به گزارش ایسنا روزنامه خراسان از رنج های پدران برای آسایش فرزندان نوشت.
بچه هایم نمی دانند کارگری می کنم«اگر مثل من باشی نمی گذاری دختر جوانت متوجه شود صبح ها برای کارگری به میدان می روی تا شاید کسی بیاید و تو را سرکار ببرد.» بغض لرزه بر صدایش می اندازد و می گوید: «یک سال پیش شرکتی که درآن کار می کردم تعدیل نیرو کرد و من هم بی کار شدم اما بچه هایم نمی دانند برای کار به سر میدان می آیم و کارگری می کنم.آخر می دانی دخترها درباره پدرشان تعصب دارند.اگر دخترم بفهمد با این سن و سال کار ساختمانی می کنم غصه می خورد.» نامش مرتضی است. چند سالی اگر بیمه اش را پرداخت کند بازنشسته می شود اما شرکت محل کارش عذرش را خواسته اند. حالا مجبور است برای گذران زندگی و تامین مخارج زندگی اش کارگری کند. می گوید: «به هر دری زدم تا کار پیدا کنم اما وقتی دیدم تمام درها بسته است بهتر دیدم کارگری کنم ولی شرمنده همسر و بچه هایم نباشم. آخر بچه ها که گناهی نکرده اند آنها آرزو دارند. این وظیفه من است که به عنوان پدر هر چه می خواهند برایشان فراهم کنم.» می گویم:کار ساختمانی و تخریب ساختمان برای شما که نزدیک 60سال داری مشکل نیست؟ جوابم را این گونه می دهد: «وقتی یک خانواده نگاه شان به دست های توست دیگر سختی کار برایت معنا ندارد.باید کار کنی تا شرمنده شان نباشی.من سرپرست یک خانواده ام،پس سختی کار برایم معنی ندارد.»
کلاج و ترمز گرفتن در این ترافیک برایم عذاب الیم استمیدان بهار شیراز پاتوق بعضی راننده های تاکسی است. نامش حاج آقا صالح است و ۲۰ سال است که بازنشسته شده و در طول همه این سال ها روی تاکسی کار می کند. می گوید: با این کمر درد و پادرد کلاج و ترمز گرفتن دراین ترافیک تهران برایم عذاب الیم است اما چه کنم اگر کار نکنم نمی توانم از پس هزینه های زندگی برآیم. با سه عروس و دو داماد و 7تا نوه اگر کار نکنم باید در خانه ام را ببندم و با زنم کنج عزلت بنشینیم. می گویم بچه ها عصای دستت نیستند؟ کمکت نمی کنند؟ با چهره ای که لبخند از آن حذف نمی شود می گوید: «من پدر آنها هستم.اگر کمکی هم از دستم بربیاید برایشان انجام می دهم.من از آنها انتظاری ندارم. آنها مشکلات و زندگی خودشان را دارند حاضرم سختی بکشم ولی چراغ خانه ام روشن باشد.
خدا هیچ پدری را شرمنده خانواده نکندیاد یکی از آشنایان می افتم.پیرمردی دوست داشتنی که با وجود سن زیاد و بیماری، برای تامین مخارج زندگی اش در یک شرکت خصوصی کار می کند.نامه می برد و اگر لازم شود کارنظافت هم انجام می دهد. به او سر می زنم. پیرمرد لاغر تر از گذشته شده است و دیگر شادابی قدیم را ندارد. وقتی کنارش می نشینی یک دنیا غم دارد و درد دل.از این که هنوز مستاجر است و حقوق بازنشستگی اش صرف اجاره خانه می شود. از این که فشار خون بالا دارد اما مجبور است برای تامین مخارج زندگی اش کار کند. نمی خواهد صحبت کند فقط می گوید:خدا هیچ پدری را شرمنده خانواده و بچه هایش نکند.
