ایران اکونومیست- شاهنامه فردوسی از جمله آثار حماسی ایرانیان است. برای این میگوییم از جمله آثار حماسی ایران که پیش از شاهنامه فردوسی هم آثاری چون شاهنامه بایسنقری و شاهنامه ابومنصوری بود که به حماسههای ایرانی پرداختند. پس از فردوسی هم شاعرانی به حماسه سرایی پرداختند، اما نتوانستند به جایگاه فردوسی دست یابند. بنابراین شاهنامه فردوسی در عرصه حماسه سرایی یکه تاز ادب فارسی شد و توانست با شاهنامههای دیگری که در جهان نوشته شدهاند، رقابت کند. در کشورهای دیگر آثاری مانند ایلیاد و ادیسه هومر در یونان باستان یا حماسه گیلگمش سومریان یا مهابهاراتا و رامایانای هندی در زمینه حماسه سرایی نوشته شدند.
بیشتر آثار حماسی پس از فردوسی در ادب پارسی، زیر نفوذ شاهنامه هستند. البته شاید بتوان گمان کرد که حماسه سرایان سدههای پنجم و ششم هجری قمری تحت تاثیر آثار پیش از فردوسی هم بودهاند. همانگونه که دربارهٔ فردوسی چنین گمانه زنیهایی میشود و برخی معتقدند وی تحت تاثیر آثار حماسی بود که پیش از وی در جهان سروده شده و وی از وجود آنها اطلاع داشت. پنداشته میشود ظاهراً سنایی نخستین کسی است که در زمینه گونه عرفانی شعر غنایی، از قهرمانان و داستانهای شاهنامه برای بیان مفاهیم حکمی و عرفانی بهره برد. پس از او استفاده از شاهنامه فردوسی به این روش در نظم و نثر گسترده شد. بسیاری از سرایندگان شعر غنایی فارسی نیز تحت تاثیر شاهنامه هستند. قَطرانِ تبریزی، ناصرخسرو، اَزرقی هِرَوی، مسعود سعد سلمان، عثمان مختاری غزنوی، سنایی غزنوی، اَنوَری، سوزنی سمرقندی، امیر مُعِزّی نیشابوری، خاقانی، مولوی، امامی هروی، سعدی، اوحدی مراغهای، ابن یمین، عبید زاکانی، حافظ، جامی و بسیاری دیگر از شاهنامه بهره بردند.
در دوران بازگشت ادبی در کنار رویکرد به سبک شاعرانی چون سعدی و حافظ و توجه به شعر شاعرانی چون عنصری و فرخی و منوچهری، فردوسی و شاهنامهٔ او هم بسیار مورد توجه قرار گرفت. نمونهٔ آن، شَهَنْشاهنامهٔ فتحعلی صبا است که به تقلید از شاهنامه و دربارهٔ لشکرکشیهای فتحعلی شاه سروده شده است. توجه به شاهنامه، همزمان با ملی گرایی نوین پس از انقلاب مشروطه و برگزاری هزارهٔ فردوسی در سال ۱۳۱۳ و توجه خاورشناسان به شاهنامه فزونی یافت. نمایشنامههای بسیاری برپایهٔ داستانهای شاهنامه نوشته شدهاند.
سرودن شاهنامه فردوسی در روزگار ساسانیان اتفاق افتاد. یعنی در زمانی که پادشاهان ایران زمین به حفظ زبان فارسی اهتمام ویژهای داشتند در این روزگار بود که شاهنامههای زیادی نوشته شد. فردوسی هم که از طبقه دهقانان جامعه بود سی سال برای سرودن اثری همت گماشت که از باد و باران محفوظ بماند و با گذشت روزگاران خللی در آن ایجاد نشود.
شاهان سامانی با پشتیبانی از زبان فارسی، عصری درخشان را برای پرورش زبان و اندیشهٔ ایرانی ایجاد کردند. فردوسی در هنر سخنوری آشکارا وامدار گذشتگان خویش و همهٔ آنانی است که در سدههای سوم و چهارم هجری، زبان فارسی را به اوج رساندند. او با بهرهگیری از آن سرمایه، توانست مطالب خود را چنین درخشان بپردازد. در نگاهی کلی دربارهٔ دانش و آموختههای فردوسی می توان گفت او زبان عربی میدانست، اما در نثر و نظم عرب چیرگی نداشت. او پهلوی خوانی را به طور روان و پیشرفته نمیدانست، اما به گونهٔ مقدماتی مفهوم آن را دریافت میکرد. به هر شکل، در شاهنامه هیچ نشانی دربارهٔ پهلوی دانی او نیست.
