جمعه ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 April 26 - ۱۶ شوال ۱۴۴۵
۱۵ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۱:۳۷

«کلاشینکف» مثل باقلوا می‌فروشد

شاید کسی گمان نمی‌کرد کارگردان فیلم آرام و ارزشی «مردی شبیه باران» سال‌ها بعد در تغییر مسیری چشمگیر با «گشت ارشاد» شاخک‌های مخالفت و حاشیه و جنجال را تیز کند، اما آنها که از روحیه جسور و جنگنده سعید سهیلی آگاه بودند باید می‌دانستند او ظرفیت و توانایی ساخت چنین فیلم‌های بحث‌انگیزی را دارد، بخصوص این که پس از آزمون و خطاهای بسیار به شیوه‌ای ترکیبی از جدیت و کمدی رسیده است، روشی که می‌تواند هم برگ برنده او باشد و هم پاشنه آشیلش.
کد خبر: ۶۰۳۱۶

«کلاشینکف» که این روزها بر پرده سینماست و با تلفیق خشونت هاشم‌پوری و طنازی عطارانی خوب هم می‌فروشد، به گفته سهیلی از روی لجبازی و به خاطر حوادثی که سر فیلم قبلی‌اش رخ داده نبوده، بلکه انتقام اصلی او بعد از این فیلم خواهد بود. در ادامه، گفت‌وگو با مردی را می‌خوانید که اعتقاد دارد قهرمان‌ها به کلانتری نمی‌روند، بلکه باید قیصروار دست به اجرای عدالت بزنند.

بتازگی در جایی گفتید کلاشینکف سخت‌ترین فیلمی است که تاکنون ساخته‌اید. چرا؟

این حرف به معنای این نیست که کارهای قبلی‌ام سخت نبوده، ساخت «مردی شبیه باران» و «سنگ، کاغذ، قیچی» هم سختی‌های فراوانی داشت. البته فیلم‌های ساده‌ای مثل «ازدواج در وقت اضافه»، «چارچنگولی» و تا حدودی «گشت ارشاد» هم داشتم، اما چرایی سختی کلاشینکف به تعدد لوکیشن و بازیگر مربوط می‌شد. زمان فیلمبرداری طولانی بود و جابه‌جایی‌های بیش از حدی داشتیم. اتفاقات داستان هم در لوکیشن‌های حاشیه شهر می‌افتاد که رفتن به آنها و فیلمبرداری در آنجاها خیلی سخت بود. به دلیل این که شخصیت یله‌ای داشتیم که مدام جابه‌جا می‌شد. هر دو روز مکان‌های فیلمبرداری‌مان تغییر می‌کرد.

شما جزو آن دسته از کارگردانانی هستید که به قصه‌گویی در سینما اعتقاد دارند. فکر می‌کنید چرا عده‌ای از فیلمسازان سراغ قصه‌های نامتعارف‌تر و برمبنای موقعیت یا شخصیت می‌روند و به سینمای قصه‌گو بی‌اعتنا هستند؟

در کار این دسته از فیلمسازان دو اشکال وجود دارد. اول این که نمی‌توانند خوب قصه بگویند. وقتی من نتوانم شعر کلاسیک و غزل بگویم، می‌آیم شعری می‌گویم و اسم شعر سپید روی آن می‌گذارم. وقتی من نتوانم مثل شجریان آواز بخوانم، می‌آیم متنی را دکلمه می‌کنم و اسمش را می‌گذارم رپ! چون صدا ندارم. پس بخشی از این مساله ناشی از ناتوانی این فیلمسازان است. بخش دیگر مربوط به یک بیماری می‌شود که سینمای ایران دچار آن شده. چند فیلم ساخته شد که قصه‌های خیلی قدرتمندی نداشت، اما در عوض خوش‌ساخت بود و یک کنش و واکنش درونی داشت. این فیلم‌ها هم در داخل طرفدار پیدا کرد و هم خارج از کشور. پس از موفقیت فیلم‌های آقایان کیارستمی و فرهادی عده‌ای از فیلمسازان دست به کپی‌های مخدوشی از آنها زدند. شاید این آثار فیلم‌های خوبی باشند، اما سینما نیستند. در واقع این عده دنباله‌رو فیلمسازان بزرگی هستند که آن نوع فیلمسازی را بلدند، اما اینها بلد نیستند. سینما به قهرمان و ضدقهرمان، قصه محکم، گره، گره‌گشایی، شروع و پایان نیاز دارد. وقتی ما بلد نیستیم قصه بگوییم و تماشاگر را بخندانیم و اشک تماشاگر را دربیاوریم، می‌گوییم فیلم شخصی و هنری می‌سازیم. نتیجه این می‌شود که فیلم‌ها در سینمای ایران اکران نمی‌شود یا همان تعداد محدودی هم که اکران می‌شود، تماشاگر ندارد. فیلمی به نام «درباره الی» ساخته می‌شود و پس از آن 50 فیلم شبیه آن می‌آید که هیچ کدام به قواره و اندازه این اثر نمی‌رسد. فقط یک ادا و شبیه‌سازی بدریخت است.

