به گزارش گروه سیاست خارجی ایران اکونومیست، فعالسازی مکانیسمی که تحریمهای سازمان ملل را علیه ایران باز خواهد گرداند، این روزها در سرخط رسانههای داخلی و خارجی قرار گرفته تا به نوعی خلاصهای از آنچه در روابط ایران و اروپا میگذرد را تعریف کند. روابطی که عوامل بسیاری برای رسیدن و رساندن آن به این نقطه پرتنش تاثیرگذار بودهاند.
به منظور بررسی روابط جمهوری اسلامی ایران و اتحادیه اورپا به ویژه سه کشور فرانسه، انگلیس و آلمان با «رکسانا نیکنامی» تحلیلگر مسائل اروپا و عضو هیأت علمی دانشگاه تهران به گفتوگو پرداختیم.
اروپا به ایران بهعنوان یک تهدید و معضل امنیتی نگاه میکند
روابط ایران و اروپا به ویژه سه کشور آلمان و فرانسه و انگلیس در سه سال گذشته یکی از پرتنشترین دورههای ممکن را تجربه کرده است. چرا و چه شد که اروپا از نقش میانجی به نقش مخرب رسید؟
بحران اوکراین و سیاستی که ایران در قبال آن انتخاب کرد، بهویژه موضعی که در برابر این جنگ اتخاذ و نزدیکی نابرابری که با روسیه دنبال شد، حائز اهمیت است. پیش از آغاز جنگ اوکراین، در بدترین حالت، اروپاییها نسبت به ایران بیعمل بودند، اما در گفتمانهای سیاسی اروپا، ایران هرگز بهعنوان یک تهدید امنیتی تعریف نشده بود.
اگر به اسناد منتشرشده پیش از سال ۲۰۲۲ توسط اتحادیه اروپا نگاه کنیم، اشاره مستقیمی به ایران وجود ندارد؛ مانند «سند راهبردی ۲۰۱۶» یا «سند قطبنمای اروپا» که دومین سند مهم راهبردی اروپاست. البته در این اسناد اشاره مثبتی هم به ایران نشده، مثلاً ذکر نشده که ایران میتواند در زمینه انرژی یک بازیگر فعال باشد. با این حال، ایران بهعنوان تهدید هویتی یا امنیتی هم در آنها مطرح نشده است.
اما پس از آغاز جنگ اوکراین، ایران بهجای اتخاذ موضع بیطرف با توجه به موقعیت ژئوپلیتیکی و شرایط نظام بینالملل، ترجیح داد در کنار کشوری قرار بگیرد که از منظر حقوق بینالملل برهمزننده وضعیت موجود بود. تجاوز نظامی گستردهای رخ داده بود و ایران تصمیم گرفت از روسیه حمایت کند. این حمایت تنها در حد مواضع گفتاری باقی نماند، بلکه به سطح کنش رسید؛ کنشی که واکنش شدید اتحادیه اروپا و کشورهای اروپایی را در پی داشت.
اروپاییها در مورد روسیه همواره این نگاه را داشتهاند که تهدید اصلی آنها در دوران جنگ سرد، روسیه بود. پس از پایان جنگ سرد، تلاش کردند با روسیه وارد مشارکت شوند اما خود اذعان داشتند که در وضعیت «صلح سرد» با آن قرار دارند. با آغاز جنگ اوکراین، این «صلح سرد» مجدداً به «جنگ گرم» تمامعیار تبدیل شد.
برای درک جایگاه روسیه در ذهنیت امنیتی اروپاییها، میتوان گفت همان جایگاهی را دارد که اسرائیل در ذهنیت ایران دارد؛ یعنی همان هشدار قرمز تهدید. ایران با قرار گرفتن در کنار روسیه، عملاً خود را در اسناد امنیتی اتحادیه اروپا و کشورهای اروپایی، بهعنوان تهدید و بازیگری برهمزننده نظم موجود تثبیت کرد.
بر همین اساس، هرگاه در اروپا چه در سطح اتحادیه و چه کشورهای عضو سخنی از ایران به میان میآید، نام آن در کنار چند کشور خاص دیده میشود: ایران، روسیه، بلاروس و صربستان؛ چهار کشوری که به نوعی یا در کنار روسیه هستند یا در اطراف آن قرار دارند.
نکته تلخ ماجرا این است که در حالیکه بلاروس و صربستان به دلیل کوچک بودن و نیاز مالی، کمکهای قابل توجهی از روسیه دریافت کردهاند، این همراهی برای ایران جز هزینه، دستاورد ملموسی نداشته است. ما نه تنها از نظر رسمی، بلکه در افکار عمومی اروپا نیز بهعنوان یک تهدید و معضل امنیتی درک میشویم؛ تصویری که تثبیت شده و تبعات عمیقی در روابط آینده دارد. دشمنان ایران، مانند اسرائیل، کاملاً آماده و فعال بودند تا گفتمان جدیدی که در اروپا در حال شکلگیری است را تقویت و ترویج کنند.