ژیلبر لِئون ژان لازار، ایرانشناس فرانسوی بر این باور است: دوریِ خراسان و فرارود از خلافت بغداد و وجود فرمانرواییهای ایرانی که در عمل مستقل از خلافت بودند، دلیل پیدایش ادب پارسی در خاورِ ایران و محدود بودن بالندگی آن تا اواخر سدهٔ چهارم هجری قمری به این سرزمینها بود. این فرمانروایان ایرانی و به ویژه امیرانِ سامانی در اندیشهٔ گسترش ادب ملی و میهنی بودند، اما نمیتوان این اندیشه و خواسته را تنها انگیزه یا انگیزهٔ بنیادین دانست، چراکه این خواسته را جنبشِ همگانیِ ریشه دار در شرایط اجتماعی به وجود آورد.
برخلاف ناحیههای فارس و جِبال که نزدیکتر به بغداد و بیشتر زیرِ نفوذِ فرهنگ عرب بودند، در خاور ایران، طبقهٔ دهقانان هنوز وجود داشت و دست نخورده به جامانده بود و فرهنگ عرب در زندگی آنان اثری کوچک داشت؛ و گمان میرود آنان پیدایش و بالندگیِ شعری را پشتیبانی کردند، که از هر دو ویژگی ترکیبهای شعر عربی رسمی و آیینهای ایرانی نگاهداری شده در سرودههای مردمی و نیمه مردمی بهره داشت.
دلیل دیگر این موضوع این بود که هنوز ادبیات پارسی میانه در سدهٔ سوم هجری در فارس کاربرد داشت و موبَدانِ زرتشتی از آن بهره میبردند و از همین رو برخلاف خاور ایران که زبان دری یکه تازی میکرد، میدانی برای پیدایش زبانی نوین در غرب ایران نبود. همچنین در شرق کاربرد و شناخت عربی گسترهٔ کمتری داشت و زبان ادبی هم، چنان توانی نداشت که از پیدایش زبان نوین جلوگیری کند.
آیین مَزْدَیَسْنا در این ناحیه چندان ریشه نداشت. فرهنگ ایرانی در قالب روایتها و سرودههای شفاهیِ فراوانی به زبان دری وجود داشت. اما این فرهنگِ نیمه مردمی که در برابر فرهنگ طبقهٔ اشرافِ اثرگرفته از عرب بود نیاز به آثاری برتر داشت تا در کنار فرهنگِ عرب گرا قرار گیرد.
شعر حِماسی در ادب پارسی، در برابر شعر غِنایی جای داشت؛ گونهای از شعر که در شعرِ عرب، ناشناخته و به طور کامل ایرانی و نشانگر پیوستگی ادبیات پیش و پس از اسلام بود. درونمایههای پیوندی مانند بینش اخلاقی، پند و اندرز برپایهٔ خرد، ناپایداری این جهانی این پیوستگی را برقرار میکرد. اثرگذاری اسلام بر این درونمایهها بسیار کم بود و ریشههای ایرانی آنها کهن و ژرف بودند. حتی برخی درونمایههای شعر غنایی، چون وصفِ طبیعت ریشه در ادب پیش از اسلام داشتند.
به باور ذَبیحُ الله صفا، یکی از ویژگیهای شعر پارسی در سدهٔ چهارم و نیمهٔ نخست سدهٔ پنجم هجری قمری شمار فراوان سرایندگان است. این موضوع هنگامی اهمیت مییابد که به محدود بودن گسترهٔ شعر پارسی به شرق ایران در آن روزگار نگریسته شود. زِبَردستی سرایندگان و توانایی آنان در بیان مضمونهای نو و رسایی سخن آنان از دیگر موارد این دوران است. چرایی این موضوع را باید افزون بر آمادگی محیط، طبیعی بودن زبان برای سرایندگان دانست؛ به گونهای که شاعران نیاز بسیاری به یادگیری زبان پارسی نداشتند، آنچنان که سرایندگان سدهٔ ششم هجری در عراق و آذربایجان و دیگر جایها به این فراگیری نیازمند بودند.
از ویژگیهای دیگر این روزگار، فزونی شعر است. شمارِ بیتهایی را که برای رودکی آوردهاند، به گزارشی یک میلیون و سیصدهزار و به گزارشی قابل قبول تر، یکصد هزار بیت بوده و شاهنامه را هم شصت هزار بیت گزارش کردهاند. برای دیگر شاعرانِ این دوران نیز چنین بود. از سوی دیگر، علت ازمیان رفتن بیشتر سرودههای این روزگار یکی که نبودن زبان و ترکیبهای آن و ناآشنابودن آنها برای مردم در دورانهای پسین، و دیگرْ یورشِ پیاپیِ قومهای همسایهٔ خاوری ایران به فرارود و خراسان و نابودی کتابها و کتابخانههای فراوانی در این یورش هاست.