حالا شما که قصه‌گو هستید، به فیلم‌هایی از آن جنس مثل همین درباره الی علاقه دارید؟

شاید این فیلم‌ها را برای دیدن دوست داشته باشم، اما علاقه ندارم چنین فیلم‌هایی بسازم. یک وقتی شما تماشای فوتبال را دوست دارید، اما دوست ندارید خودتان بازی کنید. مثلا من خیلی به شعر علاقه دارم، اما استعداد شعر گفتن ندارم. شاید من فیلم‌های سرگئی پاراجانف و آندری تارکوفسکی مثل «رنگ انار» و «کودکی ایوان» را دوست داشته باشم، ولی خودم ترجیح می‌دهم فیلمی بسازم که قبل از هر چیزی قصه و قهرمان داشته باشد.

درمیان فیلمسازان قصه‌گو، برخی قصه‌های بهتری تعریف می‌کنند و برخی نیز داستان‌هایی می‌گویند که کسی حوصله شنیدن و دیدن آنها را ندارد. شما پس از این همه سال فیلمسازی جزو قصه‌گوهای خوب سینما هستید یا بد؟

اگر بگویم جزو قصه‌گوهای خوبم تعریف از خود است و اگر بگویم جزو قصه‌گوهای بدم خودزنی کردم. سنجش این که من یا هر فیلمساز دیگر قصه‌گوی خوبی است یا نه به برخورد مردم با فیلم و استقبال یا نارضایتی آنها مربوط می‌شود. اگر تماشاگر به سالن سینما هجوم بیاورد و راضی آنجا را ترک کند و دیگران را هم ترغیب به دیدن فیلم کند، مشخص می‌شود آن فیلمساز در قصه‌گویی موفق است.

به نظر می‌رسد بعد از دو فیلم اولتان، مردی شبیه باران و مردی از جنس بلور برای جذب تماشاگر بیشتر به راه‌های دیگری متوسل شدید. یعنی جنس و مسیر سینمای‌تان تغییر کرد و از سینمایی که تا اندازه‌ای مورد تائید منتقدان بود، به سمت سینمای تجاری رفتید.

می توان سینمای مرا به سه دوره تقسیم کرد. فیلم‌های اول من که با تماشاگران ارتباط برقرار نمی‌کرد، اما برخی منتقدان به به و چه چه می‌کردند و جشنواره‌ها هم روی خوش به آنها نشان می‌دادند. در مرحله دوم فیلمسازی‌ام کاملا به سمت مردم آمدم و فیلم‌هایی نظیر چارچنگولی و ازدواج در وقت اضافه را فقط برای گیشه و مردم ساختم. در این زمان بود که منتقدان کاملا با فیلم‌هایم زاویه پیدا کردند. در مرحله سوم سعی کردم هم منتقدان و قشر خاص‌تر و هم مردم را به طور همزمان با هم داشته باشم که این دوره از فیلم گشت ارشاد شروع شد یعنی فیلمی ساختم که در گیشه موفق بود، ضمن این که منتقدان هم خیلی نمی‌توانستند به آن خرده بگیرند.