ناکامی اروپا در اجرای برجام آن را به یک آبروریزی بزرگ برای اروپاییها تبدیل کرد
جمهوری اسلامی در طول سالهای جنگ اوکراین و روسیه همواره تأکید کرده که همکاریهای صورتگرفته با روسیه ـ چه در حوزه نظامی و چه تسلیحاتی ـ همکاریهای مرسوم میان دو کشور بوده و لزوماً بهمعنای مشارکت در جنگ اوکراین نبوده است. با این حال، برداشت اروپا از این موضوع متفاوت بوده است. این روابط در ماههای اخیر با دو متغیر اثرگذار یعنی مذاکرات هسته ای ایران و امریکا و حمله نظامی به ایران پیچیده تر هم شد، به نظر شما اروپا احساس کنار گذاشته شدن در دیپلماسی مرتبط با ایران را دارد؟
این مسئله درستی است. اگر دقیق بخواهیم بگوییم، بعد از روی کار آمدن آقای ترامپ برای دور دوم در کاخ سفید و تأکیدی که بر گفتوگوهای مستقیم با ایران داشت و اینکه برجام یک دستاورد اروپایی بود و برای آمریکاییها منفعتی نداشت، این حرکت آغاز شد. یعنی تا حد زیادی این سیاست، سیاست آمریکا بود. از طرفی، اروپا در حوزه سیاست خارجی دچار یک ناامیدی بزرگ شده بود، چرا که مکانیزمهایی که پس از خروج ترامپ از برجام تعریف کرده بود، موفقیتآمیز نبودند و عملاً با بیکنشی کامل مواجه شد. برجام که تا پیش از آن بهعنوان افتخاری در سیاست خارجی و امنیتی مشترک اتحادیه اروپا مطرح بود، تبدیل شد به یک بیآبرویی بزرگ برای اروپاییها. همچنین، باید تأکید کنم که اتفاقاتی که در جریان جنگ اوکراین رخ داد، باعث شد گزینه دیپلماسی و گفتوگو با ایران از روی میز بسیاری از کشورهای اروپایی حذف شود.
این موضوع به چند عامل بازمیگردد؛ بخشی از آن به نگاه ترامپ در دور دوم ریاستجمهوریاش مربوط میشود که تمایل داشت اروپاییها را کنار بگذارد. بخش دیگر مربوط است به تحولی بنیادین که در نگاه اروپا نسبت به ایران شکل گرفته بود. و نهایتاً بخشی از آن برمیگردد به این واقعیت که اگر قرار بود گرهگشایی در روابط ایران و غرب انجام شود، این گرهگشایی از مسیر مذاکره با اروپاییها اتفاق نمیافتاد. یعنی اگر عقلانی به مسئله نگاه کنیم، تا زمانی که روابط با آمریکاییها ترمیم پیدا نکند، اروپاییها نمیتوانند در برابر تحریمهای فراسرزمینی یا تحریمهای ثانویه اقدامی مؤثر انجام دهند. در نتیجه، نگاهی هم در ایران شکل گرفت که بهتر است بهجای اروپا، مستقیماً با خود آمریکاییها وارد مذاکره شویم. مجموعه این سه متغیر دستبهدست هم داد تا در جریان این تحولات، اروپا بهطور کامل از روند گفتوگوها کنار گذاشته شود.
تهدید اسنپبک بسیار جدی است
مجموعهای از متغیرها اشاره کردید، اما بهنظر میرسد اروپا از روند طیشده به این نتیجه رسیده که باید از یکی از ابزارهای مهم خود علیه ایران استفاده کند؛ یعنی اکنون ما با مسئله «مکانیزم ماشه» یا «اسنپبک» روبهرو هستیم؛ این تهدید تا چه اندازه جدی است و اساساً چرا اروپا تا این حد شدید آن را اعلام میکند؟
بهنظر من، این موضوع بسیار جدی است. اگر بخواهید عددی هم بگویم، میتوانم بگویم که بین ۷۵ تا ۸۰ درصد احتمال دارد این اتفاق بهصورت قطعی رخ دهد. شاید اگر در فضای بعد از جنگ اوکراین، کمی هوشمندانهتر عمل میکردیم، میشد از شدت این تهدید کاست.
اما باید توجه داشت که ما در حوزه سیاست، «نوستراداموس» نیستیم که بتوانیم دقیق پیشبینی کنیم فلان اتفاق در فلان تاریخ رخ خواهد داد. سیاست، حوزهای بسیار پیچیده است که در آن با بازیگران انسانی سر و کار داریم. ما نمیدانیم اکنون در ذهن آقای ترامپ چه میگذرد؛ چرا که در موضوعات مختلف، رفتارهایی از خود نشان دادهاند که قابل پیشبینی نیست. بنابراین، نمیتوانیم یک سناریوی قطعی ارائه دهیم و مشخص کنیم چه رخ خواهد داد. ممکن است یک اتفاق غیرمنتظره همه معادلات را بههم بزند.
