چند هفتهای است که سخن از خانواده به میان میآید که خانه و کاشانهشان اتومبیل سیمرغی است که بعد از سالها جاده و خیابان نوردی، حال به خانه و مسکن خانوادهای بی پناه مبدل شده است.
به سراغ این خانواده میرویم، پدر در ماشین نبود و برای تهیه ناهار و شام آن روزشان، به دنبال جمع آوری پلاستیک و نان خشکه میرود و نوه 8 ساله اش را به جای فرستادن به مدرسه و بازی با همسالانش، با خود به جمع آوری پلاستیکهای کهنه برده است، تا در این سن، واقعیتهای زندگی را از نزدیک بفهمد.
سوالات خود را از شهین، یکی از ساکنان اتومبیل سیمرغ میپرسیم.
یک پایش فلج است و قدرت راه رفتن ندارد و در گوشهای از داخل اتومبیلشان که نقش حال و پذیرایی خانه شان را هم بازی میکند، کز کرده است و به آرامی به یکایک سئوالهای ما جواب میدهد.
شهین میگوید: اسمم شهین است و 38 سال دارم. چند سال پیش شوهرم فوت شد و من و پسرم را در این دنیا تنها گذاشت و به ناچار برای داشتن سرپناهی ولو کوچک مجبور شدم که زندگی در کنار پدرم را برای دومین بار تجربه کنم.
وی میگوید: بدتر از همه چیز، این است که پدرم هم به بیماری لاعلاجی مبتلا شده است و پزشکان از وی قطع امید کردند.
از مشکلاتش میپرسیم و میگوید: پدرم در یکی از محلات قدیمی شهر کرمانشاه، خانهای کوچک داشت که چند سال پیش سند آن به عنوان ضمانت یکی از آشنایان زیر رهن بانک میرود ولی بی خبر از همه جا، وام گیرنده هیچ یک از قسطهای خود را نمی دهد و بانک با حکم قوه قضائیه، خانه ما را به سود خود مصادره میکند و ما در بدترین شرایط ممکن، آواره کوچه و خیابان میشویم.
این زن میگوید: پدرم قبل از این اتفاق، تعمیرگاه دوچرخه سازی داشت ولی بعد از این مریضی اش شدت گرفت و حالا او نیز همراه من و پسرم آواره کوچه و خیابان است و سه نفری در کنار هم شبهای طولانی و سرد زمستان را در پشت اتومبیل فرسوده مان به روز میرسانیم.
هیچ مسئولی به سراغمان نیامده است
به گفته شهین و ساکنان خیابان، این خانواده بیش از سه ماه است که در این خیابان زندگی میکنند.
وی میگوید که نه تحت پوشش نهادی هستند و نه کمکی از جایی دریافت میکنند.
ساعتی به انتظار برگشتن فرج و نوه اش مینشینیم تا شاید از خیابان گردیهای بی امید و عبث برگردند که مفید واقع نشد و موفق نشدیم با وی گفتگویی کنیم.