پس می‌شود فیلمی ساخت که ارزش‌های هنری داشته باشد و مورد تائید مردم هم باشد؟

قطعا. فیلم‌هایی مثل «قیصر»، «تنگنا»، «هامون» و «اجاره‌نشین‌ها» که در تاریخ سینمای ایران ماندگار شده‌اند از این جنس هستند.

به نظر می‌آید در این طی مسیر، فیلم‌هایی را تجربه کردید که نه تائید منتقدان را داشت و نه فروش در گیشه را. آثاری مثل «غوغا»، «تارا و تب توت فرنگی» و «سنگ، کاغذ، قیچی» از آشفتگی و پراکنده‌گویی رنج می‌برند که در نهایت باعث حیرانی مخاطب می‌شوند. از مصداق‌های این شلوغی می‌شود به تعدد لوکیشن و شخصیت‌ها و خرده‌داستان‌ها اشاره کرد، طوری که شاید برای تماشاگر سخت باشد خلاصه یک خطی این فیلم‌ها را برای دیگری تعریف کند.

ما دو نوع فیلمساز داریم، یک دسته فیلمسازانی هستند که حرف کمی برای گفتن دارند و درعوض برخی فیلمسازان هم حرف زیادی برای گفتن دارند و باید همه حرف‌هایشان را در مدت زمان یک فیلم سینمایی بزنند. به نظرم هر دوی این فیلمسازان لطمه می‌خورند. من جزو دسته دوم و از جمله فیلمسازانی هستم که برای گفتن حرف زیاد دارم و برخی فیلم‌های من نیز از همین مساله لطمه خورد. رسول ملاقلی‌پور هم از همین جنس بود و فیلم‌هایش پر از شعار، اتفاقات مختلف و دغدغه‌های متعدد بود، اما او در فیلم آخرش «میم مثل مادر» به قصه‌ای بی‌حشو و زوائد رسید. من هم بتدریج به این نتیجه رسیدم که قصه‌های فرعی‌تر را هرس کنم و در فیلمم همه اتفاقات پیرامون قصه و شخصیت اصلی بیفتد.

شما موقع فیلمبرداری تصویر زیاد می‌گیرید؟

نه، من در همه فیلم‌هایی که ساختم تقریبا به اندازه تصویر گرفته‌ام و مثلا برای یک فیلم نود دقیقه‌ای، 100 دقیقه فیلمبرداری می‌کنم.

تدوین کارهایتان را خودتان انجام می‌دهید؟

نه.

احتمالا بالای سر تدوینگر می‌ایستید و مرتبا به او می‌گویید چه کار بکند یا نکند.

بدون شک.

و بعد دلتان برای زحمتی که موقع گرفتن تصویر کشیده‌اید، می‌سوزد و می‌گویید فلان پلان را حذف نکن! همین می‌شود که ممکن است در فیلم‌های شما شاهد نماهایی باشیم که می‌توانست جایی در تدوین نهایی نداشته باشد.

ابدا، من جزو معدود کارگردانانی هستم که همیشه با تدوینگرم دعوا دارم، منتهی نه سر این که نمایی را حذف نکند، بلکه تاکیدم اتفاقا روی حذف است. یادش به‌خیر مرحوم روح‌الله امامی، موقع تدوین دومین فیلمم، مردی از جنس بلور به من گفت: تو اولین فیلمسازی هستی که فیلم اول و دومت را می‌سازی و به جای این که سکانس‌های فیلمت را حفظ کنی، می‌گویی آنها را بریز دور. من هم نسبت به فیلمنامه خیلی بی‌رحم هستم و هم نسبت به (راش‌ها) تصاویری که می‌گیرم، چون معتقدم کلیت فیلم باید درست دربیاید.