اگر عقلانی به مسئله نگاه کنیم، تا زمانی که روابط با آمریکاییها ترمیم پیدا نکند، اروپاییها نمیتوانند در برابر تحریمهای فراسرزمینی یا تحریمهای ثانویه اقدامی مؤثر انجام دهند. با این حال، یک روششناسی در سیاست وجود دارد به نام «آیندهپژوهی» که به سیاستپژوهان این امکان را میدهد که توانایی مدیریت انواع آیندهها را داشته باشند و مدیریت ریسک مؤثرتری انجام دهند. عددی که من عرض کردم (۷۵ تا ۸۰ درصد)، بهصورت ضمنی نبوده بلکه مبتنی بر مطالعاتی است که بر اساس همین روششناسی آیندهپژوهی و سناریونویسی انجام دادهام. در مورد مکانیزم ماشه، بهنظر من سه سناریوی محتمل وجود دارد:
سناریوی اول که محتملترین و بهاحتمال حدود ۴۵ درصد، قطعیترین سناریو خواهد بود، این است که تا مرداد، نهایتاً شهریورماه (ماه اوت، که برای ما ماه بسیار مهمی است)، مکانیزم ماشه بهصورت رسمی فعال شود.
سناریوی دوم با احتمال وقوع حدود ۳۰ درصد، این است که مکانیزم ماشه با تأخیر یا بهصورت مشروط فعال شود.
سناریوی سوم، که احتمال وقوع آن حدود ۲۰ درصد است، این است که مکانیزم ماشه اصلاً فعال نشود. البته این احتمال بسیار اندک است. اگر سناریوهای اول و دوم را در نظر بگیریم، در مجموع به عددی بین ۷۵ تا ۸۰ درصد میرسیم که نشاندهنده احتمال بالای فعال شدن مکانیزم ماشه است؛ حال چه بهصورت قطعی در ماه اوت، یا نهایتاً تا سپتامبر یا اکتبر.
حالا این برآورد از کجا بهدست آمده است؟ در موضوع مکانیزم ماشه، ما با پنج متغیر اساسی مواجه هستیم که با وزندهی به آنها تحلیل صورت میگیرد تا بتوانیم پیشبینی کنیم چه اتفاقی خواهد افتاد. اولین متغیر، زمان است؛ یعنی ماه اوت و هجدهم اکتبر، تاریخی که برجام بهطور رسمی به پایان میرسد. این موضوع زمان بسیار محدودی برای تصمیمگیری در اختیار اروپاییها قرار میدهد، بهویژه اگر بخواهند از تنها ابزاری که علیه ایران در اختیار دارند، استفاده کنند. این زمان محدود هم برای اروپا مهم است، هم برای ایران که به دنبال تغییری در وضعیت موجود است، و هم برای اسرائیل که میخواهد ایران را در معرض یک کمپین جهانی فشار قرار دهد. در میان تمام متغیرها، زمان از بالاترین وزن برخوردار است. اسرائیل نیز بهشدت روی این مسئله مانور میدهد، و متأسفانه زمان فعلاً به نفع ما نیست، چراکه برای فعالسازی مکانیزم ماشه حداقل یک ماه زمان لازم است. بنابراین، اروپا باید تصمیم نهایی خود را تا پیش از پایان ماه اوت اتخاذ کند، اگر هدف این باشد که تا اکتبر فعالسازی انجام شود.
دومین متغیر، نقش و تهدیدات اسرائیل است، اقداماتی که اسرائیل در حوزه روابط دیپلماتیک با اروپا انجام میدهد، بسیار تأثیرگذار است. مسألهای که متأسفانه در داخل ایران چندان مورد توجه قرار نمیگیرد. در حالیکه ایران فاقد یک راهبرد مشخص برای تعامل با اروپا است، اسرائیل با یک دیپلماسی پیچیده و چندلایه در حال شکلدهی به فضای سیاسی علیه ایران در اروپاست. بنابراین، سطح فشارهایی که اسرائیل بر اروپا وارد میکند، دومین متغیر کلیدی در این تحلیل است.
سومین متغیر، حمایت یا عدم حمایت آمریکا، بهویژه دولت ترامپ، از فعالسازی مکانیزم ماشه است. در حال حاضر، اروپا از این حمایت برخوردار است، و این موضوع بر تصمیمگیری آنها تأثیرگذار است.
چهارمین متغیر، اجماع درون تروئیکا (سه کشور آلمان، فرانسه و بریتانیا) است. اگر این سه کشور به اجماع برسند که مکانیزم ماشه فعال شود، احتمال اجرای آن بسیار بالا خواهد بود. متأسفانه در حال حاضر، این اجماع نیز در بالاترین سطح خود قرار دارد.
پنجمین متغیر، بیثباتی در خاورمیانه است. بهعنوان نمونه، حملات بیهدف اسرائیل به سوریه نه صرفاً اقدامات تاکتیکی، بلکه بخشی از همین متغیر محسوب میشوند. هرچقدر فضای خاورمیانه ناامنتر جلوه داده شود، احتمال کنشگری و فعالسازی ابزارهایی مانند مکانیزم ماشه از سوی اروپا افزایش مییابد. با توجه به اینکه هر پنج متغیر نامبرده در حال حاضر در بالاترین سطح تأثیرگذاری خود هستند، احتمال فعالسازی مکانیزم ماشه بسیار بالاست.
