به گزارش ایران اکونومیست، صابر گل عنبری در یادداشتی در روزنامه آرمان امروز نوشت:
۱.نتانیاهو با حمله به سفارت ایران در دمشق میخواهد آمریکا را به جنگی منطقهای بکشاند…
۲.نتانیاهو با ترورهای اخیر در بیروت و تهران به دنبال کشاندن آمریکا به جنگ منطقهای با ایران است…
۳.نتانیاهو تنها عامل ادامه جنگ و نسل کشی و شکست مذاکرات است…
مفروض گزارههای یاد شده و مشابه آنها فروکاستن کل جنگ غزه، آتش بس، تنشهای فزاینده در خاورمیانه و جنگ منطقهای احتمالی به امری فردی و شخصیسازی جنگ و تنشها است. مفروض دیگر این گزارهها به ویژه طرحریزی نتانیاهو برای کشاندن آمریکا به جنگ فعال ما یشاء پنداشتن نتانیاهو بدون حمایت آمریکا، سلب اراده از آمریکا و القای تبعیت صرف کاخ سفید از نتانیاهو و اراده اوست که درست نیست. خط قرمز آمریکا اسرائیل است و نه سیاستمداران آن و اهداف شخصی آنها. شکی نیست که «یکی از مهمترین عوامل عمده» تداوم جنگ غزه و عدم دستیابی به آتش بس چنان که نگارنده نیز قبلا تاکید داشته، خود نتانیاهو، انگیزه شخصی او برای ماندن در قدرت و نگرانیاش نسبت به آینده سیاسی خود، برگزاری انتخابات زودهنگام و تبعات داخلی حمله هفتم اکتبر است، اما بدون شک هم این تنها عامل تداوم جنگ و نرسیدن به آتش بس نیست و عوامل دیگری نیز مطرح است.
سیاستهای نتانیاهو چه در قبال غزه چه در منطقه پشتوانه حمایت اکثریت جامعه اسرائیلی را دارد و همین امر نیز موجب افزایش تدریجی تصاعدی محبوبیت او به نحوی شده است که پس از ترورهای اخیر برای نخستین بار از بنی گانتز پیشی گرفت و دوباره به گزینه نخست اسرائیلیها برای نخست وزیری تبدیل شد. سرمنشآ عمده مخالفتها در اسرائیل با نتانیاهو نه سیاستهای او در قبال فلسطینیها و نسلکشی در غزه، بلکه مسائل داخلی، حمله هفتم اکتبر و بعضا اختلاف نظر بر سر اولویتها در جنگ است. به عنوان مثال، اپوزیسیون اسرائیل در حال حاضر معتقد است که برای نجات جان گروگانها باید آتش بس را پذیرفت و پس از آن در آینده اسرائیل هر وقت بخواهد میتواند جنگ را از سرگیرد، اما نتانیاهو مخالفت میکند. اختلاف نظر مشابهی هم میان نتانیاهو و دولت بایدن وجود دارد و قابل انکار نیست؛ اما همین اختلاف نظرها هم با وجود برخی مواضع اعلامی کاخ سفید در مورد ضرورت آتش بس و انتقاداتی به کشتار غیرنظامیان در غزه، پس از ده ماه ترجمانی در تغییر راهبرد و مواضع اعمالی آن در این جنگ نداشته و کمکهای تسلیحاتی و همکاریهای امنیتی و نظامی به قوت خود باقی است.
این نیز به این معنا نیست که دولت بایدن در زمین نتانیاهو بازی میکند و گسیل این همه جنگافزار به منطقه برای ماندن نتانیاهو در قدرت نیست؛ بلکه به این معناست که کاخ سفید این جنگ و سرنوشت آن را نه جنگ نتانیاهو بلکه جنگ خود آمریکا، اسرائیل و سیاست خاورمیانهای خود میداند. واقعیت این است که به نوعی سرنوشت نتانیاهو و اسرائیل با هم گره خورده است. سیاست و راهبرد آمریکا در این جنگ برای تضمین آینده اسرائیل و احیای بازدارندگی آن در منطقه است و نتانیاهو نیز از این امر در جهت ماندن خود در قدرت بهره میبرد. همچنین اختلافنظرها در این سطح و بدان معنا نیست که نخست وزیر اسرائیل بخواهد یا بتواند بدون هماهنگی آمریکا استارت جنگ در منطقه را بزند. هر اندازه هم نتانیاهو و بایدن با هم اختلاف نظر داشته باشند، نمیتواند برگردانی در جهت انجام ترورهای اخیر بدون همکاری و هماهنگی آمریکا داشته باشد؛ اساسا جنس روابط عمیق آمریکا و اسرائیل هم چنین اجازهای به نتانیاهو نمیدهد که در سطح منطقه به این اقدامات بسیار تنشزا تا سر حد جنگ بدون این هماهنگی دست بزند. کما این که فرضا هم اگر نتانیاهو به تنهایی چنین سودایی در سر داشته و نخواسته باشد با آمریکا هماهنگی کند، بسیار بعید است که سازمان سیا قبل از ترور هنیه و شکر به طرق خود از تصمیم نتانیاهو اطلاع پیدا نکرده باشد و کاخ سفید را در جریان قرار ندهد تا مانع نتانیاهو و “توطئه” او برای جنگ منطقهای شود.
هر چند اختلاف نظرهای نتانیاهو و بایدن یک واقعیت انکارناپذیر است، ولی به نظر میرسد بر اساس الزامات مدیریت اعلامی جنگ تا حدودی در این خصوص بزرگ نمایی میشود و «شخصی سازی» جنگ، تنشافروزیهای در منطقه و تقلیل آن به خود اهداف شخصی نتانیاهو نیز بعید نیست که معطوف به قسمی تقسیم کار منطقهای باشد که با کاربست اهرم نتانیاهو سیاست و رفتار بازیگران درگیر در این جنگ کنترل شود. همچنین برونداد این شخصیسازی نیز تنزل این نسل کشی سیستماتیک به امری شخصی و انگیزههای فردی نتانیاهو است و مسئولیت این نسلکشی را صرفا متوجه او میکند؛ همین هم تا حدودی از آسیب بیشتر به وجهه کلیت اسرائیل در جهان میکاهد.
در واقع اگر حمایت امریکا، ارتش و جامعه اسرائیل نبود، نتانیاهو به تنهایی تا این حد نمیتوانست چه در غزه چه منطقه اعمال و نمایش قدرت کند.