از زمانی به بعد عصبیت و عصیان به یکی از ویژگی‌های مهم فیلم‌های شما تبدیل شد. این شاخصه ناشی از تغییر روحیات و خلق و خوی شما در مرور زمان است یا باید آن را بازتاب شرایط اجتماعی در نظر گرفت؟

این مساله از یک زمانی به بعد اتفاق نیفتاده، بلکه از وقتی کار فیلمسازی را شروع کردم یاغی و عاصی بودم. فقط شاید در جاهایی تعدیل یا شدیدتر شده باشد. از آن دسته آدم‌هایی نیستم که اگر کسی توی گوشم بزند، آن طرف صورتم را هم سمت او بگیرم تا یک سیلی دیگر بزند. اگر کسی یک سیلی به من بزند، من حتما دو تا به او می‌زنم. جزو آدم‌هایی هستم که اگر کسی به من ظلم کند، ابدا شکایت نمی‌کنم و به کلانتری هم نمی‌روم. حتما خودم انتقام می‌گیرم. درباره اتفاقاتی که سر فیلم گشت ارشاد افتاد همین طوری عمل کردم و برای شکایت سراغ هیچ کسی نرفتم، بلکه روی پای خودم ایستادم و پاسخ همه را دادم. همان موقع گفتم فیلم بعدی‌ام را بزودی می‌سازم و تندتر هم می‌سازم که دیدید همین کار را هم کردم. گفتم به من سیلی زدید، سیلی محکم‌تری خواهید خورد. آدمی نیستم که اهل شکوه و شکایت باشم، اهل انتقامم.

شما در جنگ هم حضور داشتید؟

کم و بیش.

این روحیه جنگنده و جسور از آنجا ناشی می‌شود؟

امکان دارد بخشی از آن مربوط به این مساله باشد.

برخلاف روحیه جنگندگی که گفتید از اول در وجود شما بوده، کمدی مشخصا از چارچنگولی به بعد وارد سینمای شما شد. چطور به این تصمیم رسیدید؟ تغییر سلیقه دادید یا به اقتضای جذب تماشاگر بیشتر سراغ کمدی رفتید؟

همان مقطع مصاحبه‌ای کردم و گفتم خیلی‌ها فکر می‌کنند فیلم میلیاردی ساختن سخت است. من هم گفتم فیلمی می‌سازم که بالای میلیارد بفروشد تا به همه ثابت کنم خیلی ساده است. اگر سراغ چنین فیلم‌هایی نمی‌روم نه به دلیل این که بلد نیستم بسازم، بلکه به دلیل این که دغدغه‌ام چیز دیگری است. ساخت چارچنگولی فقط برای اثبات این مدعا بود که بگویم اگر من مردی شبیه باران و مردی از جنس بلور را می‌سازم و در گیشه خیلی موفق نیست به خاطر این است که درد و دغدغه دارم وگرنه در 28 روز می‌توانم یک فیلم ساده بسازم و تمام گیشه‌ها را تسخیر کنم.

خودتان به عنوان یک تماشاگر، چارچنگولی را دوست دارید؟

بله، دوست دارم.

در قدم‌های بعدی‌تان به ترکیبی از جدی و کمدی رسیدید که نقطه اوج آن گشت ارشاد بود. الان اعتقاد دارید این روش میانه بهترین راه فیلمسازی است؟

فعلا به این نتیجه رسیدم که بهترین راه جذب و ارتباط با مخاطب این است که شما یک قصه و موضوع جدی را دنبال کنید، اما یک رگه طنز هم برای آن در نظر بگیرید.

این شیوه در گشت ارشاد خیلی جواب داد و مردم هم خندیدند و هم تخلیه شدند. فکر می‌کنید به دلیل این که برخی تاب خنده و تخلیه همزمان مردم را نداشتند، آن مشکلات و حاشیه‌ها برای فیلم به وجود آمد؟!