فعالسازی اسنپبک، کارتهای چانهزنی ایران را در سیاست خارجی محدود میکند
طبق فرمایش شما، احتمال فعالسازی مکانیزم ماشه بسیار بالاست. اما برخی معتقدند که این اتفاق تأثیر خاصی برای ایران نخواهد داشت، چرا که کشور اکنون نیز تحت شدیدترین تحریمهای اقتصادی و تحمیل جنگ قرار دارد. واقعاً این ادعا چقدر به واقعیت نزدیک است؟
این دیدگاه از کجا آمده که میگویند قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد؟ واقعاً حرف عجیبی است. اگر مکانیزم ماشه فعال شود، به این معناست که تمام تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل که در بازه زمانی ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۵ علیه ایران اعمال میشدند که حوزههای گستردهای را از مسائل هستهای تا موشکی و سایر حوزهها دربرمیگرفت، دوباره بازخواهد گشت. این تحریمها تأثیر مستقیمی بر اقتصاد داخلی ایران خواهند داشت، ایران را بهصورت رسمی در انزوای بینالمللی قرار خواهند داد و کارتهای چانهزنی ایران را در سیاست خارجی بهشدت محدود میکنند.
«در سیاست، دوست و دشمن دائمی وجود ندارد.» در هر زمانی، امکان بازگشت و تغییر مسیر وجود دارد اما گاهی بازگشت و پیدا کردن دوربرگردان با هزینههای سنگینی همراه است. باز به نقل از منصور حلاج میتوان گفت: «صوفی باید ابنالوقت باشد»؛ در سیاست نیز همین منطق حاکم است. این در حالی است که هیچ راهبرد مشخصی از سوی ایران برای دوران پس از فعالسازی یا پسا اسنپبک وجود ندارد. یعنی حتی یک گزینه یا سیگنال مشخص هم به دنیا مخابره نشده که نشان دهد ایران در صورت وقوع بدترین سناریو، چه برنامهای دارد. این در حالی است که در شرایط حساس کنونی، لازم است ایران حداقل یک تصویر اولیه از واکنش خود در چنین سناریویی به جامعه جهانی ارائه دهد.
بنابراین، این تصور که "اتفاق خاصی نمیافتد"، کاملاً غیرعلمی، نادرست و در تعارض با علم اقتصاد، علم سیاست و حتی جامعهشناسی است. فعالسازی اسنپبک، بههیچوجه اتفاق مثبتی برای کشور نیست. ما برای تحلیلهای خود و اظهار نظر در این زمینه باید واقعبینانه نگاه کنیم. بدون واقعنگری، نمیتوانیم راهحل درستی پیدا کنیم.
کشور در شرایطی نیست که دستکم دانشگاهیان یا دیپلماتها بخواهند با شعار دادن یا تحلیلهایی فاقد پایه علمی وارد میدان شوند. باید بپذیریم که اولاً در موقعیت ضعف نسبی قرار داریم و ثانیاً برای عبور از این شرایط، باید در نظام بینالملل بندبازی و بازیگری هوشمندانهای داشته باشیم. اهمیت آنچه از زبان سیاستمداران ما بیان میشود، کنشهایی که انجام میدهند و تصویری که از ایران در جهان ترسیم میشود، در تعیین آینده کشور در دوره پس از اسنپبک بسیار تعیینکننده خواهد بود.
اروپاییها شناخت درستی از ایران و پایههای اجتماعی و سیاسی آن ندارند
اکنون نظریهای مطرح است مبنی بر اینکه اروپا دیگر نقش کلیدی در منظومه سیاست خارجی ایران ندارد و اسنپبک این روند را تکمیل خواهد کرد و اروپا برای همیشه برای ایران تمام خواهد شد؟ یا ممکن است پس از اسنپبک، اروپاییها بخواهند راه دیگری را در تعامل با ایران دنبال کنند؟
این تصور که «اروپا برای همیشه تمام میشود»، در سیاست جایی ندارد. جمله معروفی از «ونت» وجود دارد که میگوید: «در سیاست، دوست و دشمن دائمی وجود ندارد.» در هر زمانی، امکان بازگشت و تغییر مسیر وجود دارد اما گاهی بازگشت و پیدا کردن دوربرگردان با هزینههای سنگینی همراه است. باز به نقل از منصور حلاج میتوان گفت: «صوفی باید ابنالوقت باشد»؛ در سیاست نیز همین منطق حاکم است. یعنی باید در زمان درست، تصمیم درست را در جای درست گرفت. خیلی وقتها اگر زمان از دست برود، حتی تصمیم درست هم دیگر فایده چندانی ندارد یا اگر داشته باشد، هزینههای زیادی خواهد داشت.
