به گزارش ایران اکونومیست: دوستان نزدیکم میدانند مدتهاست به دنبال کاری هستم به جز کار نویسندگی، تا بتوانم اموراتم را بهتر بگذارنم و پولی پسانداز کنم تا به قول ما لُرها در پیریوکوری به دردم بخورد! خیلی تلاش کردهام که کاری پیدا کنم، اما اغلب کارها نیاز به سرمایهی اولیه دارد که از پس آن برنمیآیم. مثلا خیلی دوست داشتم کتابفروشی بزنم یا سمساری باز کنم یا یک کافیشاپ تاسیس کنم، اما اینها همه پول میخواهد که من ندارم. برای همین مدتها بودکه به فکر اختلاس افتاده بودم. چون این روزها اختلاس کردن مد است، فکر میکردم اگر بتوانم خیلی تمیز ۲۰۰ میلیون از جایی اختلاس کنم، خیلی خوب است! البته من فکر میکردم چون اختلاس سرمایهی اولیه نمیخواهد و کار راحتی است، اما شما بهتر از من میدانید که برای یک اختلاس تمیز نیاز به یک سری رفیق شفیق رابطهدار هست که البته من ندارم. دوستان من همه آدمهای فرهنگی هستند که اگر جیبم را خالی نکنند، انتظار ندارم چیزی توی جیبم بگذارند. آخر من از آدم فرهنگی چه انتظاری دارم؟ فرهنگی اگر پول داشت که فرهنگی نمیشد!
بگذریم! در تمام سالهایی که به دنبال شغل دوم بودهام، وقتی در پیدا کردن شغل شکست خوردهام، خودم را دلداری دادهام که عیب ندارد میروم مسافرکشی میکنم. راستش چند بار در زندگی مسافرکشی کردهام. یک بار هم چهارهزارتومان پول دستم آمد، اما هر بار با خودم گفتهام این کار برای روز مباداست، بگذار بعدا، الآن برو دنبال کار دیگری بگرد! اما هر بار گشتهام، باز به همان مسافرکشی رسیدهام. به هر حال کارهای دیگر که پول خوبی دارند، همه کارهای سختی هستند! مثلا قاچاق مواد مخدر پول خوبی دارد، ولی خیلی سخت است و عاقبت هم ندارد. نصابی ماهواره هم شغل خوبی است، اما دردسر دارد.
سردردتان ندهم، دیروز با خواندن یک خبر تصمیم گرفتم یک کار سخت پولساز را امتحان کنم و دل به دریا بزنم، بلکه زندگیام تکانی بخورد. این کار سرمایهی اولیه نمیخواهد، ولی خیلی جرأت میخواهد که من با توجه به وضعیت مالیام جرأتش را دارم. کاری که میخواهم انجام بدهم به زهرمار ربط دارد. الآن قیمت هر اونس زهر ِ مار ِ ایرانی، ۳۰ هزار دلار است که برخی از مردم در نواحی کویری و نیمهبیابانی کشور که مثل من به افلاس افتادهاند، این کار را به عنوان شغل دوم انتخاب کردهاند و بعدارظهرها میروند افعی شکار میکنند و زهرش را میگیرند و بعد زهر را به شرکتهای داروسازی خارجی میفروشند! میبینید؟ برای پیدا کردن شغل دوم خیلی باید سختی کشید، تازه وقتی هم شغل پیدا میشود، اینطور شغلی است، زهرمارفروشی! البته اگر افعی با زهرش خشکت نکند. به هر حال مدتی میروم وردست زهرمارگیرهای حرفهیی کار میکنم تا کار یاد بگیرم. اینطوری است دیگر، گاهی باید زهرمار بفروشی تا چرخ زندگی بچرخد! اما بدانید زهرمارفروشی شغل شریفی است و خیلی از خوردن مال مردم بهتر است. اگر در اثر نیش مار مردم و برنگشتم، حلالم کنید. وصیت کردهام خشک شدهام را بگذارند توی موزه تا درس عبرتی بشوم برای همگان!