بعضی‌ها دماغشان بزرگ است و شما به هر طرفی سنگ پرت کنید به دماغ آنها برخورد می‌کند. فکر می‌کنم کسانی که در مقابل گشت ارشاد موضع گرفتند همان‌هایی بودند که فیلم به آنها سنگ پرتاب کرده بود و نیش‌زده بود. فرصت‌طلب‌ها، رانت‌خوارها و سوءاستفاده‌چی‌ها نباید دل خوشی از گشت ارشاد می‌داشتند، چون آنها از فیلم آزار می‌دیدند، اما عمده مخالفان این فیلم کسانی بودند که ناآگاهانه و ناخواسته وارد یک بازی شدند، بدون این که اصلا بدانند بازی چیست. حتی عده‌ای بدون این که اصلا فیلم را دیده باشند، علیه آن موضع گرفتند، اما لیدرهای اصلی و تحریک‌کننده‌ها کسانی بودند که سنگ‌های گشت ارشاد به دماغ بزرگشان اصابت کرده بود.

ساخت کلاشینکف ادامه منطقی روند جدید فیلمسازی‌تان است یا یک لجبازی و انتقام به خاطر اتفاقاتی که سر فیلم قبلی افتاد؟

من اهل لجبازی و انتقام هستم، ولی کلاشینکف را برای لجبازی و انتقام نساختم. لجبازی و انتقامم بعد از این بروز خواهد کرد. (می‌خندد)

فکر می‌کنید اتفاقات و حاشیه‌های گشت ارشاد برای کلاشینکف هم رخ دهد؟

بعید می‌دانم، چون اتفاقاتی که برای گشت ارشاد افتاد هیچ ربطی به خود فیلم نداشت و یک سری تسویه‌حساب شخصی بود. از بیرون سینما عده‌ای می‌خواستند وزیر وقت ارشاد و معاونت سینمایی او را بزنند و گشت ارشاد شد پیراهن عثمان آنها و عده‌ای هم داخل سینما می‌خواستند فیلم‌هایشان را عید نوروز اکران کنند که این اتفاق نیفتاده بود. بنابراین بهترین فرصت بود که به فیلمم لطمه بزنند. خیلی از کسانی که نظر منفی نسبت به این فیلم داشتند، بعدها از این موضع تند اولیه‌شان پشیمان شدند که صلاح نیست اسمشان را بیاورم.

این شیوه قیصروار اجرای عدالت را در عالم واقعیت هم می‌پسندید و برای دیگران تجویز می‌کنید یا فقط وجوه سینمایی این آنارشیسم برایتان جذاب است؟

برای هیچ کس نسخه نمی‌پیچم که اگر به او ظلم شد خودش برود انتقام بگیرد، ولی اگر به خودم ظلم شد انتقام می‌گیرم. قهرمان داستان من هم شبیه خودم است، چون خودم این شیوه را بیشتر دوست دارم. این جوری نیستم که اگر به من ظلم شد بروم بابا، عمو، داداش بزرگ و پاسبان بیاورم. بیشتر سعی می‌کنم از زور بازو، غیرت، تعصب، همت و شجاعت خودم استفاده کنم. این یک نوع فیلمسازی است که هم قبل از انقلاب داشتیم و هم بعد از انقلاب و در همه دنیا هم مرسوم است. قهرمان‌های سینمایی و بخصوص سینمای وسترن بر همین اساس شکل می‌گیرند. آدمی که به او ظلم شود و برود کلانتری شکایت کند، دیگر قهرمان نیست.

نام شخصیت اصلی فیلم، عادل (ساعد سهیلی) خیلی رو نیست؟

دوست نداشتم اسم شخصیت اصلی فیلم عادل باشد، ولی وقتی تمام شد دیدیم اسم عادل روی شخصیت مانده است! ابتدای نوشتن فیلمنامه اسم شخصیت اصلی فیلم را عادل گذاشتم، همیشه هم دنبال این بودم که اسم نقش را عوض کنم ولی از بس در طول زمان پیش‌تولید و تولید او را عادل صدا کردند، این مساله از دستم دررفت.

فیلمساز محبوبتان آقای کیمیایی است؟

سهراب شهید ثالث، امیر نادری، فریدون گله و مسعود کیمیایی از فیلمسازان موردعلاقه من هستند.