بنابراین، شخصاً معتقد نیستم که پس از اسنپبک، همهچیز تمام میشود. نکته دوم اینکه این دیدگاه که ایران همچنان از منظر ژئوپلیتیکی برای اروپا اهمیت دارد، منشأ بخشی از خوشبینیهاست. چند سال پیش، همینجا در ایران اکونومیست گفتم؛ "خواهش میکنم یک وابستگی اقتصادی با اروپا ایجاد کنید؛ کاری کنید که از دست دادن ایران برای دنیا هزینه داشته باشد.
این دیدگاه که ایران همچنان از منظر ژئوپلیتیکی برای اروپا اهمیت دارد، منشأ بخشی از خوشبینیهاست. چند سال پیش، همینجا در ایران اکونومیست گفتم؛ "خواهش میکنم یک وابستگی اقتصادی با اروپا ایجاد کنید؛ کاری کنید که از دست دادن ایران برای دنیا هزینه داشته باشد. واقعیت این است که ایران سالهاست در زنجیرههای ارزش جهانی نقش مؤثری ندارد؛ در حوزه انرژی که مزیت نسبی ماست، ایران عملاً حذف شده؛ در پروژهها و طرحهای نوین اروپا مانند طرح «دروازه بزرگ جهانی» که در پاسخ به ابتکار کمربند و راه چین تصویب شده، هیچ نشانی از ایران دیده نمیشود. این طرح به توسعه زیرساختها و سرمایهگذاری در کشورهای مختلف میپردازد، و ایران جایی در آن ندارد. اروپا عادت کرده ایران را نبیند.
بنابراین، باید از خود بپرسیم؛ چرا فکر میکنیم این بار قرار است متفاوت باشد؟ اگر مکانیزم ماشه فعال شود و اینطور تلقی شود که اروپاییها با این کار، ایران را برای همیشه از دست میدهند و این مسئله برایشان اهمیت دارد، باید گفت که این یک برداشت نادرست است. خودِ اصطلاح «ماشه» گویای ماهیت این اقدام است؛ یعنی شلیک نهایی. شما شلیک نهایی را زمانی انجام میدهید که دیگر چیزی برای از دست دادن نمانده باشد. بنابراین، چنین تصوری اشتباه است.
نکتهای که اغلب نادیده گرفته میشود این است که همانطور که برخی از تصمیمگیران داخلی ایران شناخت دقیقی از اروپا ندارند، به همان میزان، اروپاییها نیز شناخت درستی از ایران و پایههای اجتماعی و سیاسی آن ندارند. این «نشناختنِ دوسویه» است که زمینهساز بحران فعلی شده و به شکلگیری شرایطی که امروز شاهد آن هستیم منجر شده است.
یک نوع تقسیمکار میان اروپا و آمریکا در مورد ایران شکل گرفته است
در حال حاضر و با توجه به هنجارهایی که اروپا همیشه برای خود تعریف کرده است؛ جایگاه ایران و خاورمیانه در سیاست خارجی اروپا چیست؟ چون به نظر می رسد با نوع واکنشی که این اتحادیه در قبال حمله به ایران انجام داده، به نوعی این هنجارها را زیر سوال برده است.
خیلی نکته مهم و جالبی را مطرح کردید. اروپاییها همیشه، به دلیل فقدان ابزارهای نظامی و سختافزاری برای بازیگری در عرصه بینالملل ـ نه از سر نخواستن بلکه به دلیل ناتوانی ساختاری. بهسمت ابزارهای نرم قدرت کشیده شدند؛ همان چیزی که ژوزف نای آن را «قدرت نرم» و یان منرز «قدرت هنجاری» مینامد. اصول سیاست خارجی و امنیتی مشترک اتحادیه اروپا نیز دقیقاً بر همین مبنا بنا شده است.
در حالیکه "کار کثیف" را اسرائیل انجام میدهد، یک نوع تقسیمکار میان اروپا و آمریکا هم شکل گرفته است. وقتی اروپا میبیند که آمریکا حاضر است هزینه گزینههای سختتر در قبال ایران را بپردازد، ترجیح میدهد در همان سمت بایستد. در نتیجه، دستکم در قبال ایران، دیگر مسئلهای به نام «هنجار» مطرح نیست. بهعنوان نمونه، برجام یکی از نمادهای مهم همین قدرت هنجاری بود. اما منظور از قدرت هنجاری چیست؟ یعنی اتحادیه اروپا برای برقراری تعامل با کشورهای مختلف دنیا، از جمله در تصمیمگیری درباره اینکه چه کشورهایی میتوانند به عضویت اتحادیه درآیند یا وارد سیاست همسایگی اروپا شوند، مجموعهای از استانداردها را تعریف میکند؛ استانداردهایی نظیر حقوق بشر، دموکراسی، حاکمیت قانون، حکمرانی خوب و سایر ارزشهای مشابه. هرچه کشوری بتواند این معیارها را رعایت کرده و «پاس کند»، روابطش با اروپا نزدیکتر میشود.
اما از نظر من، همه اینها در سطح تئوریک باقی ماندهاند. نظام بینالملل بر مبنای هنجار و حقوق بینالملل حرکت نمیکند؛ بلکه مبتنی بر قدرت است. در سیاست، این منطق قدرت است که تعیینکننده است. این بدان معناست که همواره منافع ملی و ملاحظات ژئوپلیتیکی، عامل اصلی تصمیمگیری کشورهاست.
