چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 May 15 - ۶ ذی القعده ۱۴۴۵
۱۷ تير ۱۴۰۱ - ۱۱:۳۷

این «حاجی» یک فرمانده بود

از خانه خدا که آمده بود، هنوز تحت تاثیر آنجا بود. می‌گفت: «دیگر آنجا را رها نمی‌کنم. آنجا غیرقابل توصیف است. سال های بعد هم می‌روم، حتی اگر شده به عنوان خدمه.» چیزی نگذشت که به دیدار خود خدا رفت، این بار به جای مکه، در فکه.
کد خبر: ۴۷۰۲۰۰

به گزارش ایران اکونومیست، شهربانو اسماعیلی مادر شهید حاج حسین اسکندرلو از فرماندهان گردان لشکر ۱۰ سیدالهشدا(ع) در خاطره ای روایت می کند:  پسرم حرفش را می زد، حتی اگر می دانست برایش سنگین تمام می‌شود. یک بار مرا به مدرسه خواستند. مدیر می گفت: «حسین با معلمش جر و بحث کرده.» علت را پرسیدم. گفت: «به معلمش گفته: خانم! شما یا بافتنی‌ات را بباف! یا به ما درس بده! هر دو تا با هم که نمی‌شود.»

در طول مدتی که به جبهه می‌رفت و می‌آمد، حتی یک بار هم نشد که از خود تعریف کند و بگوید که آنجا چه کاره شده است. من هم وقتی می پرسیدم: «مادر جان! آنجا چه کار می کنی؟» می‌گفت: «می‌خورم و می‌خوابم!» یک بار خواهرش گفت: «می‌گویند حسین آنجا فرمانده است.»

یک‌دفعه حسین برآشفت و گفت: «دیگر این حرف را نزنی! فرمانده امام زمان (عج) است. من فقط یک بسیجی ساده هستم.» بعد از شهادتش، از مردم شنیدیم که حسین در جبهه فرمانده یک گردان بوده است.

از خانه خدا که آمده بود، هنوز تحت تاثیر آنجا بود. می‌گفت: «دیگر آنجا را رها نمی‌کنم. آنجا غیرقابل توصیف است. سال‌های بعد هم می‌روم، حتی اگر شده به عنوان خدمه.» چیزی نگذشت که به دیدار خود خدا رفت، این بار به جای مکه، در فکه.

پسرم در خاطرات خود از آخرین روز سفر حج، نوشته است: «امروز روز آخری است که در مدینه هستیم. جدا شدن از قبر حضرت رسول (ص) و قبرستان بقیع کار بسیار دشواری است. ان‌شاءالله که خداوند باز هم نصیب ما بکند.»

 

نظر شما در این رابطه چیست
آخرین اخبار