علاوه بر این، شیوه بحث و منطق استفاده شده از سوی این افراد، نشان از ذهنیت قیممآبانهای دارد که شعار آن عدم توانایی مردم در انتخابهای خود و لزوم تصمیمگیری بوروکراتها برای آنها است. ناگفته پیداست که هر دخالت در نظام قیمتها، در برگیرنده انتخابی بین اهداف رقیب یا متضاد – نیازهای متقاوت انسانهای متنوع – است. اما اینکه کدام اهداف با یکدیگر متضاد هستند؛ کدامها باید قربانی شوند تا به دستهای دیگر دست پیدا شود یا جایگزینهایی که باید بین آنها انتخاب شود، تنها برای افرادی آشکار هستند که «همه چیز» را میدانند. در این ساختار ترسیم شده، کارشناسان و بوروکراتهای دولتی به مقام دانای کل ارتقا پیدا میکنند که تمایلات تمامی انسانها و نحوه تغییرات آنها را میدانند و در واقع میتوانند ملزومات ذهن خود را به جامعه تحت حاکمیتشان تحمیل کنند.
همین حس دانای کلی نسبت به نیروهای پرشمار و متنوعی را که در حال شکلدهی به اقتصاد کشور هستند، میتوان در بخش دیگری از سخنان این تازه طرفداران بازار یافت؛ هنگامی که با وجود از دست رفتن کامل مشروعیت نگاههای کنترل و برنامهریزی مرکزی اقتصادی، صحبت از زمان مناسب و لحظه صفر آزادسازی قیمتها میکنند. در واقع در اینجا نیز دوباره همان تفکر برنامهریزی مرکزی و سوسیالیستی در جریان است که جامعه و اقتصاد آن را به سان یک بویلر صنعتی یا یک خودرو میبیند که برای آن دمای مناسب جوش یا نقطه مصرف بهینه سوخت بیابد. این درحالی است که اساسا ذات تئوری اقتصاد آزاد بر اصل جهالت انسانها نسبت به سازوکارهای پیچیده اجتماعی و اقتصادی بنا شده است و تمامی ساختارهای بازار آزاد با پذیرش و در آغوش کشیدن این اصل جهالت، بهگونهای تحول یافتهاند که همواره با احتمالات و فرصتها سروکار داشته باشند تا گزارههای حتمی. به زبان سادهتر، از آنجا که ما اطلاعات کاملی در مورد نیروهای بیشماری که بهصورت همزمان در حال اثرگذاری بر روابط خرد اقتصاد هستند نداریم، سیستم بهینهتری از نظام آزاد قیمتی برای تخصیص منابع نیز نداریم.
با وجود اینکه این موضوع میتواند غرور متخصصان و سیاستگذاران مدعی را جریحهدار کند، اما باید معترف باشیم که پیشرفت اقتصادی و قدرت تمدنی یک جامعه بسته به وجود بیشترین فرصتهای قابل دستیابی برای رخ دادن اتفاقات جدید است و نه برنامهریزیهای جزئی و قیمتی سیاستگذاران آن. این اتفاقات مرکب از دانش، مهارت، رویکردها و عادات، هنگامی به وجود میآیند که صاحبان آنها با شرایط خاصی روبهرو میشوند که باید برای آن چارهای بیندیشند. در واقع، تمام آن چیزی که ما بهعنوان سیاستگذار میتوانیم انجام دهیم این است که احتمال وقوع فرصتهایی را که در آن ترکیب خاصی از افراد و شرایط به وجود آمده تا بتواند ابزارهای جدید و نوآورانه برای بهبود وضع زندگی ایجاد کند، افزایش دهیم.
مرتضی نظری
دانشآموخته سیاستگذاری عمومی دانشگاه میشیگان