برای مثال، اتحادیه اروپا علیه ایران قطعنامههای حقوق بشری متعددی صادر کرده است، اما همین را با وضعیت عربستان سعودی در دوران پیش از بنسلمان مقایسه کنید؛ خبری از چنین برخوردی نبود. دلیل آن وابستگیهای اقتصادی و امنیتی میان اروپا و عربستان بود. یا درباره چین، با وجود نقض گسترده حقوق بشر، در عمل تنها با محکومیتهای سطحی و غیرالزامآور از سوی نهادهایی مانند پارلمان اروپا مواجه میشویم. دلیل آن نیز روابط اقتصادی مهم میان اروپا و چین است. بنابراین، برای قدرتهای نسبتاً ضعیف، ابزارهایی مثل «هنجار» مطرح میشود، اما اگر پای منافع واقعی در میان باشد، این پوشش کنار گذاشته شده و ملاحظات ژئوپلیتیکی به سطح میآید.
در دوران ریاست خانم فوندرلاین بر کمیسیون اروپا ـ چه در دوره اول و چه در دوره دوم که بهتازگی آغاز شده، نیز مشاهده میکنیم که رویکرد اتحادیه اروپا از مسائل هنجاری فاصله گرفته و بیشتر به سمت ژئوپلیتیک و امنیت سوق پیدا کرده است. هرچند هنوز در ظاهر از ادبیات هنجاری استفاده میشود و اتحادیه همچنان خود را بازیگری هنجاری میداند، اما درباره ایران، بهویژه پس از جنگ اوکراین که ایران بهعنوان تهدید امنیتی شناخته شده، دیگر نیازی به تکیه بر اصول هنجاری نمیبیند.
در حالیکه "کار کثیف" را اسرائیل انجام میدهد، یک نوع تقسیمکار میان اروپا و آمریکا هم شکل گرفته است. وقتی اروپا میبیند که آمریکا حاضر است هزینه گزینههای سختتر در قبال ایران را بپردازد، ترجیح میدهد در همان سمت بایستد. در نتیجه، دستکم در قبال ایران، دیگر مسئلهای به نام «هنجار» مطرح نیست. من در همین فضا، مقالهای نوشتم که در ایتالیا منتشر شد، در جریان جنگ ۱۲ روزه. عنوان مقالهام هم «کوری هنجاری اروپا» بود. اروپا، در قبال حملاتی که علیه ایران صورت گرفت، چشم خود را بر تمامی اصول حقوق بینالملل بست؛ اصولی که مدعی دفاع از آنهاست. چرا؟ چون ایران در منظومه قدرت و رقابتهای ژئوپلیتیکی، جایگاهی ندارد که منافع اروپا را تأمین کند.
این تحلیل را میتوان در چارچوب رئالیسم سیاسی ارائه داد، اما از زاویهای دیگر نیز میتوان به آن نگاه کرد. بعد از پایان جنگ جهانی دوم، تمام کشورهای اروپایی نه فقط آلمان یا کشورهای اروپای شرقی احساس دِین تاریخی نسبت به یهودیان دارند. این را بهروشنی در جهتگیری سیاست خارجی کشورهای اروپایی مشاهده میکنیم. هر وقت موضوعی پیش میآید که پای اسرائیل در آن در میان است، میبینیم که یک بخش ثابت ماجرا به اسرائیل بازمیگردد. بهندرت پیش میآید که اروپاییها در چنین مواردی، جانب طرف مقابل اسرائیل را بگیرند. حتی در مواجهه با فجایع غزه، وقتی دیگر موضوع واقعاً غیرقابل کتمان میشود، نهایتاً با یک محکومیت لفظی همراه است اما قطعنامهای علیه اسرائیل صادر نمیشود.
دلیل بخشی از این رفتار، همان تجربه تاریخی است. اما مهمتر از آن، این واقعیت است که در استراتژی کلان اتحادیه اروپا، اسرائیل بهعنوان یک «ردفلگ» (علامت هشدار امنیتی) تعریف شده است. یعنی، رابطه و نوع نگاه یک کشور نسبت به اسرائیل، خود بهعنوان یک شاخص تعیینکننده در شناسایی تهدیدها عمل میکند. دومین مشکل ما اینجاست؛ یعنی، در سیاست خارجی برخی کشورها مانند آلمان، مسئله اسرائیل بهقدری حساس و پررنگ است که حتی امکان اظهار نظر رسمی درباره آن وجود ندارد. به دلیل اتفاقات مرتبط با هولوکاست، آلمان در تمام پروندههایی که اسرائیل درگیر آن بوده، همواره جانب تلآویو را گرفته است. این هم باز برمیگردد به همان منطق ژئوپلیتیکی.