عادت جالبی دارید و ایده بیشتر فیلمنامه‌هایتان را از روی عکس‌ها می‌گیرید. عکاسی یا عکس بینی چقدر در تقویت نگاه کارگردان نقش دارد؟

تفاوت فیلمساز یا هنرمند با دیگران در این است که هنرمند همه چیز را کلوزآپ (نمای درشت) می‌بیند و سایر مردم چیزها را در لانگ‌شات (نمای دور) می‌بینند. بعضی‌ها هم اصلا نمی‌بینند. وقتی اتفاقات پیرامونتان را فریم به فریم و شبیه یک عکس ببینید، به هنرمند بودن نزدیک‌تر شده‌اید. برای من هم یک عکس، یک اتفاق و یک خبر کوتاه بهانه‌ای می‌شود برای فکر کردن تا از دل آن یک قصه دربیاید. یک عکس را می‌گیرم و آن را به هزاران عکس تبدیل می‌کنم که می‌شود یک فیلم.

فضای پایان‌بندی کلاشینکف خیلی شبیه گشت ارشاد است و همان فضای ماورایی و متافیزیکی را دارد. برخی معتقدند این پایان‌ها سنخیتی با بقیه فضای فیلم ندارد. با این سکانس‌ها می‌خواهید زهر تلخی و واقعیت قصه را بگیرید؟

دلایل متعددی برای گذاشتن این سکانس‌ها وجود دارد. اول این که خودم آن را دوست دارم، حالا می‌خواهد کسی خوشش بیاید یا نیاید. دیگر این که وقتی قهرمان‌های داستان‌هایم در واقعیت به آرزوهایشان نمی‌رسند، دوست دارم دست‌کم در لحظه مرگ به آرزوهایشان برسند. من که نمرده‌ام و با مرده‌ها هم تماس نداشتم، اما کسانی که این مسیر را رفته و به دلایلی به زندگی برگشته‌اند، می‌گویند در لحظه مرگ بهترین لحظات زندگی از جلوی چشم آدم رژه می‌رود. به همین دلیل من هم سعی می‌کنم شخصیت‌های قصه‌هایم را به آرزوهایشان برسانم. ضمن این که چیزی که شما گفتید هم هست، می‌خواهم با این کار از زهر فیلمم کاسته شود و تماشاگر خیلی عبوس از سینما بیرون نرود.

فکر نمی‌کنید مردمی که به خاطر عطاران شوخ و شنگ همیشگی به دیدن کلاشینکف می‌روند، سرخورده شوند؟

نه، به دلیل این که من این فیلم را در سینماهای مختلف و با تماشاگران زیادی دیده‌ام و بیشتر آنها به سکانس‌هایی که رضا عطاران حضور دارد، می‌خندند و با آن ارتباط برقرار می‌کنند.

خنده ناخواسته‌ای اتفاق نمی‌افتد؟

نه. در همه صحنه‌هایی که جدی بود و تماشاگر نباید می‌خندید، من و عطاران سعی کردیم نقش رضا کلاش را کنترل کنیم.

نظرتان درباره نقدهای منفی روی این فیلم چیست؟ مثلا مسعود فراستی، در اظهارنظری کلاشینکف را فیلمی مغشوش، هذیانی و پرت و پلا خواند.

یک رابطه دوسویه‌ بین فیلمساز و منتقد هست که هردو به همدیگر سود و منفعت می‌رسانند. ما فیلم می‌سازیم که آنها نان بخورند و آنها هم نقد می‌نویسند که چه منفی و چه مثبت ما سودش را می‌بریم چرا که از نقدهای آنها در فیلم بعدی‌مان استفاده و سعی می‌کنیم اشتباهات قبلی‌مان را اصلاح کنیم. اصلا من منتقدانی را که به فیلم بدوبیراه بگویند، به آنهایی که از اثرم تعریف می‌کنند ترجیح می‌دهم، به شرطی که نقد درست و فنی باشد، این که منتقدی کلی‌گویی کند و از عباراتی چون پرت و پلا استفاده کند، درست نیست و من هم می‌توانم بگویم نقد او پرت و پلاست. نتیجه این می‌شود که هر دوی ما به جای استفاده از نظرات همدیگر، عقده‌هایمان را خالی می‌کنیم.

