ایران اکونومیست- بیست و چند سال پیش از شبکه اول تلویزیون مستندگونه ای به نام «سراب» پخش
می شد؛ ماجرایی پر آبِ چشم درباره ایرانیانی که به غربت مهاجرت کرده بودند.
همه آنها مقابل دوربین سرگذشت تلخ شان را به زبان می آوردند؛ بی
پولی، زندگی دشوار، برخورد سرد غربی ها و بی عاطفه بودن آنها و آرزوی
بازگشت به مرز پرگهر. بعد از این همه سال و رشد و توسعه رسانه ها دیگر کمتر
کسی این داستان ها را یکسره باور می کند.
بخشی از کسانی که تن به
مهاجرت می دهند و آب غربت از گلویشان پایین می رود ممکن است نتوانند در
سرزمین تازه زندگی کنند و به وطن برگردند؛ به دلایل مختلف. وابستگی های
عاطفی یا ناسازگاری با محیط تازه یا هر دلیل دیگر یا دغدغه هایی که با
انسان به سبب انسان بودن او - فارغ از محیط - همه جا هست اما تصاویری که
تلویزیون ایران از تماشاگران ایرانی نشان می دهد می تواند نشانه ای باشد
برای اینکه به مهاجر ترک وطن کرده ایرانی بد هم نمی گذرد!
چندی پیش
صادق زیباکلام در مناظره ای با عبدالحسین خسروپناه که به میزبانی برنامه
تلویزیونی «زاویه» از شبکه چهارم پخش شد گفت: «طی 150 سال گذشته میلیون ها
نفر از این طرف به غرب رفته اند، اما حتی 20 نفر هم از آنجا نیامده، اینجا
زندگی بکند!»
این مقدمه شاید نالازم اما به موضوع تماشاگران ایرانی
حاضر در استرالیا برمی گردد. اینکه در رسانه های رسمی به حضور آنها افتخار
می کنیم اما از نشان دادن چهره شان سر باز می زنیم.
چهره دختر
بلوند و موطلایی استرالیایی قابل پخش است اما پیرزن ایرانی که تی شرت تیم
ملی را پوشیده و با تمام سلول هایش سربازان ما را در آن سوی مرزها تنها نمی
گذارد نباید پخش شود! موفقیت های فیروز نادری در ناسا و مریم میرزاخانی
در کسب مدال ریاضی در فضای مجازی و بین مردم قابل افتخار است اما در رسانه
های رسمی نباید در موردشان زیاد حرف زد.
درک اینکه چه سیاستی پشت
این ماجراست شاید چندان هم پیچیده نباشد. آنها خوب هستند مادام که مثل ما
فکر کنند، حرف بزنند و لباس بپوشند. در غیر این صورت ما حق داریم صدای جیغ و
هورا کشیدن شان را پخش کنیم اما سیمای شان را نه! حق داریم از دور نشان
شان بدهیم و بگوییم آنها دوستان ما هستند اما برای یک بار هم میکروفون را
در اختیارشان نگذاریم تا کلمه ای حرف بزنند؛نگاهی ابزاری به آدم های که اگر
در اندیشه با ما تفاوت دارند در ریشه یکی هستیم و قلب مان برای یک ایران
می تپد.
منصفانه نیست همه بادام های تلخ این ماجرا را در سبد صدا و
سیما بگذاریم چرا که عموماً جای دیگر تصمیم می گیرند و به تهیه کنندگان و
برنامه ریزان تلویزیون هشدار می دهند ( و به ما رسانه ها هم).
سال
ها این گونه نگاه و استفاده کردن از آدمها نکوهش می شد و کشورهای غربی را
شماتت می کردند که از شهروندان شان استفاده ابزاری می کنند و حالا دقیقاً
همان رفتار را انجام می دهیم.
چیزی مثل وقت تلف کردن بازیکنان
فوتبال. وقتی بازیکن یک تیم عربی مقابل ما وقت تلف می کند اسمش را می
گذاریم « ضد فوتبال کثیف بحرینی» و وقتی ستاره تیم ملی خودمان بی هیچ
برخوردی مثل مار به خودش می پیچد و وقت می کُشد گزارشگر وطنی آن را « تاخیر
تاکتیکی هوشمندانه» نام می گذارد! نتیجه نهایی هر کاری اگر به سود ما رقم
بخورد این وسط دروغکی گفتن هم به کسی برنمی خورد و جای دوری نمی رود!
اینکه
دیدن این همه ایرانی جلای وطن کرده که عموماً هوش و ژن و ثروت شان را
برداشته اند و رفته اند حالا به شهروندان آداب دان و موفق و خوش چهره ای
برای استرالیا تبدیل شده اند اسباب خوشحالی است یا ناراحتی بحثی دیگر است،
اینکه چند صد نفر در راه این رفتن طعمه دلال های تایلندی و مالزیایی شده
اند و سرانجام در قعر اقیانوس ماهی ها گوشت تن شان را نوک زده اند و حالا
در استادیوم حاضر نمی شوند تا ایران را تشویق کنند و اصولاً کسی دوست ندارد
آمارشان را در بیاورد هم ماجرای دیگری است اما نمی شود تا ابد این هموطنان
پرشور را از دور نشان داد و گفت سرمایه ملی هستند!
این چه سرمایه
ای است که در جیب کشوری دیگر قرار دارد و ما فقط مجاز به پخش گزینش شده
صدایشان هستیم و حتی سیمای شان را هم نمی توانیم نشان بدهیم؟
با
هموطنان مان که هنوز «ایران» عشق و حرف و درد مشترک شان است مهربان تر
باشیم. ما درختی با یک ریشه واحد هستیم، این همه میوه هایمان را با تیغ
نگاه سلیقه ای از هم جدا نکنیم.
منبع: عصر ایران