بزرگترین جنگها نیز نهایتاً از مسیر گفتگو پایان یافتهاند
ما جمعه پیش رو گفتگوهایی با معاونان وزرای امور خارجه کشورهای انگلیس، فرانسه و آلمان خواهیم داشت. پیشبینی شما از این دور از گفتگوها چیست؟ چون بهنظر میرسد دو سناریو قابلطرح است، اینکه اروپا صرفاً برای حضور نمادین در این نشست شرکت میکند، بیآنکه هدف خاصی را دنبال کند وسناریوی دوم این است که اروپا میآید تا واقعاً تنشها را کاهش دهد، بهویژه با توجه به اینکه در حال حاضر پیشنهادی نیز مطرح شده مبنی بر اینکه فعالسازی مکانیزم ماشه به تأخیر بیفتد. شما کدام یک از این دو سناریو را به واقعیت نزدیکتر میدانید؟ آیا اروپا واقعاً در صدد کاهش تنش است یا این هم مثل برخی دورههای قبلی، صرفاً پوششی برای پیشبرد اهدافش محسوب میشود؟
من با این نگاه که دورههای قبلی فقط پوشش بوده، کمی مشکل دارم؛ چون بهنظر نمیرسد اروپاییها صرفاً برای سرگرم کردن ایران وارد گفتگو شده باشند. درست است که حملاتی با هماهنگی اروپا انجام شد، اما اینکه بگوییم هدفشان صرفاً وقتکشی بوده، نگاه بسیار بدبینانهای است.
در فاز میانمدت، ایران باید یک سیاست بازدارندگی ترکیبی در پیش بگیرد. به این معنا که ضمن پیش بردن سیاست نرم، پالسهای هوشمندانه و پنهان از قدرت تهاجمی نیز ارائه دهد. سیاستمداران ما نباید مستقیماً درباره بستن تنگه هرمز صحبت کنند، اما باید این گزینه بهعنوان یک عامل هراس در این معمای امنیتی باشد و هزینههای تیره شدن روابط با ایران حداقل از بعد روانی برای اروپا پررنگ شود. من در هر حالتی به مذاکره خوشبینم. اساساً پیرو مکتب گفتگو هستم؛ چرا که بزرگترین جنگها نیز نهایتاً از مسیر گفتگو پایان یافتهاند. بنابراین چرا در قرن بیستویکم نتوان مسائل میان کشورها را از همین طریق حل کرد؟ اینگونه حرکتها بسیار مثبت هستند و امکان تغییر شرایط را فراهم میکنند. در مورد مکانیزم ماشه هم قبلاً گفتم که از نظر من فعال خواهد شد. در خوشبینانهترین حالت، این اتفاق در ماه سپتامبر میافتد. با این حال، در همین سناریو هم یکسری عوامل غیرقابل پیشبینی وجود دارد که در ادبیات سیاسی از آنها به عنوان "رویدادهای قوهای سیاه" (Black Swan Events) یاد میشود.
منظور از رویدادهای قوهای سیاه این است که اتفاقاتی خارج از برنامه و انتظار رخ میدهند که میتوانند مسیر همه چیز را تغییر دهند. تاریخ نیز پر از چنین رویدادهایی است. من شخصاً به تأثیر این عوامل خوشبینم. اجازه بدهید مثالی بزنم، در مورد آن پنج متغیری که پیشتر صحبت کردیم، اگر نتیجه این دور از گفتگوها آن باشد که ایران بتواند روند را تا سپتامبر به تأخیر بیندازد، احتمال فعالسازی مکانیزم ماشه تا ۸۰ درصد کاهش مییابد. همین مسئله من را به مذاکرات خوشبین میکند. یک متغیر دیگر، موضوع اجماع در تروئیکای اروپا است. ضعیفترین حلقه تروئیکا، آلمان است. اگر ایران بتواند به نحوی آلمان را با خود همراه کند، باز هم احتمال فعالسازی مکانیزم ماشه کاهش پیدا میکند. اینها مواردی هستند که میتوانند در همین مذاکرات شکل بگیرند.
اگر خدا بخواهد و به ما کمک کند، متغیر پنجمی که مطرح کردم نیز یعنی بیثباتی در خاورمیانه میتواند نقشی تعیینکننده ایفا کند. تنها چیزی که میتواند توجهات را از بیثباتی خاورمیانه منحرف کند، وقوع یک بحران بزرگتر در سطح جهانی است. دو بحران احتمالی که میتوانند چنین تأثیری داشته باشند عبارتند از: تشدید جنگ در اوکراین یا حمله چین به تایوان. اگر یکی از این دو رخ دهد، اینها همان پدیدههای «قوی سیاه» هستند که ممکن است روند را به کلی تغییر دهند. وجود این پدیدهها به من امید میدهد که بتوانیم به مسیر درست بازگردیم؛ مسیری که برای کشور خوب باشد. شاید این نگاه، نوعی مثبتاندیشی به نظر برسد، اما تاریخ بارها نشان داده است که همین مثبتاندیشیها، کارساز بودهاند.