دعای اطرافیان برای ما کافی استکارمند است و با یک حقوق ثابت باید هم خرج و مخارج خانه را بدهد هم شهریه تحصیل دو فرزند دانشجویش را.هر دوهم دانشجوی دانشگاه آزاد هستند.وقتی پسرش در رشته پزشکی دانشگاه آزاد پذیرفته شد نمی دانست باید خوشحال باشد یا ناراحت.نمی دانست باید به پسرش تبریک بگوید یا این که صاف و پوست کنده بگوید نمی تواند از خرج تحصیلش بر بیاید.اما از بین این دو راه، راهی را انتخاب کرد که هر پدری انتخاب می کند.حالا پسرش سال سوم دانشگاه است و او بعد از ظهر ها تا پاسی از شب مسافرکشی می کند تا خرج تحصیل پسرش را تامین کند.می گوید نمی خواهم پیش همکلاسی هایش چیزی کم داشته باشد.وقتی دکتر شد دعای اطرافیان برای ما کافی است.
دکترها کار کردن زیاد را برایش ممنوع کرده اندسی سال پیش جانش را کف دستش گرفت و برای دفاع از کشورش راهی جبهه ها شد.یکی از پاهایش را هم،همانجا در خط مقدم جا گذاشت و با یک پا به خانه برگشت. دکترها کار کردن زیاد را برایش ممنوع کرده اند و گفته اند گازهای شیمیایی دوران جنگ ریه هایش را از کار انداخته است.حاج حمید اما از صبح تا شب کار می کند تا این بار هم سربلند باشد. کسی که از جنگ تحمیلی سربلند بیرون آمد حالا می جنگد تا خانواده اش چیزی کم نداشته باشند.همه اهل محل او را می شناسند، سوپردار مهربان محله که از صبح خروس خوان تا آخرین ساعت های شب چراغ مغازه اش روشن است و برای تامین مخارج زندگی اش تلاش می کند.
پدر و پسر گل فروشمرد گلفروش با پسرش سال هاست که مقابل دفتر روزنامه ،بین ماشین ها گل می فروشند. زودتر از ما سرکارش حاضر می شود و تا پاسی از شب هنوز با دسته های گل در دست بین ماشین ها به دنبال مشتری برای گل هایش است.سال هاست کسبه محل و کارمندان شرکت های این اطراف او را می شناسند و مشتری گل هایش هستند. می گوید:برادر شهید هستم ولی هیچ وقت نخواستم از نام برادرم به نان و نوایی برسم.از جنوبی ترین نقطه شهر گل ها را به دوش می کشم و برای فروش به این جا می آیم تا اجاره خانه و خرج ومخارج بچه ها را تامین کنم.
همه آرزوی یک پدراحمد هم یکی از پدرانی است که کارگر نانوایی است و برای تامین هزینه های زندگی خود و همسر و ۳ فرزندش، از صبح زود که هنوز هوا تاریک است در نانوایی مشغول کار می شود. این روزها هم که هوا رو به گرماست، شرایط کاری اش سخت شده است اما با این وجود خم به ابرو نمی آورد و خدا را شاکر است که سالم است و می تواند کار کند و شرمنده خانواده اش نباشد. می گوید: «همه سختی ها را تحمل می کنم اما دوست دارم فرزندانم در آینده برای خودشان کسی شوند و همچنین عاقبت به خیر .»
خوشحالم فرزندانم سالم و صالح هستندهاشم آقا پدری است که با حقوق بازنشستگی اداره یک خانواده ۶ نفره را عهده دار است. معلولیتی دارد که به دلیل آن امکان ادامه کار در شغلی پس از بازنشستگی اش را ندارد و به همین خاطر ناراحت است. می گوید: اگر سالم بودم حداقل می توانستم حالا که فرزندانم بزرگ شده اند و تقریبا همه آنها در آستانه سن ازدواج هستند حمایت شان کنم اما با شرایط فعلی ام امکان این را ندارم اما به هر حال خوشحالم که فرزندانم سالم هستند و صالح.
خدارا شکر فعلا بیکار نیستم
غلامرضا کارگر ساختمانی است و اکنون مدتی است که در یک پروژه ساختمانی کارمی کند و با وجود دائم نبودن کارش خدا را شکر می کند که فعلاً بیکار نیست اما نگرانی همیشگی اش این است که مبادا روزی بی کار بماند و نتواند خرج همسر و ۳ فرزند و مادر پیرش را بدهد. با وجود این می گوید: خدا روزی رسان است و به خاطر مادر پیرم هم که شده دستم را می گیرد.