دیگر ویژگیهای شعر پارسی در این روزگار، سادگی و روانیِ سخن و اندیشه، دگرگونیِ وزنهای شعر و تکامل آنها در سنجش با سدهٔ سوم هجری و تازه بودن مضمونها و اندیشه هاست. بازتاب چگونگیِ زندگیِ سرایندگان و اوضاع اجتماعی، نظامی و سیاسی از دیگر ویژگیهای شعر این دوران است. چراییِ این بازتاب، واقع بینی شاعران و آشنایی آنان با محیط پیرامون و نگرش اندک به نازک خیالی و وَهْم مگر در سرودههای غنایی و غزل گونه است. زندگی مُرَفَّهِ بیشتر سرایندگان در این روزگار، سبب شده است تا در شعرِ این دوران بیشتر از کامرانی و خوشیها و آسایش سخن رود، آنچنانکه خوانندهٔ این سرودهها از سرزندگی بیشتر بهره میبرد.
افسانههای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه ساخته و پرداخته شده است. این کار بیشتر از شور و دلبستگیِ مردمِ دوستدارِ فردوسی و خیال پردازیِ شاهنامه خوانان پدید آمده و اغلب بی پایه است و با منابع تاریخی و متنِ شاهنامه نمیخواند. از این دست میتوان داستانِ راه یافتنِ نسخهٔ پهلویِ شاهنامه از تیسفون به حجاز، حبشه، هند و سرانجام به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، رویارویی فردوسی با سه سرایندهٔ دربار غزنویان (عنصری، فَرُّخی، و عَسجَدی)، داستان فرارش به بغداد، هند، طبرستان، یا قُهِستان پس از نوشتن هَجوْنامه، داستان پیشکش کردنِ شاهنامه به سلطان محمود به سبب نیازمندی و تنگدستیِ وی در فراهم آوردنِ جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادنِ پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید داده بوده است به سان پولِ سیمین به جای زر به پیشنهاد احمد بن حسن مِیْمَندی و بخشیدن آن پاداش به فُقاع فروش و حَمّامی به دست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و همزمانیِ رسیدن پاداشِ زر با مرگ فردوسی را برشمرد.
از دیگر سوی، خالقی مُطلَق با اشاره به اینکه دانستهها دربارهٔ زندگی فردوسی پس از سال ۴۰۰ هجری قمری فراتر از گزارش چهارمقاله نیست میگوید هرچند که برخی گفتهها مانند آنچه که نظامیِ عَروضی آورده، جای تردید دارد، اما از سویی دلیل محکمی هم در رد آنها نیست؛ و برخی از آنها با سنجشِ منابعِ دیگر درست انگاشته میشوند. مانند داستانِ سفر فردوسی به غَزنه و رویارویی او با محمود در کتاب تاریخ سیستان، یا نمونهٔ دیگر اینکه نظامی گنجوی و عطّار نیز به کشمکش فردوسی با محمود و ناسپاسی محمود در حقِّ فردوسی و حتی فقاع نوشیِ فردوسی و بخشیدن پاداش محمود اشاره کردهاند.
خالقی مطلق برپایهٔ چهارمقاله، فقاع نوشی و بخشیدن پاداش، گریختن از غزنه، رفتن به هرات و سفر به طبرستان نزد اسپَهبُد شهریار باوَند را گزارش میکند. اما سفر بغداد و رفتن به اصفهان را که در برخی پیشگفتارهای دستنویسها و بخشهای الحاقی شاهنامه دیده میشود افسانه میداند.
افزون بر این ها، در پیشگفتار بایسُنقُری داستانی از سفرنامهٔ ناصرخسرو آمده است ناصرخسرو در سال ۴۳۷ ه.ق در راه سرخس به طوس کاروانسرای بزرگی در روستای چاهه میبیند که میگویند از پاداشی که محمود برای فردوسی فرستاده بوده، ساخته شده است. چون فردوسی در آن هنگام درگذشته بوده، وارثش آن پاداش را نپذیرفته است. این داستان در دست نویسهای سفرنامه نیست، اما تقی زاده گمان بر درستی آن دارد. نُلدِکه هم در آغاز آن را برساخته میدانست، ولی پس از مدتی از رأی خویش برگشت.