنگی و تخصصی خود را از ایران به بازار نوآور کانادا منتقل کند. این انتقال، یک جابهجایی ساده نبود. در رفتار با تیم، در طراحی جلسات، در نحوهی برخورد با مشتری، و حتی در انتخاب ابزارهای حل مسئله، رد پای این ترکیب دیده میشد: ترکیب تجربهی بومی و شناخت واقعگرایانه از فضای جدید.
در محیطهای کاری کانادا، آنهم با ساختارهای شفاف و استانداردهای مشخص، شاید سخت باشد که یک مدیر تازهوارد بتواند لحن خودش را حفظ کند. اما دکتر مژده آریا پارسا با همان روش همیشگیاش پیش رفت؛ بیشتر شنید، کمتر عجله کرد، دقیقتر دید، و وقتی لازم بود، تصمیم گرفت. او در هر دو فضا چه در جلسات رسمی ونکوور، چه در جلسات همفکری در تهران همانقدر به حرف تازهواردها توجه میکرد که به نظرات افراد با سابقه. و همین رفتار کوچک، کمکم فرهنگ سازمانی او را شکل داد؛ فرهنگی که در آن، همه صدا دارند، و تصمیمها فقط از بالا نمیآید.
نقطه تمایز دکتر مژده آریا پارسا این است که در ایران مدیر مؤثری بود، و در کانادا هم توانست همان اثرگذاری را حفظ کند، بدون اینکه خودش را از دست بدهد. در ایران، او مدیری بود که کارمندانش نه فقط بهخاطر تواناییهای فنی، بلکه به خاطر فضای امنی که میساخت، به او تکیه میکردند. در کانادا هم همین تصویر تکرار شد؛ شاید با واژگان جدید، اما با همان حس قدیمی: حس همراهی، شفافیت، و اعتماد.
در هر دو بستر، او توانست آدمهایی را دور خودش جمع کند که نه فقط دنبال حقوق یا عنوان شغلی بودند، بلکه دنبال این بودند که در کاری که انجام میدهند، دیده شوند، شنیده شوند، و نقش داشته باشند.
او مدیری نیست که با سر و صدای زیاد وارد فضا شود. اما کمکم، رد حضورش در همهجا پیدا میشود؛ در جزئیاتی که قبلاً به چشم نمیآمدند، در انگیزهای که در جلسات دیده میشود، و در تعلقی که در رفتار تیم موج میزند. مدیریت او از همانجایی شکل میگیرد که سادهترین اصول انسانی شروع میشود: شنیدن، احترام، و فرصتدادن.
مسیر حرفهای دکتر مژده آریا پارسا، بیش از آنکه مجموعهای از سمتها یا پروژهها باشد، داستان تداوم است. تداوم نگاه، تداوم اخلاق، و تداوم روش. اینکه چطور میشود با تجربهی شکلگرفته در یک کشور، در کشوری دیگر نیز اثر گذاشت؛ بدون آنکه چیزی را تقلید کرد، یا چیزی را جا گذاشت.
در روزگاری که «موفقیت» اغلب در قالب آمار و نمودار خلاصه میشود، مسیر او یادآور این است که گاهی آنچه از یک مدیر باقی میماند، نه عددها، بلکه آدمهایی هستند که بعد از همکاری با او، حرفهایتر، باانگیزهتر، و انسانیتر ادامه میدهند.
رپورتاژ/