دوشنبه ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۴ - 2025 April 28 - -۱ ذی القعده ۱۴۴۶
۲۵ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۷:۳۶

به شقیقه خودت شلیک نکن!

دونالد ترامپ رئیس‌جمهوری آمریکا برای جبران کسری تراز تجارت خارجی این کشور اقداماتی همچون وضع تعرفه بر واردات را انجام داده که در مواردی به‌ویژه برای چین، به یک جنگ تجاری تبدیل شده است.
کد خبر: ۷۹۱۱۱۹

در سال ۲۰۲۴ میزان صادرات آمریکا به چین حدود ۲۰۰ میلیارد دلار و واردات آن حدود ۴۶۲.۵ میلیارد دلار و کسری تجاری‌اش حدود ۲۶۳ میلیارد دلار بوده است. نکته اول اینکه مشکل کسری تراز تجاری آمریکا پدیده جدیدی نیست و آمریکا دهه‌هاست بیش از آنکه محصولاتی را به جهان صادر کند، مشغول واردات بوده و به جایش زمانی طلا و سپس دلار صادر می‌کرده است.

روسای جمهور مختلف به ویژه جمهوری‌خواهان نیز با این چالش مواجه بودند؛ به طور مثال نیکسون برای کاهش خروج طلا از آمریکا، نظام «برتون وودز» درباره ارتباط دلار و طلا را کنار گذاشت. یا ریگان توافق «پلازا» را منعقد کرد تا ارزش دلار از ین(ژاپن) کمتر شود و کالاهای آمریکایی مزیت صادراتی پیدا کنند. تا اینجا تلاش ترامپ برای جلب سرمایه، افزایش تولید و صادرات آمریکا و افزایش هزینه سایر کشورها در ازای خدمات غیراقتصادی که از آمریکا گرفته‌اند، کار نامتعارفی نبوده است.
آنچه اقدامات ترامپ را چالش برانگیز کرده گستردگی وضع تعرفه بر همه اقتصادها به‌ویژه آنهایی بوده که تراز تجاری مثبت با آمریکا داشته‌اند آن هم با شیوه پرریسک اعمال تعرفه و ورود به جنگ تجاری با چین به عنوان دومین قدرت اقتصادی جهان.

پرسش این است که آیا اقدامات ترامپ وضع اقتصاد جهان و به‌ویژه آمریکا را بهتر خواهد کرد؟

پیش از پاسخ، لازم است توجه داشته باشیم که جنگ تجاری نیز مشابه یک جنگ نظامی از سلاح‌های مخربی در عرصه اقتصاد بهره می‌گیرد که طبعا ظرفیت‌های اقتصادی ملی و جهانی را تخریب می‌کند.

برای پاسخ به سؤال از مقاله «آدام پوزن» در «فارین افیرز» با عنوان «جنگ‌های تجاری آسان باخته می‌شوند» کمک می‌گیرم. طراحی جنگ تجاری ترامپ بر اساس سناریوی «تشدید تنش» است به‌طوری که طرف برنده کسی است که بتواند تنش بیشتری ایجاد کند تا جایی که طرف دیگر نتواند همپای آن ادامه دهد؛ دقیقا مشابه مسابقه مشت‌زنی نوبتی.

فرض این سناریو آن است که اولا آمریکا ظرفیت اقتصادی آزاد قابل توجهی دارد که می‌تواند حجم زیاد تولید را داخلی کند، حال آنکه نرخ اشتغال کمتر از ۴ درصد به روشنی نشان می‌دهد چنین ظرفیتی در اقتصاد آمریکا نیست. ثانیا دست آمریکا برای اعمال فشار اقتصادی پرتر است که باید ارزیابی شود.

پیش از پاسخ دقیق‌تر باید ابزارهای جنگ تجاری آمریکا و چین را بررسی کرد. آشکارترین اقدام، وضع تعرفه تا حدود ۱۰۰ درصد بر محصولات وارداتی طرف دیگر بوده است و در نتیجه با کاهش مبادلات، طرف آمریکا مقدار بیشتری کالا و خدمات وارداتی و طرف چین عواید صادراتی را از دست می‌دهند.
در شرایطی که حجم اقتصاد دو کشور بزرگ و وابستگی متقابل آنها کم باشد، کشوری که محصول از دست می‌دهد نسبت به کشوری که درآمد از دست می‌دهد، بازنده می‌شود. اقتصاد چین به جهت تراز تجاری مثبت آن، تاب‌آوری زیادی در برابر چند صد میلیارد کاهش درآمد دارد و جمعیت زیاد آن اجازه می‌دهد که این فشار را به خوبی توزیع کند و حتی برای ایجاد تقاضای جایگزین به مصرف‌کنندگان داخلی وام و یارانه بدهد. حال آنکه اقتصاد آمریکا دچار کمبود کالای ارزان می‌شود و مجبور است آن را با کالای گران جایگزین کند، در نتیجه برخی اقشار یا بخش‌های اقتصادی آن آسیب می‌بیند.

اما تعرفه‌گذاری تنها اقدام جنگ تجاری نبوده است. رخداد دیگر که طرفین مدعی‌اند ناخواسته رخ داده، افت شدید ارزش ارزهای دو کشور بوده که ضمن تاثیر بر اقتصاد آنها، عملا مزیت صادراتی برای کشوری ایجاد می‌شود که کالای صادراتی بیشتری تولید می‌کند.
سومین مورد، منع صادرات برخی محصولات کلیدی بوده که البته از قبل هم این استراتژی استفاده شده بود. آمریکا چند سال است صدور فناوری‌های پیشرفته به چین را به‌شدت محدود کرده و در نتیجه چین به سمت خودکفایی در تامین آنها رفته و البته متقابلا صدور فلزات معدنی کمیاب به ایالات متحده را محدود کرده که آمریکا دنبال جایگزین برای آن بوده که یکی از گزینه‌ها اوکراین است. در کنار آن، اقدامات دیگری مانند وضع مالیات بر شرکت‌های تجاری همکار کشور متخاصم نیز مورد استفاده بوده است که اثر کمتری دارد.