مهمترین ضعف دستگاه سیاست خارجی «ضعف زیباییشناسی» است
اگر بخواهید بهعنوان یک چهره آکادمیک، یک استراتژی بلندمدت برای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در قبال اروپا پیشنهاد دهید که به نتیجه منجر شود، آن پیشنهاد و راهکار چیست؟
اگر از من بپرسید مهمترین ضعف دستگاه سیاست خارجی ما چیست، خواهم گفت، «ضعف زیباییشناسی» است. ما بلد نیستیم چگونه با دنیا صحبت کنیم، نمیدانیم چه چهرهای از خودمان به جهان نشان دهیم. وقتی توریستهای خارجی وارد ایران میشوند و با شگفتی میگویند: "ما فکر نمیکردیم ایران اینگونه باشد"، یعنی ما در نشان دادن چهره واقعی خود موفق نبودهایم. این مسئله در سیاست خارجی ما هم وجود دارد.
ما بلد نیستیم چگونه با دنیا صحبت کنیم، نمیدانیم چه چهرهای از خودمان به جهان نشان دهیم. وقتی توریستهای خارجی وارد ایران میشوند و با شگفتی میگویند: "ما فکر نمیکردیم ایران اینگونه باشد"، یعنی ما در نشان دادن چهره واقعی خود موفق نبودهایم. این دقیقاً به نبود راهبرد بازمیگردد. ما در سیاست خارجی، مخصوصاً در قبال اروپا، راهبرد نداریم. بنابراین باید یک استراتژی چندلایه و پیچیده طراحی شود؛ چون راهحلهای ساده، برای وضعیت کنونی ایران کارساز نیستند. ما نیاز به راهحلهایی بسیار دقیق، دوپهلو و پیچیده داریم.
واقعیت این است که شرایط فعلی ایران در رابطه با اروپا، بدترین وضعیت از زمان انقلاب تاکنون است؛ حتی بدتر از سال گذشته. متأسفانه روند نیز رو به وخامت است. از این رو، ما به دو راهبرد عملیاتی و عقلانی مجزا نیاز داریم: راهبرد عملیاتی باید سه فاز زمانی داشته باشد؛ فاز فوری، میان مدت و بلندمدت. در فاز فوری باید به سمت تنشزدایی با جهان حرکت کنیم. من به گفتگو باور دارم اما گفتگو الزاماتی دارد که در خلأ شکل نمیگیرد، بلکه در یک بافتار مشخص شکل میگیرد. بنابراین باید از اظهارات تحریکآمیز پرهیز کرد. اروپا و آمریکا ایران را نمیشناسند، و تنها شناختشان از اظهاراتی است که در مجلس یا توسط سیاستمداران ایرانی مطرح میشود.
هرگونه تنش برای ایران، همچون سمی است که شرایط را وخیمتر میکند. همانگونه که پزشکان میگویند استرس برای بیمار مضر است، اکنون ایران در همان وضعیت است. باید نشان دهیم که تمایل به همکاری با آژانس و با اروپا را داریم و باید پالسهایی را دهیم که نشان دهد خواهان تنشزدایی هستیم.
آلمان باید بهصورت ویژه مدنظر قرار گیرد و نماینده ایران در آلمان بسیار مهم است. چون آلمان ضعیفترین حلقه در میان تروئیکای اروپایی است؛ نه به این معنا که کشوری ضعیف است، بلکه به این دلیل که تمرکز راهبردی ویژهای بر ایران ندارد و بهدلیل قدرت اقتصادیاش، زمینه برای گفتوگو با ایران فراهمتر است، برخلاف انگلیس که رابطه نزدیکی با آمریکا دارد یا فرانسه که تحت تأثیر لابیهای یهودی قرار دارد و بهدنبال رهبری اروپا است. بنابراین، آلمان بازیگری است که ایران باید برنامهای مجزا برای تعامل با آن، جدا از سایر اعضای اتحادیه اروپا، داشته باشد. حتی با وجود برخی مواضع ضد ایرانی در آلمان، تعامل با این کشور اهمیت بالایی دارد.
در فاز میانمدت، ایران باید یک سیاست بازدارندگی ترکیبی در پیش بگیرد. به این معنا که ضمن پیش بردن سیاست نرم، پالسهای هوشمندانه و پنهان از قدرت تهاجمی نیز ارائه دهد. بهعنوان نمونه، سیاستمداران ما نباید مستقیماً درباره بستن تنگه هرمز صحبت کنند، اما باید این گزینه بهعنوان یک عامل هراس در این معمای امنیتی باشد و هزینههای تیره شدن روابط با ایران حداقل از بعد روانی برای اروپا پررنگ شود. همچنین باید روی مسئولیت تاریخی اروپا در شکست برجام کار شود. ما در «جنگ روایتها» ضعیف هستیم و این بخش باید بهطور جدی تقویت شود.
در فاز بلندمدت هم ایران باید راهبرد مشخصی برای دوران پسا اسنپبک داشته باشد. باید بدانیم که با چین و روسیه چه خواهیم کرد؟ آیا همین مسیر را ادامه میدهیم؟ در منطقه چه نقشی خواهیم داشت؟ چگونه میتوانیم ائتلافهای ضدتحریم شکل دهیم تا اروپا بداند که دست ایران بسته نیست.