شما با بازیگران زیادی مثل جمشید هاشم‌پور، پورعرب، حیایی، فرخ‌نژاد، رادان، رضویان، شفیعی‌جم، پولاد کیمیایی و عطاران کار کردید. با کدامشان سرصحنه راحت‌تر بوده‌اید؟

من با همه آنها راحت بودم و همه آنها هم با من راحت بودند، اما حمید فرخ‌نژاد و رضا عطاران بازیگرانی بودند که زودتر از بقیه حرف همدیگر را می‌فهمیدیم.

چه کسی بیشتر از همه شما را اذیت کرده؟

هیچ کس جرات ندارد مرا اذیت کند. چون من هم کسی نیستم که سرصحنه فیلمبرداری دیگران را اذیت کنم. چرا اصلا بازیگر باید مرا اذیت کند؟ مگر غیر از این است که او پول گرفته که نقش را بازی کند و خودش را در اختیار فیلمنامه و نظرات کارگردان قرار دهد؟ اذیتی نداریم که!

از ابوالفضل پورعرب خبر دارید؟

الحمدالله حالش خوب است.

قرار بود کدام نقش کلاشینکف را بازی کند که (به سبب تشدید بیماری‌اش) این اتفاق نیفتاد؟

نقشی را که آقای فرهاد اصلانی بازی کرد.

ساعد سهیلی بازیگر مستعدی است و کسی نمی‌تواند شما را به پارتی‌بازی متهم کند، اما به هرحال بنا به رابطه پدر و پسری گاهی تبعیض‌هایی بین او و دیگر بازیگران قائل می‌شوید.

چرا، قطعا تاثیر دارد، اما تبعیض به معنای برتری دادن او نسبت به دیگران نه، اتفاقا او همیشه معترض است که چرا بیشتر از بقیه به من سخت می‌گیری و سر من داد می‌زنی. این باعث می‌شود سختکوش‌تر بار بیاید. با این حال به دلیل توانایی‌هایی که در ساعد می‌بینم، اعتقاد دارم او در سال‌های آینده یکی از 10 بازیگر برتر سینمای ایران خواهد بود. البته اگر همین طور به متن بپردازد و از حواشی پرهیز کند.

اخلاقتان سرصحنه فیلمبرداری چطور است؟ بداخلاقید یا پشت این شمایل خشن قلبی از طلا دارید؟

من بلاشک خوش‌اخلاق‌ترین کارگردان سینمای ایران هستم! مگر این که سرصحنه کسی مرا عصبانی کند که در آن صورت می‌شوم بداخلاق‌ترین کارگردان!

مردم در تهران و شهرستان استقبال خوبی از کلاشینکف کرده‌اند و تا الان که پیشتاز اکران عید فطر است و خوب می‌فروشد. تصور چنین موفقیتی را داشتید؟

به دلایل مختلف از فروش گشت ارشاد مطمئن بودم، اما درباره کلاشینکف این یقین را نداشتم. چون نه اسم فیلم قبلی‌ام را داشت که شاخک‌ها را تیز کند و نه قصه آنقدر حساس‌برانگیز بود، بنابراین وقتی فیلم اکران شد واقعا از رضایت مردم و فروش بالای آن شوکه شدم و در عین حال خوشحالم. به عبارت دیگر کلاشینکف هم دارد مثل باقلوا می‌فروشد و هم مثل باقلوا کام مردم را شیرین می‌کند.

با توجه به این عادت که از عکس به یک ایده می‌رسید، تصویری از دوران کودکی‌تان دارید که جرقه ساخت یک فیلم را در ذهنتان زده باشد؟

واقعا الان حضور ذهن ندارم، فقط می‌توانم بگویم که آنقدر تحت تاثیر دوران کودکی بخصوص تا ده سالگی‌ام در تربت حیدریه هستم که همه خواب‌هایی که حتی در این سن می‌بینم مربوط به آن سال‌هاست. همه فیلم‌هایی که ساخته‌ام حتما رگه‌هایی از بچگی‌ام را در خود دارد.

علی رستگار / جام جم

نظر شما در این رابطه چیست
آخرین اخبار