در مرحله ارزیابی آثار جنگ تجاری باید به امکانات و ظرفیت‌های طرفین توجه داشت:

۱_ ظرفیت اقتصاد ملی:
یعنی هر کشور چقدر می‌تواند کاهش GDP، تورم و سایر آثار اقتصادی جنگ تجاری را تحمل کند؟ چین با رشد اقتصادی سالانه حدود ۵ درصد و تورم نزدیک به صفر نسبت به آمریکا با رشد اقتصادی ۳ درصد و تورم حدود ۵ درصد، در ظاهر تاب‌آوری بیشتری دارد؛ ضمن آنکه زنجیره ارزش تولید محصولات در چین وابستگی به شدت کمتری به آمریکا دارد.

۲_ وضعیت سیاسی و اجتماعی داخلی آمریکا و چین:
از جهت سیاسی، چین کشوری بسته و دیکتاتوری است که اقتصادش را می‌تواند مدتی به طور متمرکز اداره کند اما آمریکا اقتصادی به نسبت باز و سیاست دموکراتیک دارد که در نتیجه، نسبت به تغییر نظرات مردم و به‌ویژه سرمایه‌داران و صاحبان کسب‌وکار به‌شدت حساس است. لذا اگر چین بتواند دو سال فشار اقتصادی را تحمل کند، به احتمال زیاد نتایج در انتخابات آتی کنگره به زبان ترامپ شده و مجبور به کاهش شدت جنگ تجاری می‌شود.

اقدامات شدید و یکجانبه ترامپ منجر به ایجاد مقاومت و مخالفت حتی در متحدان سنتی آمریکا همچون کانادا شده است
۳_ ابزارهای تجاری و اقتصادی بین‌المللی:
با توجه به اینکه نظام جهانی به‌ویژه از جهت اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم و در اثر هژمونی آمریکا طراحی شده، در عمل در جهت منافع این کشور قرار دارد. لذا آمریکا دست بازتری در عرصه تجارت جهانی باید داشته باشد و متحدان بیشتری باید بتواند جلب کند اما اقدامات شدید و یکجانبه ترامپ منجر به ایجاد مقاومت و مخالفت حتی در متحدان سنتی آمریکا همچون کانادا شده است. در چنین شرایطی آمریکا نمی‌تواند به راحتی از مزیت بین‌المللی‌اش استفاده کند و حتی ممکن است چین بتواند ائتلاف موفقی در بریکس و فراتر از آن تشکیل دهد.

در مجموع آسیب مستقیم ناشی از قطع دسترسی بازار آمریکا به محصولات حیاتی، کمیاب و ارزان چینی برای ترامپ و اقتصاد آمریکا بسیار گران‌تر تمام خواهد شد، تا برای چین. افزایش ریسک سرمایه‌گذاری در آمریکا باعث خروج سرمایه از این کشور خواهد شد و دقیقا اثری مخالف خواسته ترامپ را برجا خواهد نهاد. بی‌اعتمادی دیگر شرکای آمریکا نیز از توان ائتلاف‌سازی علیه چین خواهد کاست.

با توجه به موارد یادشده، انتظار می‌رود آمریکا در یک سال و نیم آینده به توافق تجاری جدیدی با چین برسد. در این توافق احتمالا دو طرف تجارت محدودتر خواهند داشت و البته کسری تراز تجاری هم قدری کم می‌شود. چین اگر بتواند هوشمندانه عمل کند متحدان تجاری دیگری را در منطقه آسیا و اقیانوسیه پیدا می‌کند و در مقابل باید دید آمریکا می‌تواند اروپا را برای خود نگه دارد یا نه. به احتمال زیاد تضعیف اقتصاد آمریکا در میان‌مدت، سرمایه‌داران و رای‌دهندگان را به سمت دموکرات‌ها متواری خواهد کرد و آنها با یک گزینه دارای مزیت ایجاد ثبات و امنیت اقتصادی، در انتخابات بعدی ریاست جمهوری پیروز خواهند شد.

در یک چشم‌انداز کلی‌تر، پروژه جهانی‌سازی آمریکایی از ابتدای دهه ۱۹۹۰ چند رکن داشت که یکی از آن، جفت اقتصادی آمریکا و چین بود. اکنون که ملی‌گرایی و حمایت‌گرایی اقتصادی دوباره مقبولیت یافته، احتمالا یک منظومه اقتصادی به نسبت مجزا، حول اکوسیستم اقتصادی چین ظهور می‌کند. البته چین مجبور خواهد شد هزینه‌های اقتصادی، سیاسی و امنیتی حفظ این اکوسیستم را خود بپردازد. در مقابل، آمریکا دسترسی چین به حوزه نفوذ تجاری و سیاسی خود را محدود خواهد کرد.
به بیان دیگر، عصر «قطبی‌سازی اقتصادی» جایگزین عصر «جهانی‌سازی آمریکایی» می‌شود. کشورهایی که با حفظ استقلال نسبی بتوانند با هر دو قطب کار کنند احتمالا برندگان اصلی این جنگ تجاری خواهند بود زیرا بیشترین دسترسی و کمترین محدودیت را تحمل خواهند کرد. احتمالا حوزه آسه‌آن در منطقه جنوب شرق آسیا و اقیانوسیه و برخی از کشورهای تولیدکننده انرژی در خاورمیانه از این زمره‌اند.

آخرین اخبار